ملامحسن فیض کاشانی
مرحوم فیض نیز در این باره نوشته: «معانی باطنیه که حیات نماز بدان بستگی دارد، شش چیز است و آن عبارت است از: حضور قلب، تفهّم، تعظیم، هیبت، امید و حیا.
اول: حضور قلب: مراد ما از حضور قلب این است که قلب در حال نماز، فارغ باشد از غیر کاری که انجام میدهد و به آن تکلم میکند؛ یعنی توجه داشته باشد که چه میکند و چه میگوید و در غیر اینها فکر نکند. پس هنگامی که فکر او از غیر آنچه انجام میدهد منصرف باشد و در قلبش توجه داشته باشد به آنچه میگوید و انجام میدهد و از آن غفلت نداشته باشد در چنین صورتی حضور قلب حاصل شده است.
دوم: تفهّم معنای کلام: تفهّم چیزی است غیر از حضور قلب، چه بسا قلب توجه به الفاظ و کلمات دارد، ولی از معنای آنها غفلت دارد. پس مراد ما از تفهّم، اشتغال قلب بهمعانی الفاظ نماز است.
در این مقام، مردم متفاوت هستند؛ چون همه انسانها در فهم معانی قرآن و تسبیحات یکسان نیستند، چه بسا معانی لطیفی که در حال نماز خواندن به ذهن نمازگزار میرسد که قبلاً به قلبش خطور نکرده بود و از همین جهت است که نماز ناهی از فحشا میباشد، چه بسا در حال نماز چیزی به ذهنش بیاید که ناهی از فحشا و منکر باشد.
سوم: تعظیم: تعظیم چیزی است غیر از حضور قلب و تفهّم؛ چون گاهی انسان با دیگری سخن میگوید و به کلمات و معانی آنها نیز توجه دارد، ولی آنچه میگوید بهعنوان تعظیم مخاطب نیست.
چهارم: هیبت: و این غیر از تعظیم است؛ چون هیبت، عبارت است از: ترسی که منشأ آن تعظیم است؛ چون اگر خوف نداشته باشد هیبتزده نامیده نمیشود. باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که هرگونه خوفی هم «مهابة» نامیده نمیشود؛ بلکه هیبت، خوفی است که از تعظیم و اجلال نشئت گرفته باشد.
پنجم: رجا و امید: بنابراین، سزاوار است بنده خدا در نمازش امیدوار به ثواب و از تقصیر در نماز، از عقاب الهی ترسناک باشد.
ششم: حیا: مستند حیا، استشعار تقصیر و احتمال گناه است».
مرحوم فیض بعد از ذکر این معانی ششگانه به طریق تحصیل این امور میپردازد و میگوید:
«بدان که راه تحصیل حضور قلب، همت و عزم نمازگزار میباشد؛ زیرا قلب تابع تصمیم و همت است. قلب حضور پیدا نمیکند، جز در چیزی که بدان اهتمام داشته باشد. وقتی انسان به امری اهتمام داشت، قلب او خواه ناخواه بدان سوی توجه پیدا خواهد کرد و جز این چارهای ندارد. بنابراین، اگر قلب، حضور در نماز نداشته باشد بیکار که نخواهد ماند، بلکه حضور پیدا میکند در امور دنیوی. پس در حضور قلب چارهای نیست، جز اینکه تمام همّ خود را به نماز مصروف بدارد و چنین اهتمامی حاصل نمیشود، مگر اینکه برایش روشن شود که جز از این طریق به مطلوب نخواهد رسید و آن عبارت است از ایمان و تصدیق به اینکه « وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقى » و اینکه نماز بهترین وسیله نیل بدین مقصود است و چنانچه علم به حقارت و بیارزشی دنیا به آن ضمیمه شد. در چنین صورتی حضور قلب در نماز میسّر خواهد شد.
و اما راه تحصیل تفهّم، بعد از حضور قلب، ادامه تفکر و توجه ذهن به ادراک معانی است و علاج آن، همان احضار قلب با اقبال به فکر و سعی در رفع خواطر شاغله دنیوی است.
و علاج دفع خواطر، قطع مواد آنهاست که خواطر از آنها نشئت میگیرند [پس] مادام که این مواد قطع نشود، خواطر ذهنی مربوط بدانها قطع نخواهد شد. هر کس به چیزی محبت پیدا کرد همواره از آن یاد میکند و یاد محبوب، همواره بر قلب او هجوم مینماید و از همین روی مشاهده میکنید کسانی که شیفته دنیا هستند هیچگاه نمیتوانند قلب خود را از افکار و خاطرات دنیوی فارغ سازند.
اما تعظیم، حالتی است از قلب که از دو معرفت به وجود میآید: یکی، معرفت جلال و عظمت خدا که آن از اصول ایمان است. کسی که به عظمت خدا اعتقاد نداشته باشد نفس او به عظمت خدا اعتراف نخواهد کرد. معرفت دوم، علم به حقارت نفس و پستی آن و اینکه او بنده خدا و مسخّر اراده او میباشد. از این دو معرفت، انکسار و خشوع در برابر خدا حاصل میشود که از آن بهعنوان تعظیم یاد میشود.
تا زمانی که معرفتِ حقارتِ نفس با معرفت جلال و عظمت پروردگار عالم، امتزاج پیدا نکند، حالت تعظیم و خشوع حادث نمیشود. شخصی که خودش را بینیاز از غیر و در نفس خودش احساس امنیت کند میتواند صفت عظمت را در غیر خودش بیابد. خشوع و تعظیم، حال چنین شخصی نخواهد بود؛ چون معرفت به حقارت نفس و احساس نیاز به آن را به همراه ندارد.
اما صفت هیبت و خوف یک حالت نفسانی است که از معرفت به قدرت خدا و سلطه و نفوذ مشیت او حاصل میشود... و بالجمله هر چه علم به خدا زیادتر شود بیشتر احساس خشیت و هیبت خواهد کرد.
اما منشأ صفت رجا و امید، معرفت به لطف و کرم خدا و احسان بی پایان و لطائفِ صنعِ او نسبت به بندگان و علم به اینکه به نمازگزاران وعده بهشت داده شده، حاصل میشود. پس هنگامی که بنده به وعدههای خدا یقین حاصل کرد و به الطافش امیدوار شد از این مجموع، صفت رجا حاصل خواهد شد.
اما حیا در اثر احساس تقصیر در عبادت و علم به ناتوانی خودش در ادای حق بزرگ خدای متعال و علم به عیوب و آفات نفس خودش و آفتهایی که در این راه وجود دارد و ضعف اخلاص و خبث باطنی و میل به لذتجوییهای زودگذر با علم به عظمت آنچه مقتضای عظمت و جلال خداست و اینکه خدای متعال، عالم به اسرار باطن انسان و خطورات قلبی او میباشد؛ گرچه بسیار دقیق و پنهان باشند. از این مجموع، حالتی برای بنده حاصل میشود که «حیا» نامیده مىشود».[1]
در خاتمه از زحمات برادران گرامی و فضلای ارجمند آقایان: ابوالفضل طریقهدار و حجهالاسلام و المسلمین آقای مهدی صلواتی که در تنظیم و تکمیل و ویراستاری این اثر به بنده اظهار لطف فرمودند تشکر میکنم و توفیق همگان را از خداوند منان خواستارم.
قم ـ آبان 1391
ابراهیم امینی
[1]. فیض کاشانى، الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص221.