پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

امام نهم: امام جواد عليه السلام‏

امام نهم: امام جواد علیه السلام‏

 

تولد و شهادت‏

امام محمد تقى‌ علیه السلام در تاریخ پانزدهم یا نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 190 هجرى‌، در مدینه به دنیا آمد.

نامش محمد و نام پدرش على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام و نام مادرش سبیکه یا خیزران بود.[1]

کنیه‏اش، ابو جعفر (الثانى‌) و لقب هایش، قانع، مرتضى‌، جواد، تقى‌ بود.[2]

هفت سال و هشت ماه از عمرش گذشته بود که پدر بزرگوارش وفات کرد. دوران امامتش، هفده سال بود.[3]

معتصم خلیفه عباسى‌ او و همسرش ام الفضل (دختر مأمون) را به بغداد فرا خواند. در تاریخ بیست و هشتم ماه محرم سال 220، وارد بغداد شد و در ماه ذوالقعده همان سال، در بغداد وفات کرد و در مقابر قریش کنار قبر جدش موسى‌ بن جعفر علیهما السلام مدفون شد. در آن زمان، 25 سال و چند ماه از عمر شریفش گذشته بود.[4]

 

نصوص بر امامت‏

شیخ مفید رحمهم الله نوشته است: «از کسانى‌ که سخنان ابوالحسن رضا علیه السلام را بر امامت فرزندش ابو جعفر علیه السلام روایت کرده‏اند، اینان هستند: على‌ بن جعفر بن محمد صادق، صفوان بن یحیى‌، معمر بن خلاد، حسین بن یسار، ابن ابى‌ نصر بزنطى‌، ابن قیاما واسطى‌، حسن بن جهم، ابو یحیى‌ صنعانى‌، خیرانى‌، یحیى‌ بن حبیب زیات ...».[5]

على‌ بن جعفر بن محمد گفته است: دست ابو جعفر محمد بن على‌ رضا علیه السلام را گرفتم و عرض کردم: «شهادت مى‌‏دهم که تو امام هستى‌ نزد خدا.»

امام رضا علیه السلام گریست و فرمود: عمو! آیا از پدرم نشنیدى‌ که مى‌‏گفت:

رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله فرمود: «پدرم فداى‌ فرزند بهترین کنیزان نوبیه طیبه، که از نسل او امامى‌ به وجود مى‌‏آید که از وطن دور افتاده و از خون پدر و جدش انتقام خواهد گرفت. او داراى‌ غیبتى‌ است طولانى‌، به گونه‏اى‌ که گفته مى‌‏شود، مرده یا به هلاکت رسیده و به کدام وادى‌ رفته است؟»

عرض کردم: درست مى‌‏گویى‌، جانم فدایت![6]

صفوان بن یحیى‌ گفته است: خدمت حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: قبل از این که خداى‌ متعال ابوجعفر را به شما عطا کند، از شما سؤال کردم، فرمودید:

«خدا به زودى‌ پسرى‌ به من عطا خواهد کرد.» اکنون خدا به شما پسرى‌ عطا کرده و چشم ما به او روشن شده است. اگر خداى‌ ناکرده براى‌ شما حادثه‏اى‌ رخ دهد به چه کس رجوع کنیم؟ فرمود: «به این» و با دست خود به ابو جعفر که در برابرش ایستاده بود اشاره کرد. عرض کردم: «فدایت شوم! این که یک پسر سه ساله است!» فرمود: «سن کم او با امامتش منافات ندارد. حضرت عیسى‌ علیه السلام هم پیامبر و حجت خدا بود، در حالى‌ که سن او کمتر از سه سال بود.»[7]

معمر بن خلّاد گفته است: از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم که بعد از ذکر مطالبى‌ درباره نشانه‏هاى‌ امامت فرمود: چه نیازى‌ به این نشانه‏ها دارید؟ این فرزندم ابو جعفر را جانشین و خلیفه خودم قرار دادم.

سپس فرمود: ما اهل بیتى‌ هستیم که کودکانمان، بى‌ کم و کاست مانند بزرگانمان هستند.[8]

حسین بن یسار گفته است: ابن قیاما، در نامه‏اى‌ به ابوالحسن رضا علیه السلام نوشت: تو چه گونه مى‌‏توانى‌ امام باشى‌ در حالى‌ که پسرى‌ ندارى‌ تا جانشینت باشد؟

حضرت ابوالحسن علیه السلام در جواب نوشت: از کجا مى‌‏دانى‌ که من فرزندى‌ نخواهم داشت؟ به خدا سوگند! چند روزى‌ بیش نخواهد گذشت که خدا به من فرزندى‌ عطا خواهد کرد که حق را از باطل جدا مى‌‏کند.[9]

ابن ابى‌‏نصر بزنطى‌ گفته است: روزى‌، ابن نجاشى‌ به من گفت: بعد از صاحب تو (امام رضا) امام کیست؟ این را سؤال کن و به من خبر بده. من خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و سؤال ابن نجاشى‌ را مطرح کردم، فرمود:

امام بعد از من، فرزندم خواهد بود. آن گاه فرمود: چه کسى‌ جرئت دارد بگوید: فرزندم در حالى‌ که فرزند ندارد؟ در آن زمان، هنوز ابو جعفر به دنیا نیامده بود، ولى‌ چند روزى‌ بیش طول نکشید که ابو جعفر علیه السلام متولد شد.[10]

ابن قیاما واسطى‌- که واقفى‌ بود- گفت: خدمت على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام رسیدم. عرض کردم، آیا در یک زمان، دو نفر مى‌‏توانند امام باشند؟

فرمود: نه، جز این که یک نفر آنان صامت باشد. عرض کردم: هم اکنون شما امام صامت ندارید؟ فرمود: به خدا سوگند! خدا به من فرزندى‌ عطا مى‌‏کند که از حق و اهل حق حمایت مى‌‏کند و در محو باطل مى‌‏کوشد.

این سخن را در حالى‌ فرمود که هنوز پسر نداشت، ولى‌ بعد از گذشت یک سال، فرزندش ابو جعفر علیه السلام به دنیا آمد.[11]

حسن بن جهم گفته است: در خدمت حضرت ابوالحسن علیه السلام نشسته بودم.

فرزند صغیرش را فرا خواند و در دامن من نشانید و فرمود: پیراهنش را بیرون‏ بیاور. پیراهن او را خارج ساختم، فرمود: بین دو شانه‏اش را نگاه کن. نگاه کردم. دیدم چیزى‌ شبیه یک مهر در بین دو شانه‏اش نقش بسته است. سپس فرمود: «این را مى‌‏بینى‌؟ پدرم نیز چنین علامتى‌ داشت.»[12]

ابو یحیى‌ صنعانى‌ گفته است: در خدمت ابوالحسن رضا علیه السلام بودم که فرزندش ابو جعفر را در حالى‌ که کوچک بود، برایش آوردند. فرمود: این، مولودى‌ است که برکت عظیمى‌ براى‌ شیعیانم دارد و همانند او متولد نشده است.[13]

خیرانى‌ از پدرش نقل کرده که گفت: در خراسان، خدمت امام رضا علیه السلام بودم. مردى‌ سؤال کرد: اگر حادثه‏اى‌ براى‌ شما رخ داد، به چه کسى‌ رجوع کنیم؟ فرمود: به فرزندم ابو جعفر. گویا آن مرد، سنّ ابو جعفر را کوچک دانست، لذا امام رضا علیه السلام فرمود: خداوند سبحان، حضرت عیسى‌ علیه السلام را به نبوّت و رسالت مبعوث کرد در حالى‌ که سن او کمتر از سن ابو جعفر بود.[14]

محمد ابن ابى‌ عبّاد (کاتب امام رضا علیه السلام) گفته است: حضرت رضا علیه السلام محمد فرزندش را همواره با کنیه نام مى‌‏برد، مى‌‏گفت: ابو جعفر چنین گفت و من به ابو جعفر چنین نوشتم. کمال احترام را براى‌ او رعایت مى‌‏کرد، در حالى‌ که کودک بود. نامه‏هاى‌ حضرت ابو جعفر علیه السلام هم با نهایت فصاحت و بلاغت از مدینه به پدرش ابوالحسن علیه السلام در خراسان مى‌‏رسید. از آن حضرت شنیدم که مى‌‏فرمود: ابو جعفر، وصىّ و خلیفه من است.[15]

مسافر گفته است: ابوالحسن رضا علیه السلام در خراسان به من فرمود: نزد ابو جعفر برو، او، امام و صاحب تو است.[16]

ابراهیم ابن ابى‌ محمود گفته است: در توس، خدمت امام رضا علیه السلام بودم که مردى‌ عرض کرد: اگر براى‌ شما حادثه‏اى‌ رخ داد، به چه کس مراجعه کنیم؟

فرمود: به پسرم، محمد.

گویا سؤال کننده، سنّ ابو جعفر علیه السلام را کوچک شمرد، لذا على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام فرمود: خدا، عیسى‌ بن مریم علیه السلام را به پیامبرى‌ و اقامه شریعت مبعوث کرد، در حالى‌ که سنش کمتر از ابو جعفر بود.[17]

ابن بزیع گفته است: از ابوالحسن رضا علیه السلام سؤال شد: آیا منصب امامت به عمو و دایى‌ نیز مى‌‏رسد؟ فرمود: نه. عرض شد: به برادر مى‌‏رسد؟ فرمود: نه عرض شد: پس به چه کس مى‌‏رسد؟ فرمود: به فرزندم این سخن را در زمانى‌ فرمود که هنوز پسرى‌ نداشت.[18]

 

فضائل و مکارم‏

 

چنان که قبلًا گفته شد و به اثبات رسید، امام، یک انسان کامل و واجد همه کمالات انسانى‌ و فاقد هر گونه نقص و عیب است و این، یکى‌ از آثار و لوازم عصمت است.

بعد از این که امامت یک فرد از روى‌ ادلّه به اثبات رسید، کمالات ذاتى‌ او نیز به اثبات خواهد رسید. بنابراین، علم و فضل و تقوا و عبادت و تخلّق به اخلاق نیک و منزّه بودن از ارتکاب گناه و اخلاق زشت از لوازم ذاتى‌ هر امامى‌ است و از این جهت، تفاوتى‌ میان امامان نیست. همه، انسان کاملند و واجد همه کمالات، و کودکى‌ و نوجوانى‌ و جوانى‌ و سال‏خوردگى‌، در این جهات تأثیرى‌ ندارد. اگر مشاهده مى‌‏شود که از بعض امامان، علوم کمترى‌ به ما رسیده یا در مورد عبادات و فضائل و مکارم بعض آنان، در مصادر تاریخى‌ و روایى‌ مطالب کمترى‌ داریم، نه بدین جهت است که از سایر امامان در این جهات ناقص‏تر بوده‏اند، بلکه اوضاع سیاسى‌ و اجتماعى‌ و مقدار عمر آنان و شرایط زمان و مکان، در این تفاوت‏ها دخالت داشته است.

از جمله این امامان، امام محمد تقى‌ علیه السلام است. با این که احادیث فراوانى‌ از آن حضرت روایت شده و در کتاب‏هاى‌ حدیث موجود است، ولى‌ به اندازه پدرانش نیست.

از عبادت و خشوع و دعا و مناجات و در انفاق و احسان به مستمندان و دیگر مکارم اخلاقى‌، به مقدار پدرانش، در مصادر مطلب نداریم؛ در تعلیل این امر، به دو مطلب مى‌‏توان اشاره کرد:

علت نخست، عمر کوتاه آن حضرت است که متأسفانه بیش از 25 سال نبود و جوان مرگ شد، لذا طبعاً امکان نشر حدیث و فضائل برایش کمتر بود.

علت دوم، سنّ کم اوست. حضرت در سن هفت سال و چند ماهگى‌ به امامت رسید. در همین سنین کم، گرچه از علوم دین به مقدار کافى‌ برخوردار و در سایر فضائل و کمالات انسانى‌ در حد اعلا بود، ولى‌ با توجه به سن کم او، مراتب علمى‌ و کمالات ذاتى‌ او بر اکثر افراد، حتى‌ شیعیان مخفى‌ بود. طبعاً براى‌ کسب علوم، افراد کمترى‌ به آن حضرت مراجعه کرده‏اند، به همین جهت کم‏تر مورد توجه دانشمندان قرار مى‌‏گرفت، حتى‌ بعد از زمان بلوغ نیز همین وضع ادامه داشت. البته مراتب علمى‌ و فضائل انسانى‌ او، به تدریج، آشکارتر مى‌‏شد و روز به روز بر تعداد ارادت مندان و علاقه مندانش اضافه مى‌‏شد، ولى‌ متأسفانه، مرگ زود هنگامش فرا رسید و مسلمانان از علوم و معارف او کم بهره شدند. در عین حال، مطالبى‌ از آن حضرت باقى‌ مانده که مى‌‏تواند براى‌ علاقه‏مندان مفید باشد.

شیخ مفید نوشته است: هنگامى‌ که فضائل و علم و حکمت و ادب و کمال عقل حضرت ابو جعفر علیه السلام با سن کمش براى‌ مأمون به اثبات رسید و او را برتر از مشایخ زمان یافت، شیفته وى‌ شد و دخترش ام الفضل را به او تزویج کرد و به مدینه فرستاد و همواره در اکرام و تجلیل و بزرگداشت او کوشا بود.[19]

ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى‌ حنفى‌ نوشته است: محمد بن على‌ موسى‌ علیه السلام در علم و تقوا و زهد و جود، به سیره پدرش رفتار مى‌‏کرد. مأمون بعد از وفات پدرش على‌ بن موسى‌ الرضا، او را از مدینه به بغداد فرا خواند و گرامى‌ داشت و آنچه را به پدرش مى‌‏داد به او عطا کرد و دخترش ام الفضل را نیز به زوجیت او در آورد.[20]

ریّان بن شبیب گفته است: هنگامى‌ که مأمون اراده کرد دخترش ام الفضل را به ازدواج ابو جعفر محمدبن على‌ درآورد، خبر این مطلب، به بعض بزرگان‏ بنى‌ عباس رسید. این کار، برایشان سنگین آمد. از آن ترسیدند که این امر به ولایت عهدى‌ او منتهى‌ شود، چنان که قبلًا براى‌ على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام به وقوع پیوست. گروهى‌ از خانواده‏اش در این باره فکر کردند و نزد او رفتند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو را سوگند مى‌‏دهیم که از تزویج با ابن الرضا منصرف شوى‌، زیرا از آن مى‌‏ترسیم که خلافتى‌ که به دست ما افتاده خارج شود. از اختلافى‌ که از قدیم در بین ما و بنى‌ هاشم وجود داشته و رفتار خلفاى‌ قبل از تو با آنان اطلاع دارى‌. به وسیله عملى‌ که تو قبلًا با على‌ بن موسى‌ الرضا علیه السلام انجام دادى‌ و او را به ولایت عهدى‌ برگزیدى‌، با مشکل سختى‌ مواجه شدیم که خداى‌ متعال در حلّ آن به ما کمک کرد. تو را به خدا سوگند! از ازدواج دخترت با ابن الرضا منصرف شو و ما را در محذور دیگرى‌ قرار نده.

مأمون در جواب گفت: اما اختلافى‌ که از قدیم میان شما و آل ابوطالب وجود داشته، باعث آن، شما بودید. اگر انصاف مى‌‏دادید، فرزندان ابوطالب، براى‌ خلافت از شما شایسته‏ترند.

اما رفتار بدى‌ که خلفاى‌ قبل با آنان داشتند، آنان قطع رحم کردند و من از ارتکاب قطع رحم به خدا پناه مى‌‏برم. به خدا سوگند! من از انتخاب رضا علیه السلام به ولایت عهدى‌ خودم اصلًا پشیمان نیستم. من ابتدا به آن حضرت خلافت را پیشنهاد کردم، ولى‌ قبول نکرد و مقدّر چنین بود که قبل از من بمیرد و به خلافت نرسد، اما ابو جعفر محمد بن على‌ را بدین جهت انتخاب کردم که با وجود سنّ کم از لحاظ علم و فضل بر همه اهل فضل و علم برترى‌ دارد و در این جهت، اعجوبه است. امیدوارم فضل او بر مردم آشکار گردد تا بدانند که عقیده من درباره آن جناب درست است.»

آنان گفتند: گرچه رفتار این کودک تو را به شگفتى‌ انداخته، به هر حال کودک است و از علوم و معارف و فقه بى‌‏بهره است. مهلت بده تا ادب و فقه بیاموزد، بعد از آن هر کار خواستى‌ انجام بده.

مأمون پاسخ داد: واى‌ بر شما! من این جوان را بهتر از شما مى‌‏شناسم. این جوان، از اهل بیتى‌ است که علوم آنان از جانب خدا و به الهام اوست. پدرانش همواره در علوم دین و ادب از سایر مردم بى‌ نیاز بودند. اگر مایل باشید مى‌‏توانید او را امتحان کنید.

گفتند: یا امیرالمؤمنین! پیشنهاد خوبى‌ است، ما او را امتحان مى‌‏کنیم. وقتى‌ را تعیین کنید تا یکى‌ از دانشمندان در حضور شما در فقه و شریعت از او سؤال کند، اگر درست جواب داد ما دیگر حرفى‌ نداریم.

مأمون گفت: مانعى‌ نیست، هر وقت که خواستید بیایید.

آنان از مجلس خارج شدند و تصمیم گرفتند که یحیى‌ بن اکثم را- که قاضى‌ القضات بود- براى‌ انجام مراسم امتحان دعوت کنند. به او گفتند:

مسائل دشوارى‌ را آماده کن تا در حضور مأمون از ابن الرضا امتحان به عمل آورى‌ و او را مجاب سازى‌. آنان حتى‌ وعده اموال گران بها نیز به او دادند.

در روز موعود، به اتفاق یحیى‌ بن اکثم، نزد مأمون آمدند. مأمون دستور داد بخشى‌ از خانه را مفروش کردند و دو متکا گذاشتند. در این هنگام ابوجعفر علیه السلام در حالى‌ که نوزده سال و چند ماه از سن مبارکش گذشته بود وارد مجلس شد و بین دو متکا نشست. یحیى‌ بن اکثم نیز در مقابل آن حضرت نشست و مردم بر طبق درجات خود ایستادند. مأمون هم نزدیک ابو جعفر علیه السلام نشست.

یحیى‌ بن اکثم از مأمون پرسید: یا امیرالمؤمنین! اجازه مى‌‏دهید مسائلى‌ را از ابو جعفر سؤال کنم؟ مأمون گفت: از خود ابو جعفر اجازه بگیر. یحیى‌ با کسب اجازه از آن حضرت، عرض کرد: کسى‌ که در حال احرام صید کند، وظیفه‏اش چیست؟

حضرت ابو جعفر علیه السلام فرمود: صید را در حرم کشته یا در خارج حرم؟

محرم، عالم بوده یا جاهل؟ به عمد کشته یا خطا؟ آزاد بوده یا بنده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ اولین صید او بوده یا تکرار کرده؟ صید او از پرندگان بوده یا غیر آن؟

کوچک بوده یا بزرگ؟ از کار خود پشیمان شده یا نه؟ صید او در شب بوده یا روز؟ محرم به احرام عمره بوده یا حج؟

یحیى‌ بن اکثم در پاسخ این سؤال‏ها متحیر شد، به گونه‏اى‌ که آثار عجز در چهره‏اش آشکار گردید و حاضران به خوبى‌ آن را درک کردند. در این هنگام، مأمون گفت: خداى‌ را بر این نعمت و توفیق سپاس مى‌‏گویم. بعد از آن به اهل بیت خودش نگاه کرد و گفت: دیدید آن چه من درباره ابو جعفر علیه السلام مى‌‏گفتم حق بود؟

آن گاه به حضرت ابو جعفر علیه السلام عرض کرد: اگر صلاح مى‌‏دانید پاسخ این فروع فقهى‌ را بفرمایید تا استفاده کنیم.

حضرت فرمود: اگر صید را در خارج حرم بکشد و از پرندگان بزرگ باشد باید یک گوسفند کفاره بدهد. اگر صید را در حرم بکشد. باید دو گوسفند کفاره بدهد. اگر صید، جوجه پرنده و در خارج حرم باشد، کفاره‏اش برّه‏اى‌ است که تازه از شیر گرفته شده است. اگر همین جوجه را در حرم کشته، کفاره‏اش یک برّه است و قیمت جوجه. اگر الاغ وحشى‌ را صید کرده کفاره‏اش‏ یک گاو است. اگر شتر مرغ را صید کرده، کفاره‏اش ذبح یک شتر است. اگر آهو باشد کفاره‏اش یک گوسفند است. اگر یکى‌ از این‏ها را در حرم صید کرده باشد کفاره‏اش دو برابر خواهد بود. و در جوار کعبه ذبح خواهد شد. اگر محرم به احرام حج، حیوان قربانى‌ خود را به همراه آورده و در منى‌ آن را ذبح مى‌‏کند.

کفاره صید در حال احرام بر جاهل و عالم یک سان است. اما در حال عمد، گناه هم دارد، در صورتى‌ که اگر خطایى‌ باشد گناه ندارد.

کفاره‏اى‌ که بر شخص آزاد واجب مى‌‏شود، بر ذمه خود اوست، ولى‌ اگر بنده باشد، کفاره‏اش بر مولاى‌ او خواهد بود.

اگر صید کننده نابالغ باشد کفاره بر او واجب نمى‌‏شود.

صید کننده در حال احرام اگر از عمل خود توبه کند عقاب اخروى‌ ندارد، ولى‌ اگر توبه نکند و بر گناه خود اصرار ورزد، عذاب اخروى‌ هم خواهد داشت.

در این هنگام مأمون گفت: احسن اى‌ ابا جعفر! خدا به تو جزاى‌ نیک عطا فرماید، اگر صلاح مى‌‏دانى‌ تو نیز از یحیى‌ سؤالى‌ کن.

حضرت ابو جعفر علیه السلام به یحیى‌ بن اکثم فرمود: اجازه مى‌‏دهى‌ مسئله‏اى‌ را از تو سؤال کنم؟ عرض کرد: بفرمایید، اگر مى‌‏دانستم جواب مى‌‏دهم و اگر نمى‌‏دانستم از شما استفاده مى‌‏کنم.

فرمود: از مردى‌ به من خبر بده که در اول روز، به زنى‌ نگاه کرده، نظرش حرام بوده، بعد از برآمدن روز، نگاه به آن زن، برایش حلال شده است. اول ظهر، نگاه کردن به او، دوباره برایش حرام شده و هنگام نماز عصر، باز هم نگاه‏ به او برایش حلال شده است. بعد از غروب آفتاب، دوباره برایش حرام شده و وقت نماز عشاء برایش حلال شده است. در نصف شب دوباره برایش حرام شده و بعد از طلوع فجر، بار دیگر برایش حلال شده است؟ این زن، چه زنى‌ است و این حلّیت و حرمت‏ها، چه گونه برایش به وجود آمده است؟

یحیى‌ بن اکثم عرض کرد: جواب این سؤال را نمى‌‏دانم. شما بفرمایید تا استفاده کنم.

حضرت ابو جعفر علیه السلام فرمود: زن مذکور کنیزى‌ است که در اول روز مرد بیگانه‏اى‌ به او نگاه مى‌‏کند و نظرش حرام است، وقتى‌ روز برآمد آن مرد بیگانه، او را از مولایش خریدارى‌ مى‌‏کند و نظر به او برایش حلال مى‌‏گردد.

اول ظهر، آن کنیز را آزاد مى‌‏کند و نگاه به او برایش حرام مى‌‏شود. به هنگام عصر، او را تزویج مى‌‏کند و نگاه به او برایش حلال مى‌‏گردد. هنگام مغرب، به صورت طلاق ظِهار، از او جدا مى‌‏شود و نگاه به او برایش حرام مى‌‏گردد. به هنگام عشاء کفّاره ظِهار مى‌‏دهد و آن زن دوباره برایش حلال مى‌‏گردد. در نیمه شب او را طلاق مى‌‏دهد و برایش حرام مى‌‏شود. و هنگام طلوع فجر، به او رجوع مى‌‏کند و برایش حلال مى‌‏گردد.

در این هنگام مأمون به حاضران خطاب کرد و گفت: کدام یک از شما مى‌‏تواند این گونه به مسائل فقهى‌ جواب دهد؟ عرض کردند: یا امیرالمؤمنین! هیچ یک از ما چنین قدرتى‌ را ندارد. مأمون گفت: فضل و کمال و علمى‌ را که مشاهده کردید، از خصائص اهل بیت است و صغر سن، آنان را از این کمالات محروم نمى‌‏سازد.

بعد از این که فضائل و کمالات امام جواد علیه السلام بر حاضران روشن شد، مأمون دخترش «ام الفضل» را به عقد ازدواج او در آورد. خطبه عقد خوانده شد و هدایایى‌ را در میان حاضران تقسیم کرد.[21]

از عیون المعجزات نقل شده که وقتى‌ امام رضا علیه السلام رحلت فرمود:

حضرت ابو جعفر علیه السلام تقریباً هفت ساله بود، در میان شیعیان بغداد و سایر شهرها، در موضوع جانشین او، اختلاف افتاد. ریّان بن صلت و صفوان بن یحیى‌ و محمد بن حکیم و عبد الرحمان بن حجاج و یونس بن عبد الرحمان و گروه دیگرى‌ از شیعیان مورد اعتماد، در خانه عبد الرحمان حجاج گرد آمدند و در مصیبت ارتحال امام رضا علیه السلام گریه کردند. در این میان، یونس بن عبدالرحمان برخاست و گفت: بهتر است گریه را بگذارید و در این باره مشورت کنیم که در مسائل دینى‌ خودمان به چه کس مراجعه کنیم تا ابو جعفر فرزند امام رضا علیه السلام بزرگ شود در این هنگام، ریّان بن صلت برآشفت و برخاست و گفت: یونس! گویا تو در ظاهر ادعاى‌ ایمان مى‌‏کنى‌، ولى‌ در باطن شک دارى‌؟! اگر امامت از جانب خداست، کودک یک روزه نیز به منزله پیر مرد عالم و برتر از او خواهد بود و اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم سن داشته باشد، همانند یک فرد عادى‌ خواهد بود. تفکر ما باید این گونه باشد.

آن زمان موسم حج بود. هشتاد نفر از فقها و علماى‌ بغداد گرد آمدند و عازم سفر حج شدند. به مدینه رفتند تا حضرت ابو جعفر علیه السلام را ملاقات کنند.

بر خانه امام صادق علیه السلام وارد شدند چون آن جا خالى‌ بود.

عبداللّه بن موسى‌ به دیدار آنان آمد. دراین هنگام، مردى‌ برخاست و گفت: این فرزند رسول خدا است. هر کس مسئله‏اى‌ دارد مى‌‏تواند سؤال کند.

مسائلى‌ را سؤال کردند. عبدالله آن‏ها را جواب داد، ولى‌ همه جواب‏ها بر خلاف حق بود. بدین جهت فقها و علما و شیعیان، اندوه ناک و پریشان شدند.

از جاى‌ برخاستند و قصد انصراف داشتند. پیش خود مى‌‏گفتند: اگر ابو جعفر مى‌‏توانست مسائل را به طور صحیح جواب بدهد، ناچار نمى‌‏شدیم این پاسخ‏هاى‌ نادرست را از عبدالله بشنویم.

ناگهان از صدر مجلس، در باز شد و موفّق وارد گشت و گفت: این ابو جعفر علیه السلام است. حاضران برخاستند و به استقبال رفتند و سلام گفتند. در این هنگام، ابو جعفر علیه السلام در حالى‌ که پیراهنى‌ بر تن و عمامه‏اى‌ بر سر و نعلینى‌ بر پاداشت، وارد شد و در گوشه‏اى‌ نشست. کسانى‌ که مسئله‏اى‌ داشتند.

برخاستند و مسائل خود را پرسیدند. و از حضرت ابو جعفر علیه السلام جواب خود را شنیدند. همه جواب‏ها بر طبق حق و ضوابط شرع بود. خشنود شدند و برایش دعا کردند و عرض کردند: عمویت عبدالله این گونه و این گونه جواب داد. فرمود: لا اله الا اللّه! عمو! بسیار گران است که در قیامت تو را باز دارند و بگویند: چرا به آن چه نمى‌‏دانستى‌ فتوا دادى‌ در حالى‌ که اعلم از تو در بین مردم وجود داشت؟![22]

با وجود فرصت کم و عمر کوتاه و کار شکنى‌ دشمنان و کوتاهى‌ و غفلت بعض شیعیان، باز هم احادیث فراوانى‌ از آن حضرت باقى‌ مانده و در کتب‏ حدیث به ثبت رسیده که مطالعه آن‏ها مى‌‏تواند در اثبات علم آن جناب مفید باشد.

نیز راویان و شاگردان زیادى‌ را پرورش داده است. افراد زیر از ثقات اصحاب او به شمار رفته‏اند: ایوب بن نوح، جعفر بن محمد بن یونس: حسین مسلم بن حسن، مختار بن زیاد عبدى‌، محمد بن حسین ابن ابى‌ طالب، شاذان بن خلیل نیشابورى‌، نوح بن شعیب بغدادى‌، محمد بن احمد محمودى‌، ابویحیى‌ جرجانى‌، ابوالقاسم ادریس قمى‌، على‌ بن محمد بن هارون، اسحاق بن اسماعیل نیشابورى‌، احمد بن ابراهیم مراغى‌، ابو على‌ بن بلال، عبداللّه بن محمد حضینى‌، محمد بن حسن بن شمعون.[23]

 

تعبّد و اخلاق‏

 

امام جواد علیه السلام عمر کوتاهى‌ داشت ولى‌ همانند پدران بزرگوارش، در شناخت و توحید خدا و درک معارف مربوط به مبدا و معاد، از آگاهى‌‏هاى‌ بسیار عمیقى‌ برخوردار بود. در باطن، ذات حقایق جهان هستى‌ را مشاهده مى‌‏کرد و ایمان و یقین او برتر از الفاظ و مفاهیم ذهنى‌ بود. این، از آثار و لوازم امامت است. به همین جهت مى‌‏توان گفت، حضرت امام جواد علیه السلام همانند پدرانش در خشوع و عبادت و نماز و دعا و تخلق به اخلاق نیک و انجام کارهاى‌ خیر، کوشا و جدّى‌ بوده است. گرچه به علت کمى‌ سن و جهاتى‌ دیگر، کمتر مورد توجه مردم بود و مطلب اندکى‌ درباره‏اش نقل شده است، ولى‌ باز هم مطالبى‌ به دست ما رسیده است.

شیخ مفید نوشته است: هنگامى‌ که حضرت ابو جعفر علیه السلام به اتفاق همسرش ام الفضل بغداد را ترک و رهسپار مدینه بودند، وقتى‌ به کوفه رسید، مردم به استقبالش آمدند. نزدیک مغرب، به خانه مسیب رسید. پیاده شد. به مسجد رفت. در صحن مسجد، درختى‌ بود که اصلًا میوه نمى‌‏داد. آب خواست و نزد آن درخت وضو گرفت، نماز مغرب را با مردم به جماعت خواند. در رکعت اول، حمد و سوره اذا جاء نصراللّه را خواند و در رکعت دوم، حمد و قل هو اللّه احد. قبل از رکوع دوم، قنوت به جاى‌ آورد. رکعت سوم را خواند و تشهد و سلام داد. بعد از آن کمى‌ نشست و ذکر گفت. بعد از آن برخاست و چهار رکعت نافله مغرب خواند. سپس تعقیب خواند و دو سجده شکر به جاى‌ آورد و از مسجد بیرون رفت. وقتى‌ مردم به نزدیک آن درخت رفتند. دیدند که به برکت وضوى‌ حضرت ابو جعفر میوه دار شده است. میوه‏هایش را خوردند، دیدند بسیار شیرین و گواراست، ولى‌ هسته ندارد.[24]

از جمله مناجاتى‌ که از آن حضرت نقل شده این مناجات است:

اللّهم! إنّ ظلم عبادک قد تمکّن فی بلادک حتى‌ أمات العدل و قطع‏ السبل و محق الحق و أبطل الصدق و أخفى‌ البرّ و أظهر الشرّ و أخمد التقوى‌ و أزال الهدى‌ و أزاح الخیر و أثبت الغیر و أنمى‌ الفساد و قوى‌ العناد و بسط الجور و عدى‌ الطور.

اللّهم! یا ربّ! لا یکشف ذلک إلّاسلطانک و لا یجیر منهم إلّا امتنانک.

اللّهم! ربّ! فابتر الظلم و بتّ حبال الغشم و أخمد سوق المنکر و أعزّ من عنه ینزجر و احصد شافة أهل الجور و ألبسهم الحور بعد الکور و عجل اللّهم إلیهم البیات، و أنزل علیهم المثلات، و أمت حیاة المنکرات، لیومن المخوف و یسکن اللهوف و یشبع الجائع و یحفظ الضائع و یاوى‌ الطرید و یعود الشرید و یغنی الفقیر و یجار المستجیر و یوقر الکبیر و یرحم الصغیر و یعزّ المظلوم و یذلّ الظالم و یفرج المغموم و تنفرج الغماء و تسکن الدهماء، و یموت الاختلاف و یعلو العلم و یشمل السلم و یجمع الشتات و یقوى‌ الإیمان و یتلى‌ القرآن، إنّک أنت الدیان المنعم المنّان.[25]

مردى‌ از فرزندان حنیفه، از اهالى‌ بست و سجستان گفته است: در سالى‌ که حضرت ابو جعفر علیه السلام در آغاز خلافت معتصم عباسى‌، به حج مى‌‏رفت، من سر سفره غذا به آن حضرت عرض کردم: والى‌ ما به شما اهل بیت علاقه و محبت دارد. در دفتر او، مالیاتى‌ بر من نهاده شده که قدرت اداى‌ آن را ندارم.

اگر صلاح مى‌‏دانید، توصیه بفرمایید به من احسان کند. حضرت فرمود: من او را نمى‌‏شناسم. عرض کردم: از دوستداران شماست و نوشته شما مفید خواهد بود.

آن جناب کاغذى‌ طلبید و نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحیم. أمّا بعد، فإنّ موصل کتابی هذا ذکر عنک مذهباً جمیلًا و أنّ مالک من عملک ما احسنت فیه، فأحسن إلى‌ إخوانک و اعلم أنّ اللّه عزّوجلّ سائلک عن مثاقیل الذّر و الخردل.

همین شخص گفت: وقتى‌ وارد سجستان شدم، چون خبر نامه به حسین بن عبدالله نیشابورى‌ (والى‌ آن جا) رسیده بود، دو فرسخ به استقبال من آمد.

نامه امام علیه السلام را به وى‌ دادم. آن را بوسید و بر چشمش گذاشت و گفت: حاجت تو چیست؟ گفتم: مالیاتى‌ در دفتر شما بر من نهاده شده که قدرت پرداخت آن را ندارم والى‌ دستور داد آن مبلغ را از من نگیرند. سپس گفت: تا زمانى‌ که من سر کار باشم، از تو مالیات نمى‌‏گیرم. آن گاه از وضع اهل و عیالم جویا شد. پاسخ دادم.

دستور داد به مقدار نیاز خودم و خانواده‏ام و مقدارى‌ زیادتر به من دادند تا زمانى‌ که آن مرد والى‌ بود، من خراجى‌ نپرداختم و تا زنده بود، احسانش را از من قطع نکرد.[26]

ابو هاشم گفته است: ابو جعفر علیه السلام سیصد دینار، در کیسه‏اى‌ به من داد و فرمود: به فلان پسر عمویم بده و فرمود: او به تو خواهد گفت: کسى‌ را به من معرفى‌ کن تا برایم خرید کند. اتفاقاً وقتى‌ پول را به پسر عمویش دادم، گفت:

کسى‌ را معرفى‌ کن تا برایم جنس بخرد.[27]

بزنطى‌ گفته است: ابوالحسن رضا علیه السلام در نامه‏اى‌ براى‌ فرزندش ابوجعفر علیه السلام نوشته بود: اى‌ ابا جعفر! شنیده‏ام خدمت گزاران، تو را از در کوچک بیرون مى‌‏برند. اینان بخل مى‌‏ورزند مبادا کسى‌ از تو خیرى‌ ببیند! پسرم، تو را به حق خودم سوگند مى‌‏دهم که ورود و خروج تو جز از در بزرگ نباشد. هر گاه از منزل بیرون مى‌‏روى‌، حتماً پولى‌ را به همراه خود داشته باش.

هر کس از تو کمک خواست، حتماً چیزى‌ به او بده. اگر عموها و عموزادگان از تو درخواست کردند، کمتر از پنجاه دینار به آنان نده، و بیشتر از آن در اختیار خودت است که بدهى‌ یا ندهى‌. اگر عمه‏ها تقاضا کردند، کمتر از بیست و پنج دینار نباشد و بیشتر از آن در اختیار خودت است. من مى‌‏خواهم، خدا، مقام تو را بالا ببرد. عطا کن و از فقر و تنگدستى‌ نترس.[28][29]

 

[1]. کافى‌، ج 1، ص 492 و بحارالأنوار، ج 50، ص 2.
[2]. مطالب السؤول، ج 2، ص 140 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 410.
[3]. بحارالأنوار، ج 50، ص 12.
[4]. همان، ص 1.
[5]. الارشاد، ج 2، ص 274.
[6]. همان، ص 275.
[7]. همان، ص 276 و الفصول المهمه، ص 247.
[8]. الارشاد، ج 2، ص 277 و الفصول المهمه، ص 247.
[9]. الارشاد، ج 2، ص 277.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. همان، ص 278.
[13]. همان، ص 279.
[14]. همان و الفصول المهمه، ص 247.
[15]. بحارالأنوار، ج 50، ص 18.
[16]. همان، ص 34.
[17]. همان.
[18]. همان، ص 35.
[19]. الارشاد، ج 2، ص 281.
[20]. تذکرة الخواص، ص 359.
[21]. الارشاد، ج 2، ص 281؛ الفصول المهمه، ص 249؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 74 و کشف الغمه، ج 3، ص 143.
[22]. بحارالأنوار، ج 50، ص 99.
[23]. مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 412.
احادیث امام جواد علیه السلام در ابواب مختلف توحید، نبوت، امامت، تفسیر، اخلاق و مواعظ، دعا و مناجات، ابواب مختلف فقه، به وسیله یکى‌ از محققان، گردآورى‌ شده و در یک جلد به نام مسند الامام الجواد علیه السلام به چاپ رسیده است. در این کتاب، نام راویانى‌ که از آن حضرت، حدیث دارند، آمده است که بالغ بر 121 نفر مى‌ شوند.
[24]. الارشاد، ج 2، ص 288 و الفصول المهمه، ص 252.
[25]. قادتنا، ج 7، ص 25( نقل از: منهج الدعوات، ص 328).
[26]. کافى‌، ج 5، ص 111.
[27]. مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 422.
[28]. بحارالأنوار، ج 50، ص 102.
[29] امینى‌، ابراهیم، امامت و امامان علیهم السلام، 1جلد، موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: اول، 1388.