پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

فاطمه در آستانه ى مرگ

حضرت فاطمه علیهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش چند ماهى بیشتر زندگى نکرد. در همان مدت کوتاه بقدرى گریه کرد که او را یکى از «بکائین»- زیاد گریه کنندگان- شمردند. هیچگاه خندان دیده نشد. [طبقات ابن سعد ج 2 بخش 2 ص 85.] گریه هاى زهرا علل و عوامل متعددى داشت. مهمترین چیزى که روح حساس و غیور بانوى بزرگ اسلام را ناراحت مى ساخت این بود که مى دید ملت جوان اسلام از مسیر حقیقى و طریق مستقیم دیانت منحرف شده، در راهى افتاده که پراکندگى و بدبختى از نتایج حتمى آنست.

حضرت زهرا چون پیشرفت هاى سریع اسلام را دیده بود انتظار داشت که به همان منوال پیشرفت کند و در مدت کوتاهى کفر و بت پرستى را از بین ببرد و دستگاه ظلم و بیدادگرى را برچیند. ولى با پیش آمد غیر مترقب غصب خلافت، کاخ امیدش یک مرتبه درهم فروریخت.

روزى «ام سلمه» بر فاطمه علیهاالسلام وارد شد عرض کرد: اى دختر رسول خدا شب را چگونه صبح کردى؟ فرمود با غم و اندوه گذراندم. پدرم را از دست داده ام. خلافت شوهرم غصب شده و بر خلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند. زیرا از على (علیه السلام) کینه داشتند چون پدرانشان را در جنگ بدر و احد کشته بود. [بحارالانوار ج 43 ص 156.] على بن ابى طالب علیه السلام مى فرماید: فاطمه (علیهاالسلام) روزى پیراهن پدرش را از من خواست. وقتى پیراهن را به او دادم بوئید و بوسید و گریست تا بیحال شد. وقتى چنین دیدم پیراهن را از او مخفى نمودم. [بحارالانوار ج 43 ص 157.] روایت شده وقتى رسول خدا از دنیا رفت، بلال مؤذن مخصوص آن حضرت دیگر اذان نگفت. روزى فاطمه (علیهاالسلام) پیغام فرستاد: آرزو دارم یک مرتبه دیگر بانگ مؤذن پدرم را بشنوم. بلال بر طبق دستور فاطمه شروع به اذان کرد. گفت: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر فاطمه (علیهاالسلام) به یاد روزگار پدر افتاد، نتوانست از گریه خوددارى کند. هنگامى که بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول اللَّه، فاطمه (علیهاالسلام) از شنیدن نام پدر صیحه زد و غش کرد. به بلال خبر دادند دیگر اذان نگو که فاطمه غش کرده است. بلال اذانش را قطع نمود. وقتى فاطمه (علیهاالسلام) بهوش آمد به بلال فرمود: اذان را تمام کن. عرض کرد: اجازه بده بقیه را نگویم زیرا براى شما مى ترسم. [بحارالانوار ج 43 ص 157.] حضرت فاطمه بعد از پدر آنقدر گریست که همسایگان از گریه اش بستوه آمده خدمت على (علیه السلام) عرض کردند: سلام ما را به فاطمه برسان، و بگو یا شب گریه کن روز آرام بگیر یا روزها گریه کن و شب استراحت کن، زیرا گریه ى تو آسایش را از ما سلب کرده است. فاطمه (علیهاالسلام) در جوابشان فرمود: عمر من به آخر رسیده و در بین شما چندان توقفى ندارم.

روزها دست حسن و حسین (علیهماالسلام) را مى گرفت و سر قبر رسول خدا میرفت. مى گریست و به فرزندانش مى فرمود: عزیزانم این قبر جد شما است که شما را بر دوش سوار مى کرد و دوستتان مى داشت. بعدا مى رفت در قبرستان بقیع سر قبر شهدا و بیاد سربازان فداکار صدر اسلام اشک مى ریخت. على بن ابى طالب (علیه السلام) هم براى آسایش فاطمه سایبانى در بقیع برایش بنا کرد که بعداً بیت الاحزان نامیده شد. [بحارالانوار ج 43 ص 177.] «انس» مى گوید: هنگامى که از دفن رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) فارغ شدیم و به خانه برگشتیم فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: اى انس چگونه راضى شدید بر بدن رسول خدا خاک بریزید! [اسد الغابه تالیف ابن اثیر ج 5 ص 524 طبقات ابن سعد ج 2 بخش 2 ص 83.] «محمود بن لبید» مى گوید: حضرت فاطمه (علیهاالسلام) بعد از وفات پدر بزرگوارش مى آمد سر قبر حمزه گریه مى کرد. در یکى از روزها عبورم به مزار شهیدان احد افتاد، فاطمه را دیدم که بر سر قبر حمزه به شدت گریه مى کند. صبر کردم تا آرام شد. پیش رفتم و سلام کردم. عرض کردم: یا سیدتى از این ناله هاى جانسوز رگ دل من پاره مى شود. فرمود: براى من سزاوار است گریه و ناله کنم زیرا چنین پدر مهربان و بهترین پیمبران را از دست داده ام. چقدر مشتاق دیدار رسول خدایم. عرض کردم: اى سیده ى من، دوست دارم مساله اى را از شما سئوال کنم. فرمود: سئوال کن.عرض کردم: آیا رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) در زمان حیاتش بر امامت على (علیه السلام) تصریح نمود؟ فرمود: واعجبا، آیا قصه ى غدیر خم را فراموش کردید؟ عرض کردم: غدیر خم را مى دانم. ولى مى خواهم بدانم که رسول خدا به شما در این باره چه فرمود. فرمود: خدا گواه است که رسول خدا به من فرمود: بعد از من على (علیه السلام) خلیفه و امام است. و دو فرزندم حسن و حسین و نه نفر از صلب حسین امام مى باشند. اگر از آنان پیروى کنید هدایت مى شوید و اگر با آنان مخالفت نمایید تا دامنه ى قیامت اختلاف در بین شما خواهد بود. [ریاحین الشریعه ج 1 ص 250.]