1. تعریف اخلاق
اخلاق، جمع خُلق است و «خُلق» آن ملکه و هیئتی است که در نفس، ثابت و استوار است و افعال انسان از آن صادر میشود بدون آنکه صاحب آن، فکر کند یا تصمیمی بگیرد؛ میتوان گفت اخلاق به غریزه، نزدیکتر است تا به طبیعت لذا در آن اختلاف پیش آمده:
بعضی گفته اند: اخلاق و خلقوخو، چه نیک و چه بد، طبیعى است و نمیشود آن را تغییر داد؛ همانطور که محال است از هسته خرما، سیب بروید! پس تکلیف به تهذیب و پاکیزه نمودن اخلاق، امر به چیزى است که انسان بر آن توانایى ندارد. برای همین پیامبر اکرمصلّیاللهعلیهوآله میفرماید: «کسی که به او روی نیکو و اخلاق پسندیده داده شده، باید خدا را شکر کند و سپاسگزار او باشد».[53] در روایت دیگری میفرماید: «اگر شنیدی که کوهی از مکان خود جابجا شده قبول کن، امّا اگر شنیدی که شخصی اخلاقش عوض شده باور نکن»؛ [54] البته منظور از این اخلاق، اخلاق ذاتی افراد است.
عدهای گفته اند این سخن درست نیست؛ زیرا دیده میشود بسیارى از مردم، خلقى را عادت خویش قرار میدهند تا اینکه ملکه و جزء طبیعت ایشان میگردد؛ در حالی که اگر اخلاق، اکتسابی نبود اندرزها، سفارشها و وعدهها و وعیدها و امر و نهىها و دعا کردنها براى به دست آوردن آنها بىفایده بود علاوه بر این، ــ در نقطه مقابل این احادیث ــ از خود پیامبرصلّیاللهعلیهوآله احادیثی داریم که مثلاً میفرماید: «اخلاقتان را نیکو کنید»[55] و نیز میفرماید: «بر شما باد به کسب مکارم اخلاق که خداوند بلندمرتبه مرا برای آنها برانگیخت»[56] و باز میفرماید: «من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را به سرانجام برسانم».[57]
در قرآن مجید نیز آمده است: «آنکس که به تزکیه اخلاق خود پرداخت، رستگار و آنکس که او را رها کرد و پایمال نمود، زیانکار است».[58] در بین این دو امر، فاصلهای قرار نداده و فلاح و رستگاری را در تزکیه و تهذیب و زیان عذاب را در عدم آن و نبود اخلاق میداند. کسب کمالات در دست خود انسان است و هیچکس ذاتاً، مدارج کمال را نپیموده و سلمان و ابوذر نگشته و از آن طرف، کسی بالذّات جانی و سیاهبخت نیست که اگر چنین باشد در حق او ظلم شده است.
نظریه سوم که تا حدودی در جواب تضاد این دو نظریه میباشد عبارت است از اینکه اصل اخلاق، غریزی و ذاتی است، امّا کمال آن کسبی میباشد. خداوند، اشیاء را دو گونه قرار داده است:
یک) گونهای بالفعل برای انسان مهیّاست و در آن کار و عملی قرار داده نشده؛ مانند همان هسته خرما که اگر رها شود و کاری روی آن صورت نگیرد، همانطور میماند و ثمری برای آن نیست و اگر کاشته و به آن رسیدگی شود جز خرما ثمر دیگری نخواهد داد. بر این اساس، فرمایش اول پیامبرصلّیاللهعلیهوآله با آن مطابقت دارد؛ یعنی اگر انسان با اخلاق بالقوهاش رها شود مانند همان هسته خرما میماند که رها شده باشد و معجزهای صورت نخواهد گرفت.
دو) گونه دوم بالقوه است و رشد انسان در آن تأثیر میگذارد و اندرزها آن را تغییر میدهد، امّا نیاز به کار و تلاش دارد. دلایل و قرائنی نیز بر امکان تغییر، وجود دارد مثل اینکه میبینیم بسیاری از انسانها در طول تاریخ، عوض شدهاند و نمیتوان منکر تربیتهایی شد که نه تنها انسان که حتی بسیاری از حیوانات را دگرگون میسازد. این جز در سایه امکان تغییر خلقوخوی، توجیه دیگری ندارد.
علاوه بر این اگر بخواهیم بپذیریم که خُلق، قابل تغییر نیست، اختیار و تکلیف داشتن انسان و دعوت پیامبران، پندها، موعظهها، دعاها و ... همه بیهوده و بیثمر خواهد بود. پس باید پذیرفت که انسان قابل تغییر است، ولی این تغییر، نیاز به کار و تلاش دارد که خود و دیگران باید در بارور شدن آن بکوشند.
بر این اساس، حق آن است که این نزاع یک نزاع لفظی باشد؛ زیرا آنکه گفته تغییر خلق محال است، نفس قوّه و استعداد را در نظر گرفته، یعنی محال است انسان از هسته خرما، سیب برویاند و آنکه گفته تغییر آن ممکن است، آشکار نمودن و یا تباه ساختن آنچه در قوّه است را در نظر گرفته. پس ممکن است، هسته خرما تربیت و تبدیل به نخل و درخت خرما شود و در عین حال، ممکن است به حال خود رها شود تا تباه گردد.
بنابراین، دعا و توفیق خواستن از خداى تعالى براى کسب اخلاق ستوده؛ یعنى آشکار ساختن آنچه در قواى آدمی است. البته وجود برخی عوامل بیرونی هم در بروز این خلقیات، نقش دارد امّا باید دانست که اساساً تکمیل دین با تهذیب اخلاق، صورت مىگیرد و همین معناست که موجب جمال و کمال آدمى است و از لحاظ روحانى، قلب انسان را منوّر و روشن مىسازد. به قول سعدی:
رسد آدمی بهجایی که بهجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
مـگـر آدمی نبودی که اسیر دیو گشـتی
که فرشته ره نـدارد به مکان آدمیت
بنابراین، موعظه کردن و شنیدن موعظه، برای هرکس در هر مقام و جایگاهی که باشد، لازم و ضروری است و شاید اگر نگوییم در رأس همه امور است، حتماً در رتبه بعد از فراگیری تکالیف و وظایف لازم و ضروری همچون واجبات و محرمات قرار میگیرد؛ زیرا طبق آموزههای دینی، تزکیه و تربیت نفس، مقدم بر تعلیم است
2. جایگاه اخلاق در اسلام
تعالیم اسلام را بهطور کلی میتوان به سه بخش، تقسیم کرد که در آیات و روایات هم به آنها اشاره شده است. بخشی از آنها عقاید است؛ مثل اثبات وجود خداوند متعال و صفات او، همچنین معاد و جزئیات و خصوصیات آن و نیز نبوت و در نهایت امامت؛ اینها عقاید شمرده میشوند. بخش دیگری از تعالیم اسلام، احکام عبادی اسلام هستند که درباره واجبات، محرمات، مستحبات و مکروهات میباشد. اینها نیز در آیات و روایات بیان شدهاند. قسم سوم از تعالیم اسلام، اخلاقیات هستند؛ اخلاق نیک، اخلاق بد، راه اتصاف به مکارم و دفع و رفع رذایل اخلاق و به اصطلاح، ارزشهای دینی و یا صفاتی که انسان به آنها متصف میشود. در واقع، فضایل و رذایلی که در زندگی فردی و اجتماعی برای انسان پدید میآید در علم اخلاق بیان شده است.
اما باید دید، جایگاه واقعی مسائل اخلاقی کجاست؟ در این امر، تردیدی نیست که تمام این بخشها در سعادت افراد جامعه و امنیت اجتماعی آنان مؤثر هستند. امّا واقعاً کدامیک مهمتراند و اصولاً آیا مهم هستند یا نیستند و به کدامیک از آنها بیشتر باید توجه کرد.
الف) دیدگاه عرف متشرع
شک نداریم که قسم اول؛ یعنی عقاید بر همه اینها ترجیح دارند؛ زیرا اگر عقاید بر پایههای محکمی استوار نباشند بخشهای دیگر هم بیاثر خواهند بود. اساساً اگر احکام اثر دارند و یا اگر اخلاقیاتی هست، به اعتبار این است که انسان، خدا، معاد، نبوت و امامت را پذیرفته است؛ بنابراین، اساس و پایهی دین همین عقاید است. از این جهت، اصول عقاید نامیده شدهاند که اصول و پایه هستند. ازاینرو، اگر انسان اعمال عبادیای را بهجا بیاورد، امّا خدا و پیغمبر را قبول نداشته باشد اعمالش ارزشی ندارد. حتی آنهایی که میگویند اگر کسی بدون آنکه اعتقادی به خدا و پیامبر داشته باشد و تنها اخلاقش نیکو باشد جایگاهش بهشت است، باید بدانند که برای تکامل نفسانی، صرف رعایت مسائل اخلاقی بدون اعتقاد به خدا، کافی نیست؛ چون تردیدی نیست که رکن اساسی اعمال آدمی، همان عقاید است.
بعد از عقاید، احکام را دارای اولویت میدانیم؛ یعنی رتبه واجبات و تکالیف عملی انسان طبق عرف فعلی ما، بعد از عقاید است و آن ارزشی را که احکام در نزد ما دارند، اخلاقیات ندارند. به همین علت هم در جامعه علمی و حوزههای ما نیز، بیشتر مسائل مربوط به فقه عبادی، واجبات و محرمات مطرح است، امّا اخلاق آنگونه که باید و شاید بهعنوان یک مسئلهی مهم در حوزههای علمیه و بالتبع در بین مردم جامعه مطرح نیست! ازاینرو، آنطور که روایات مربوط به احکام عبادی با دقّت، مورد نقد و بررسی سندی و دِلالی قرار میگیرند، روایات اخلاقی اینگونه نیست و بدون کمترین مناقشه و جرح و تعدیلی، مورد استناد قرار میگیرد و تماماً نقل میشوند و نوعاً کسی به ضعف سند یا دلالت آنها کاری ندارد!
نوع مردم نیز به همین سیره، عمل میکنند و در موارد بسیاری برای خود و دیگران نسخههای اخلاقی ــ که عمدتاً هم پشتوانه درستی ندارند ــ میپیچند! امّا درباره مسائل شرعی و حرام و حلال خود احتیاط کرده و به مراجع و علما رجوع میکنند. الآن افراد مذهبی تنها چیزی را که نشانهی اسلام میدانند، احکام اسلام است. اینگونه فکر میکنند که مسلمان، کسی است که نمازش را بخواند، روزهاش را بگیرد، سایر واجباتش را انجام دهد و محرماتی را که در زمره احکام فقهی هستند ترک کند. اگر یک درجه از جهت معنوی بهتر باشد مستحبات را نیز انجام دهد! از نظر مردم چنین فردی یک مسلمان کامل است و برای خصوصیات اخلاقی آن فرد در این قسمت، حسابی باز نمیشود! اساساً آن ارزشی که احکام در نزد توده مردم دارد، اخلاق ندارد؛ مثلاً آن ارزشی که نماز در بین مردم دارد، ادای امانت ندارد یا عمل به وعده ندارد! آن قُبحی که شرابخواری دارد، آن قبح را دروغگویی و غیبت ندارد! بسیاری از مردم اگر ببینند کسی شرابخواری میکند از او متنفّر و منزجر میشوند و او را فردی لاابالی و بیاعتنا به دین میدانند، امّا اگر بدانند کسی روزی چند تا دروغ میگوید، یا تهمت میزند، یا غیبت میکند، یا مال مردم را میخورد کمتر مورد تنفر و انزجار آنان قرار میگیرد!
آیا اسلام این را تأیید میکند؟ عرف ما اینگونه است، امّا آیا اسلام هم عرف ما را میپسندد؟ پس ما اسلام را همان «عقاید» و «احکام» میدانیم و «اخلاقیات» را تنها زر و زیوری برای ایمان! موضوع سخن ما این است که آیا اخلاقیات فقط زر و زیور ایمان و اسلام هستند که اگر کسی به آنها مقیّد نباشد طوری نیست؛ آیا واقعاً اینچنین است؟
ب) دیدگاه اسلام
با مراجعه به آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهمالسّلام درمییابیم که تأکید بر اخلاق بیشتر از احکام است. به نظر میآید اخلاقیات، مقدّم بر احکام هستند. حتی داستانهای قرآن کریم هم با محوریت مسائل اخلاقی بیان شدهاند. وقتی در باطن داستانها دقّت کنید یک هدف، تعقیب میشود و آن «ترویج اخلاق حسنه» و «مذمّت اخلاق رذیله» است. ازاینرو، میتوان گفت قرآن کتابی اخلاقی است. در بین روایات هم قطعاً تعداد روایات اخلاقی بیشتر از روایات مربوط به احکام و عقاید است. امّا با اینکه اینهمه اسلام بر اخلاق تأکید دارد، چرا اخلاق جایگاه خودش را ندارد؟!
3. هدف از بعثت پیامبرصلّیاللهعلیهوآله؛ تزکیه نفوس
بر اساس روایات، پیغمبر اسلام، هدف از بعثت خویش را اخلاق، تزکیه و تهذیب نفوس بیان میفرمایند. معلوم است که اهمیت داشته که پیامبر میفرماید: «من مبعوث شدم تا اخلاق مردم را درست و کامل کنم»؛[59] چون اگر اخلاق نباشد، نه وضع دنیای آنها درست میشود و نه اوضاع آخرتشان. همچنین حضرت علی بن موسیالرضاعلیهالسّلام از پدران بزرگوارش و آنها نیز از رسول گرامی اسلام صلّیاللهعلیهوآله نقل کردهاند که ایشان فرمودند: «شما را به اخلاق پسندیده سفارش میکنم، همانا پروردگارم مرا برای همین مبعوث کرده است».[60]
معلوم میشود سایر انبیا نیز برای همین مبعوث شده بودند. آنها هم در اصلاح اخلاق مردم کوشا بودند و پیغمبر اسلام آمد تا کار آنها را تکمیل کند. ازاینرو، رسول گرامی اسلام فرمودند: «خداوند، اسلام را در لابهلای مکارم اخلاق پیچیده است»؛[61] یعنی اسلامِ منهای مکارم اخلاق، اصلاً اسلام نمیشود. یک مسلمان نمیتواند مدعی مسلمانی شود، امّا اخلاق اسلامی را رعایت نکند.
4. جایگاه ملکات اخلاقی در جان انسان
پیغمبر اسلام صلّیاللهعلیهوآله فرمودند: «خدا بنده را به واسطهی حُسن خلق به درجات عظیم آخرت میرساند»[62] ؛ بنابراین، بالاترین و شریفترین منازل آخرت بهوسیله حسن خلق به دست میآید، گرچه این انسان خوشاخلاق از نظر عبادت ضعیف باشد و کم عبادت کند. در مقابل، کسی که شب و روز عبادت کند، نماز شب بخواند، روزه بگیرد، دعا کند، امّا بداخلاق باشد یا اخلاقش خوب نباشد مشمول حدیث پیامبرصلّیاللهعلیهوآله نخواهد بود. مایه تأسف است که ما اینطور فکر نمیکنیم. ما تصور میکنیم هر کسی که زیاد عبادت کند لزوماً جایش بهترین جای بهشت است. وقتی چنین شخصی بمیرد اگرچه بداخلاق هم باشد از او خیلی تجلیل کرده و به نیکی یاد میکنیم، ولی طبق فرمایش پیغمبر این طرز تفکر، پذیرفته نیست؛ چرا که در ادامه روایت فوق فرمودند: «بنده به واسطه اخلاق بدش در پایینترین درجات دوزخ معذّب خواهد شد»[63] ؛ ولو اعمالش هم به ظاهر خوب باشد و واجباتش را هم انجام داده باشد.
پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله فرمودند: «بداخلاقی، عمل را باطل میکند همانطور که سرکه، عسل را تباه میکند».[64] این مصیبتی است که کسی اخلاقش بد باشد، گرچه اعمال عبادیاش را هم بهجا آورده باشد به واسطه بداخلاقیاش تمام اعمالش تباه شود. به ظاهر نماز شب خوانده، زیارت رفته، حج رفته، کربلا رفته، امّا بداخلاق است. اخلاق بدش، سبب میشود اعمال خوبش هم از بین برود. عسل، خیلی خوب است، امّا اگر سرکه با آن مخلوط شود فاسد میشود. زیارت و نماز شب خیلی خوب و ارزشمند هستند، امّا سوء خلق ثواب همه اینها را از بین میرود.
همچنین در روایتی از امام صادق علیهالسّلام آمده است: «اخلاق نیک، جزء ایمان است» [65] ؛ یعنی اگر نباشد ایمان ناقص است. امام محمدباقر علیهالسّلام نیز میفرماید: «کاملترین مؤمنان کسانی هستند که اخلاقشان از همه بهتر باشد.»[66] البته داشتن خلق نیکو به این معنا نیست که فقط انسان بگوید، بخندد و شوخی کند. تعبیر «احسن خلقاً» در روایات به معنای اخلاق اسلامی است. اجمالاً باید بدانیم که اگر کسی میگوید من خدا را قبول دارم باید اخلاقش نیکو باشد. پس اگر فردی، اخلاق نیک نداشته باشد ایمانش ناقص است و با اخلاق نیک است که ایمان کامل میشود. در حدیثی از امام زینالعابدین علیهالسّلام به نقل از پیامبر گرامی صلّیاللهعلیهوآله نقل شده که حضرت فرمودند: «در قیامت، چیزی در میزان اعمال امت نمیگذارند که سنگینتر از حُسن خلق باشد». افسوس که ما اسلام را بر طبق میل خودمان توجیه و تفسیر میکنیم؛ در حالی که موظفیم هر آنچه که پیامبر و اهلبیت فرمودهاند، بپذیریم و عمل کنیم.
5. موضوع اخلاقی
گاهی میبینیم کسی به وعدهای که داده، وفا نمیکند میگوییم چرا خلف وعده کردی، مگر این کار حرام نیست؟ میگوید این حرام اخلاقی است! میگوییم چرا فلان عمل را انجام ندادی، مگر واجب نیست؟ میگوید این واجب اخلاقی است! اصلاً نمیدانم این اصطلاح واجب و حرام اخلاقی را چه کسی وارد فرهنگ ما کرد؟ برخی مکاتب غربی، اخلاقیات را در حدّ سنّت و مستحب ارزشگذاری میکنند ولی در اسلام، حرام، حرام است و واجب، واجب. حرام اخلاقی و واجب اخلاقی دیگر چیست که در توجیه کارهایمان میگوییم؟! اگر وعده عذاب و امثال آن وجود دارد، این عذاب و وعده آن فقط مربوط به سهلانگاری در احکام و عقاید نیست، بلکه در اخلاقیات هم وعده عذاب داده شده؛ چهبسا وعده عذاب در اخلاقیات بهمراتب سختتر هم باشد. پس چرا از آن عذابها بیم داریم و میترسیم، امّا باوجود تخلّف از اخلاقیات، چنین ترسی به ما دست نمیدهد؟! مثلاً اگر نمازمان ترک شود از عذاب آن میترسیم، امّا از وعده عذابِ دروغگویی باکی نداریم؟ این تفاوت از کجا پیدا شده، چه میشود که این حالت در انسان پدیدار میشود؟
6. برداشتهای غلط از دینداری
در عرف و اجتماع ما مقدّس بودن و دینداری بهگونهای دیگر معرفی شده است. در بین افراد متدین هم گاهی تفسیری از دینداری دیده یا شنیده میشود که بر خلاف دیدگاه اصیل اسلام است! مثلاً اگر وقتی اتفاق بیافتد که فردی با طرز تفکری که گفتیم خواب بماند و نماز صبحش قضا شود در خوشبینانهترین حالت تا چند روز ناراحت است، امّا اگر یک مسئله خلاف اخلاق از همین فرد سر بزند؛ مثلاً دروغ بگوید یا از کسی غیبت کند چندان برایش مهم نیست، یعنی آنچنان غصّهای نمیخورد! واقعاً چرا اینگونه شده است؟! از این جهت لازم است این مشکل را حل کنیم و بیشتر از خودمان مایه بگذاریم. انسان میبیند آنهایی که اصلاً به اسلام اعتقادی ندارند یا لااقل خیلی معتقد نیستند بسیاری از مسائل اخلاقی اسلام را که ما بهعنوان مسلمان به آن توجه نداریم بیشتر رعایت میکنند. البته این سخن به معنای تأیید کامل این افراد نیست؛ زیرا آن چیزی که موجب تکامل نفس انسان میشود اول عقاید و بعد از آن توجه به اخلاق است.
7. تأثیر اخلاق در ساختار درون انسان
همانطور که انسان هنگام مرگ با عقایدش میرود، اخلاقش هم با او میرود. اینطور نیست که اخلاق، فقط در دنیا باشد آدمی از دنیا هم که برود این اخلاق با او هست و اتفاقاً بیشترین عذابها و یا جایگاههای نیکویی که در قیامت برای ما آماده میشود از همین اخلاقیات است. آنهایی که اهل سیر و سلوک هستند، میگویند عذابهایی که در قیامت برای انسان مهیا میشود مایهاش همین اخلاق است.[67] اگر اعمال هم در سعادت ما مؤثرند به خاطر آثاری است که در نفس ما بهجا میگذارند. اخلاق هم در واقع آن واقعیات و صفات نفسانی است که همراه انسان است؛ در اینجا با اوست، در آنجا هم همراه اوست.
علامه طباطبایی رحمةاللهعلیه نقل میکردند در نجف یک شیخ ژندهپوشی بود که ازدواج هم نکرده بود، در یکی از اتاقهای صحن مطهّر امیرالمؤمنین علیهالسّلام زندگی میکرد. کسی به او توجه نداشت، ولی معلوم بود که آدم فوقالعادهای است. با این حال کسی به او اعتنا نمیکرد. همیشه در حال خودش بود؛ در حالت ذکر، زیارت و عبادت. گاهی هم به خاطر وضعیتی که داشت با او شوخی میکردند. گاهی به قبرستان وادیالسلام میرفت و به قبرها مینگریست. اگر جنازهای را میآوردند او نگاه میکرد. یکی از آقایان به او گفت شیخ عَبّود چه میبینی؟ جواب داد که من دقّت میکنم این مار، عقرب و ... که میگویند در قبرها وجود دارد چطور هستند ولی هر چه داخل این قبرها را نگاه کردم ندیدم، نه ماری بود و نه عقربی! در قبرهای نو نبود در قبرهای کهنه هم نبود. رو به یکی از این قبرها گفتم شما که مار و عقرب ندارید، پس چرا به شما تهمت میزنند که قبرها مار و عقرب دارند و آدم وقتی میمیرد در آنها معذّب میشود؟! زمین در جواب من گفت: نه شیخ عَبّود، بیخود به ما تهمت میزنند ما مار و عقرب نداریم. این شمایید که مار و عقرب را با خودتان میآورید به واسطه آن ملکاتی که دارید! واقعیت همین است؛ ما عذاب را همراه خودمان میآوریم.
طبق روایات که بخشی از آنها را آوردیم، واقعیت این است که داشتن اخلاق نیکو، خیلی مهم است. جهنّم افراد بداخلاق بدجایی است؛ چنانکه جهنّم افراد بیایمان و بیعقیده، بدترین جاهاست؛ جهنّم کفار است که مخلّد در آن هستند. جهنّم کسانی که اخلاق فاسد دارند نیز خیلی سخت است. ما واقعاً درک نمیکنیم. این جهنّمی که معمولاً برای ما توصیف کردهاند جهنّم اعمال است. حرارت، آتش و ... که معمولاً مال اعمال است. امّا جهنّم آن کسی را که مبتلای به مفاسد اخلاقی است ما نمیتوانیم درک کنیم و نمیدانیم چگونه است. در حدیثی از امام صادقعلیهالسّلام آمده که فرمودند: [68] یک وادی در جهنّم هست به نام «سَقرَ» که جایگاه متکبران است. آن کسی که تکبر دارد، سقر جای اوست. همان صفتی که ما اصلاً چیزی از آن نمیدانیم. کسی که متکبر باشد، خودبزرگبین و خودبرتربین میباشد. در حدیث آمده که سَقَر از شدّت حرارت از خدا اجازه خواست که تنفّسی بگیرد، وقتی تنفّس کرد جهنّم محترق شد! چقدر سخت است که جهنّم را محترق میکند. آتش آن را شعلهور میکند. این جایگاه همین آدمی است که متکبر و خودبزرگبین باشد. این جایگاه بداخلاقی است. اخلاق بد، ایمان و اعمال را از بین میبرد. عملهای صالح به واسطه اخلاق بد از بین میرود. در مورد حسد هم در روایت هست که حسد، نیکیها را میخورد همانگونه که آتش، هیزم را خاکستر میکند و میخورد.[69] تعبیر «یأکل الایمان» حسد ایمان را میخورد. یعنی چه؟ یعنی ممکن است آدم حسود بهتدریج در حسادت بهگونهای شود که ایمانش از بین برود.
8. اخلاص
چند مطلب مهم دربارهی اخلاص که نیاز به بحث دارد، اول اینکه اخلاص یعنی چه؟ دوم مراتب اخلاص. آیا اخلاص امر واحدی است یا دارای درجاتی است که در افراد مختلف مراتبی دارد؛ یعنی یک امر تکاملبردار است یا امر واحدی است؟ ثمرات اخلاص و فواید اخلاص در زندگی دنیوی و اخروی باید روشن شود و نقشی که اخلاص میتواند داشته باشد؛ از همه مهمتر راه کسب اخلاص چیست؟ چه کار کنیم که اخلاص را به دست بیاوریم؟ چون داشتن خلوص نیت، مقدمهی عمل است، باید دید در عمل چگونه میتوان به اخلاص رسید.
یکی از مسائلی که جهت کسب موفقیت در دوران تحصیل، مؤثر است، داشتن اخلاص در تحصیل، قصد قربت و درسخواندن است. اخلاص در عرفان و اخلاق، جایگاه بسیار ممتازی دارد؛ مخصوصاً آنهایی که اخلاق را با عرفان آمیختهاند، مسئله اخلاص را خیلی مهم دانستهاند. اخلاص در عبادت و اخلاص در طلب علم برای یک طلبه، ضرورت است. عرفا و دانشمندان اهل سیر و سلوک در مورد اخلاص در عبادت، بحث میکنند.
اما بحث ما اخلاص در طلب علم است. به این معنا که وقتی کسی وارد تحصیل میشود برای خدا درس بخواند. آمدنش به حوزه علمیه، قربةً إلی الله باشد. اسلام روی اخلاص در تحصیل علم تأکید زیادی دارد و آن را بزرگ میشمارد. رازش این است که اصولاً تحصیل علم خودش یک عبادت است، بلکه از بهترین عبادتها است. تحصیل علم میتواند در طریق الی الله قرار بگیرد و خودش طریق الی الله باشد. اسلام بر اینکه خود علم، طریق تقرب به خداست تأکید دارد. ارزش علم را به قدری بالا میداند که مقام علما را نزدیک مقام پیامبران به حساب میآورد. پیامبر اسلام در روایتی، اهمیت این موضوع را روشن میکند.
رسول گرامی اسلام صلّیاللهعلیهوآله فرمود: «کسی که در طریق تحصیل علم است، کسب علمش برای احیای اسلام باشد، اگر از دنیا برود، بین او و انبیا در قیامت فقط یک درجه فاصله خواهد بود».[70] این عالیترین مقام است که از مقام شهدا هم بالاتر است. تحصیل علم یک عبادت است و آنقدر ارزش دارد که خداوند متعال، طالبان علم را همسایه پیامبران قرار داده است. اگر اسلام روی اخلاص در علم تأکید میکند، برای این است که خود کسب علم، عبادت است و هر عبادتی اخلاص میخواهد تا با ثواب همراه گردد. در روایات، فراوان تأکید شده است کسی که میخواهد طلب علم کند باید از اول قصد قربت داشته باشد. کسی که میخواهد طلبه شود باید از اول فکرش این باشد که برای رضای خدا طلبه شود، برای رضای خدا درس بخواند، برای رضای خدا مباحثه کند و خلاصه، تمامی کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد. طبق احادیث، جایگاه عالم مخلص بسیار بزرگ توصیفشده است.
امام صادق علیهالسّلام فرمود: «هر که برای خدای علم بیاموزد و برای خدا عمل کند و برای خدا به دیگران بیاموزد، در ملکوت آسمانها بزرگ خوانده میشود».[71] در آنجا گویند او برای خدا آموخت و برای خدا عمل کرد و برای خدا به آموختن آن به دیگران پرداخت. خداوند متعال در بین ملائکه او را بهعنوان شخصیتی عظیم معرفی میکند، یا خود ملائکه در بین خود، او را بهعنوان شخصیت عظیم یاد میکنند. هرکدام باشد دارای ارزش بالایی است.
الف) علمِ دورکننده از خدا
در حدیث دیگری که بار منفی دارد و درباره کسانی است که علمشان بدون اخلاص است، پیغمبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله فرمودند: «کسی که علمی را فرا بگیرد از آن علومی که قصد قربت باید در آن باشد ــ یعنی علوم دین. چه معارف باشد، چه اخلاق باشد، چه احکام باشد که باید قصد تقرب در آن باشد ــ ولی نیاموزد مگر برای اینکه بهرهای از دنیا ببرد، حتی بوی بهشت را در قیامت نمییابد».[72] معلوم میشود که اگر انسان برای غیر خدا درس بخواند خود این سبب دوری از خدا میشود؛ همانگونه که آن طرف سبب قرب میشود و بهشت که نمیرود، حتی بوی بهشت هم به او نمیرسد. حدیث دیگری شبیه این حدیث است که پیامبر اکرم فرمودند: «کسی که علمی را برای غیر خدا بیاموزد (قصد قربت نداشته باشد) و غیر خدا را در آموزش علم در نظر بگیرد، جایگاه خود را در آتش مهیّا کرده است».[73] از این قبیل احادیث، زیاد داریم که میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته که تأکید میکنند تحصیل علم باید با قصد قربت باشد تا ارزش داشته باشد و دسته دیگر که میگویند اگر کسی برای غیر خدا درس بخواند از خدا دور میشود.
ب) اهمیت اخلاص
از اینجا مشخص میشود اسلام، علمی را میخواهد که با قصد قربت همراه باشد. علّتش هم این است عالمی که برای خدا درس بخواند واقعاً میتواند به اسلام خدمت کرده و اثرگذار باشد؛ زیرا اگر کسی برای خدا درس خواند این درسخواندنش و فراگیری عملش میتواند مؤثر باشد؛ از تبلیغ دین گرفته تا ترویج دین و سوق دادن توجه مردم به سوی خداوند و سیر و سلوک به سوی معنویت. چون این شخص، عالم دین است، مردم دین را از زبان، قلم و رفتار او میآموزند.
ج) اخلاص در روایات
از آیات قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسّلام استفاده میکنیم که دین اسلام به اخلاص در عمل توجه خاصی دارد. در اهمیت اخلاص همین بس که اسلام در مسائل اخلاقی، عبادی و ... آن را از مهمترین امور و یک رکن اساسی برای کسب فیض و قبولی اعمال، حساب کرده است. در اخلاق، اخلاص بر همه مکارم اخلاق تقدّم دارد؛ یعنی مکارم اخلاق در صورتی، نتیجه مطلوب را دارد که اخلاص با آن همراه باشد. عبادات نیز بدون اخلاص، ارزشی ندارند. چند روایت را بهعنوان نمونه در باب اخلاص میآورم؛ درباره اخلاص روایات فراوانی داریم.
امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام فرمود: «اخلاص، غایت دین است».[74] هدف دین این است که در مردم صفت اخلاص به وجود بیاید؛ یعنی دین میخواهد مردم به این سو حرکت کنند که اعمال و اذکار خود را با خلوص نیت و برای خدا انجام دهند. دین نمیگوید اخلاص غایت عبادت یا غایت اخلاق است، بلکه میگوید غایت دین است؛ یعنی هر چه که در چهارچوب دین به حساب آمد غایتش اخلاص است. علاوه بر اینکه اخلاص در عبادات، در عقاید، در اخلاق و در امور اجتماعی یک شرط لازم است. اگر میگوییم حکومت هم جزء دین هست ــ که هست ــ آنهم غایتش اخلاص است. اساساً هر چه در چهارچوب دین باشد، غایتش اخلاص است. در واقع، دین، انسان را به اخلاص میرساند و عمل کردن به دین سبب میشود که انسان به اخلاص برسد.
در حدیث دیگری از امام علی علیهالسّلام آمده است «اخلاص، ملاک عبادت است».[75] در لغت، «ملاک» به معنای «قوام» است؛ یعنی قوام عبادت به اخلاص است؛ پس اگر اخلاص نباشد، عبادت، عبادت نیست. در واقع، عبادت بیاخلاص اصلاً عبادت محسوب نمیشود. همچنین حضرت فرمودند: «اخلاص بالاترین درجه ایمان است»؛[76] یعنی کسی که مخلص باشد، عالیترین درجه ایمان را داراست. به تعبیر دیگر مقدار ایمان افراد بستگی به اخلاصشان دارد، هر چه اخلاص بیشتر باشد، سطح ایمان بالاتر است؛ چون ایمان به خدا یعنی قبول اینکه جز خدا مؤثری در عالم نیست و همه کارها به دست خداوند متعال است. امیرالمؤمنین علیهالسّلام در روایتی فرمود: «هر مقدار که بتوانی عملی را خالص انجام دهی، مرحلهای از آخرت را طی کردهای».[77] معنایش این است درجات آخرت و کمالات معنوی و نفسانی را بهوسیله اخلاص میتوان طی کرد. هر عملی که خالص باشد، یک درجه از آخرت و تکامل معنوی را تحصیل کرده است.
قلب مخلصین به چیزهایی که چشمشان در عبادت میبیند، مشغول نمیشود؛ قلبشان متوجّه خداست و آنچه را که چشم میبیند، سبب نمیشود که قلبشان متوجّه غیر خدا شود. کسی که واقعاً خدا را قبول داشته باشد و مؤمن باشد هنگام عبادت، به یاد خداست. اگر چشمش به چیزهایی میافتد، به آنها توجه نمیکند، زرق و برق دنیا نمیتواند در قلبش تأثیر بگذارند. بر خلاف امثال ما، متأسفانه ما وقتی در حال عبادت هستیم مدام چشممان کار میکند، فکرمان هم دنبالش میرود. بنده مخلص در حال عبادت آن چیزهایی را که به گوشش میرسد، میشنود امّا اینها نمیتوانند در نفس او تأثیر بگذارند و او ذکر خدا را فراموش نمیکند.[78] علی بن ابیطالب علیهالسّلام وقتی نماز میخواند چشمانش را نمیبست، امّا آنچه میدید تأثیری در قلبش نداشت.
انسان وقتی که مشغولیت مهمی داشته باشد گاهی نمیتواند چیز مزاحم را ببیند. گاهی حتی افرادی را که از جلویش عبور میکنند، نمیشناسد. تشخیص نمیدهد، نه اینکه چشمش نمیبیند، چشمش میبیند، امّا از بس که ذهنش مشغول آن چیز است، چشمش اصلاً کار نمیکند. برای انسان گاهی اتفاق میافتد، گرفتاری فوقالعاده یا مصیبتی که پیدا میکند، در آن حال، چشم و گوشش بهگونهای است که نمیتواند تشخیص دهد و اطراف را درک کند. آدم مخلص در عبادت اینگونه است؛ یعنی غرق در عبادت است. انسان مخلص از داشتههای دیگران محزون نیست؛ چون معتقد است خدا به او داده اگر بخواهد، به او هم میدهد.
در حدیث دیگری که با تفصیل بیشتری آمده، امام علی علیهالسّلام میفرماید: «سعادتمند و خوشبخت کسی است که عملش را برای خدا به جا بیاورد». این اختصاص به عبادت ندارد؛ چون آدم مخلص همه کارهایش را برای خدا انجام میدهد. حتی کارهای دنیوی را هم برای خدا انجام میدهد. علمش برای خداست و بالاتر حبّ و بغضش هم برای خداست. دوستی و دشمنیاش هم فقط برای خداست. اگر دوست میدارد برای خدا دوست میدارد و اگر از کسی خوشش نمیآید برای خدا بغض او را دارد؛ چرا که دین، اخلاص را حتی در عواطف هم راه داده است. حبّ و بغض هم نوعی اخلاق است، کارهایی را که انجام میدهد و کارهایی را که ترک میکند، همه برای خداست. حرفی را که میزند برای خدا میزند؛ این حرف زدن، هر چه میخواهد باشد، در بازار، در تدریس و یا در منبر باشد و سکوتش نیز برای خداست.[79] انسان مخلص به آن درجه میرسد که همه چیزش برای خداست؛ فعل و قولش همه برای خداست. این یک درجه عالی از اخلاص است که در همه امور به کار میآید؛ هم در عمل، هم در عقاید؛ هم در اخلاق، هم در سکوت و...
د) مراتب اخلاص
اخلاص در لغت به معنای پاک کردن و تمیز کردن شیء از غیر خودش است. میگویند: گندم خالص، گندمی است که ریگ نداشته باشد. یا شیر خالص، آن شیری است که با آب یا مواد دیگر مخلوط نباشد. علمای اخلاق هم وقتی اخلاص را معنا میکنند، میگویند: «الاخلاص، تنزیه العمل، تصفیة العمل مِن کلّ شوبٍ»؛ اخلاص یعنی عمل را پاک کنند از هر آنچه مخلوطش هست. البته بعضی دیگر مثل مرحوم شیخ بهایی[80] اخلاص را اینگونه معنا میکند که عمل را فقط برای خدا قرار میدهد و غیر خدا را با آن مخلوط نمیکند. بعضیها گفتهاند اخلاص یعنی پاک کردن نیت برای خدا. در واقع، برخی در نیت میگویند و بعضی در خود عمل. مرحوم شیخ بهایی به نقل از بعضی عرفا میگوید: پاک کردن عمل بهگونهای که جز خدا، دیگری را عامل نداند؛ یعنی انسان عملش را برای دنیا انجام ندهد؛ خواه ریا باشد یا هر منظور دنیوی دیگر؛ مثلاً دعا نخواند برای اینکه رزقش وسیع شود، یا دعا نخواند برای اینکه حاجتش برآورده شود. یا نماز نخواند برای اینکه بیمارش شفا یابد، بلکه اگر دعا یا نماز میخواند فقط خدا را در نظر دارد. مخلص به حدّی کمال رسیده است که دیگر اینها را مطالبه نمیکند و از آن بالاتر گاهی اخلاص فرد به حدّی میرسد که حتی از مواهب آخرت هم چیزی مطالبه نمیکند؛ یعنی عبادت را انجام نمیدهد که خدا او را به بهشت ببرد و یا عبادت را انجام نمیدهد که خدا او را به جهنّم نبرد. البته معانی مختلفی برای مراتب اخلاص پیدا میشود که بحثی مستقل میطلبد.
کتب روایات و اخلاقی، اخلاص را در چهار چیز ذکر کردهاند:
اول، تعبّد در عمل. اینکه عمل، خالص باشد؛ یعنی عمل آنگونه انجام شود که خدا تشریع کرده است. چون به هر حال عباداتی که ما داریم باید از جانب خدا تشریع شده باشد. انسان نمیتواند بر طبق دلخواه خود در عبادت در کیفیت یا کمیت آن دخالت کند. عبادت باید همانطور باشد که خدا گفته؛ بدون کم و زیاد. آن وقت آن عبادت میشود عبادت خالص برای خدا. اگر خدا گفته دعا بخوان دعا را همانطور بخوان که خدا گفته، تصرف هم در آن نکن. ما عقیدهمان این است که این عباداتی که تشریع شده، موقوف به دستور شارع هستند؛ پس هر طور شارع گفته ما باید همانطور انجام دهیم و حق تصرف در آن را نداریم. اگر گفته مثلاً نماز بخوان همانطور که تشریع شده باید به همین مقدار بخوانی؛ نمیشود از پیش خود فلان جمله نماز را مثلاً چند مرتبه تکرار کرد این خلاف خواست کسی است که این عمل را تشریع کرده است. اگر لازم بود خودش میگفت که فلان کلمه را چند مرتبه تکرار کنید.
دوّم، اخلاص در مورد نیّت است؛ یعنی نیّت فقط برای خدا باشد و غیر خدا در آن نباشد. حالا نیت در اعمال عبادی یا غیر آن.
سوم، اخلاص در عقیده است؛ یعنی فقط خدا را مؤثر در وجود بداند. این اخلاص در عقاید است که در برابر آن شرک است که البته شرک هم مراتبی دارد.
چهارم، اخلاص در اخلاق است؛ یعنی فرد در اخلاق هم اخلاص داشته باشد. صفات نفسانی که سبب کمال است در صورتی سبب تکامل میشود که برای خدا باشد. اگر میگویند تواضع خوب است این تواضع در صورتی در مسیر تکامل مؤثر است که برای خدا باشد، ولی اگر برای نشان دادن به مردم و جلب توجه آنان باشد، ارزشی ندارد.
ه) راز اخلاص در عبادت
اصولاً چرا اسلام بر مسئله اخلاص اینقدر تأکید کرده است؛ انسان عمل را بهجا بیاورد، خوب هم بهجا بیاورد، دیگر چرا آنقدر تأکید شده که اگر اخلاص نباشد اصلاً قبول نمیشود؛ چرا اینگونه است؟ واقعاً اخلاص چه تأثیری بر عمل دارد؟
هر عبادتی یک حالتی دارد که خداوند متعال دستور داده که این عبادت را با آن حالت بهجا بیاورید تا خدا هم آن جزایی که مقرر کرده به شما بدهد؛ مثلاً خداوند متعال مقرر کرده اگر کسی با اخلاص نماز بخواند او را به بهشت میبرد، یا اگر کسی دروغ بگوید او را به جهنّم میبرد. پس باید آن کار را برای رضای خدا همانگونه که دستور داده شده انجام داد یا ترک نمود، اگر عمل ما اینطور نشد، دیگر اطاعت خدا نیست.
جواب دیگر این است که انسان معمولاً عبادات و اعمالی را که انجام میدهد از ناحیه نیّت آن عمل تکامل برایش حاصل میشود. به این معنا که نماز عبارت از این است که اذکار و حرکات مخصوصی را انجام دهد. این اعمال و اذکار و حرکتها یک چیزهایی هستند که پس از اداء نابود میشوند و از بین میروند، پس اینها سبب تکامل نفس انسان نمیشوند؛ یعنی خود این اذکار و اوراد و افعال فینفسه ارزشی ندارند، بلکه از جهت نیّت است که در نفس انسان تأثیر میگذارند و نفس انسان را به تکامل میرسانند.
بیشک آنچه خدای متعال از انسان خواسته، در نفس او اثر مثبت میگذارد و سبب قرب الهی میشود و آنچه را نهی کرده سبب نقص نفس میشوند و دوری از خداوند متعال را به دنبال دارند و برای همین است که روی مسئله اخلاص به این میزان تأکید کردهاند.
پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله میفرماید: «مردم با نیّتهایشان در قیامت محشور میشوند».[81]
پس تأکید اسلام روی نیّت و اخلاص به اعتبار تأثیری است که در نفس انسان دارد.
و) نقش اخلاص در فهم درست
اگر قصد قربت باشد، دین خوب فهمیده میشود؛ برای اینکه هوی و هوس بر فرد مسلط نمیشود. بلکه با قصد قربت، فرد بر هوی و هوس خود مسلط میشود.
ممکن است دو نفر روایتی را مطالعه کنند. آنکه قصد اخلاص داشته باشد از آن حدیث چیزی را میفهمد که دیگری چون اخلاص نداشته نمیفهمد. ذهنیتها در فهم حدیث، دخالت دارد. آن کسی که برای غیر خدا درس بخواند در فهم وظیفه هم لنگ میماند و ممکن است طور دیگر عمل کند و در وقت تکلیف نیز بهگونهای اقدام کند که بر خلاف واقع باشد؛ چون به فکر تأمین منافع مادّی خویش است. کسی که برای دنیا درس میخواند حرف زدنش، نویسندگیاش و هر کاری که انجام دهد، برای رسیدن به هدف مادیاش است، حتی احادیثی را که معنا میکند، طوری تفسیر میکند که حداقل به ضرر خودش نباشد.
اگر علمای مخلص توانستهاند در طول تاریخ خدمات بسیار عظیمی نسبت به اسلام انجام دهند، به خاطر اخلاصی بوده که داشته است؛ چون خوب وظیفهاش را فهمیده و خوب وظایف را برای مردم تبیین کرده است. به چیزی غیر از رضای خدا فکر نکرده و برای همین هم موفّق بوده است. او خوب هم تشخیص میدهد حرف حق را میزند و اگر به مقامش، به درآمدش و به آبرویش در بین مردم لطمه بخورد، باکی ندارد. امّا کسی که برای دنیا کسب علم کرده در حرفزدنها و نوشتنها حتی درس دادنهایش بوی غیر توحید به مشام میرسد. طوری حرف میزند که به دنیایش لطمه نخورد؛ اما لطمهای که این عالم، به اسلام وارد میکند، کم نبوده و چهبسا قابل جبران نباشد.
ز) اخلاص در عبادت
مسئله بعدی اخلاص در عبادت است. به این معنا که انسان مخلص باید فقط و فقط خدا را عبادت و پرستش کند. عبادت، عبارت است از نوعی خضوع و تواضع در واقع، اعمال خاصی که بنده برای تقرّب به خدا انجام میدهد. این توحید یا اخلاص در عبودیت، زمانی معلوم میشود که بنده همه کارهایش برای الله باشد و هیچ عبادتی را برای غیر او انجام ندهد.
ما در نماز هر روزه در حمد میخوانیم: ایّاک نعبد و ایّاک نستعین>؛[82] یعنی فقط تو را عبادت میکنم. معنایش این نیست که فقط تو را قبول دارم، بلکه میگوییم تو را قبول دارم و فقط تو را عبادت میکنم؛ یعنی نه بندهها را عبادت میکنم، نه سلاطین را و نه شخصیتها را، بلکه تواضع، سجدهام و همه و همه برای خداست. در آیه دیگر هست که قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ>[83] به مردم بگو که من مأمورم که فقط خدا را عبادت کنم؛ در حالی که دین را برای خدا خالص میکنم. این مأموریت پیامبرصلّیاللهعلیهوآله است. در آیه دیگر میفرماید؛ قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّی وَلَا أُشْرِک بِهِ أَحَداً>؛[84] «بگو من فقط خدا را میخوانم هیچ کسی ــ حتی پیامبران ــ را شریک خدا قرار نمیدهم.» در حدیثی است که پیامبر اکرمصلّیاللهعلیهوآله فرمود[85] «وقتی خواستی عملی را انجام دهی آن را فقط و فقط برای خدا بهجا بیاور». هر عملی باشد دیگر نمیگوید چه عملی؛ یعنی نماز برای خدا، دعا برای خدا، نذر برای خدا، نیاز برای خدا، صدقه برای خدا، هر عملی که خواستی بهجا بیاوری تنها برای خدا بهجا بیاورد. حق نداری برای او شریکی منظور کنی. اینطور نباشد که برای خدا و غیر خدا باشد. بعد میفرماید: «برای اینکه خداوند متعال از بندگانش اعمالشان را قبول نمیکند، مگر آن اعمالی را که خالص خالص باشد». مثلاً اگر انسان زیارتی میرود، برای خدا و برای غیر خدا. حج میرود که مردم نگویند او که مستطیع است چرا حج نمیرود! در این صورت حجّش قبول نمیشود؛ چون دیگران و تعریف و تمجید یا رضایت آنها را در این عمل داخل کرده و نیّت او خالص برای خدا نیست. دوست دارد صدقهای که داده مردم هم بفهمند مثلاً اگر زکات مالش را میدهد، میخواهد کاری کند که به مردم نشان دهد که زکات مالش را میدهد. اگر خمس میدهد، میخواهد کاری کند، نشان دهد خمس مالش را میدهد. هر کاری انجام میدهد شریکی هم برای آن درست میکند، چنین اعمالی طبق این روایت اصلاً قبول نمیشود.
ح) راز برخی بدعتها
بدعتهایی که در دین گذاشته شده به خاطر این است که عکسالعملی از علما دیده نشده و با بدعتگذاران مبارزهی مناسبت صورت نگرفته است؛ البته چهبسا عدهای از اهل علم اصلاً نمیفهمند فلان عمل، بدعت است. هر چه بخواهی به آنها بفهمانی که این بدعت است متوجّه نمیشوند؛ چون به ضرر آنهاست و اگر بخواهند موضعگیری کنند به مقام و امور دنیویشان لطمه وارد میشود. از این جهت، چیزی نمیگویند و موضعگیری ندارند! این بدعتهایی که در ادیان و کموبیش در اسلام هست به خاطر آن است که علما چیزی نگفتهاند و بدتر از آن گاهی خود آنها بدعتگذار بودهاند؛ چون منفعتشان اقتضاء میکند. ادیان و مذاهب باطلی که به وجود آمدهاند نوعاً از ناحیه اینگونه افراد است. شهید مطهّری میگفت: «یکی از مشکلاتی که ما آخوندها داریم این است که ما مردم را رها میکنیم. خودشان میروند چیزهایی درست میکنند بهعنوان عبادت شاید خودشان هم قصدی نداشته باشند، امّا این کار را میکنند [و این[ رایج میشود. به قول ایشان، ما هم عوامزدهایم. ما هم که عالم هستیم سکوت میکنیم برای اینکه در صورت مخالفت به منافعمان لطمه وارد میشود! بزرگترین مشکلی که در اجتماع وجود دارد همین است که ما طلبهها مردم را خوب هدایت نمیکنیم؛ مخصوصاً آن وقتی که به مقامی برسیم. اینجا دیگر خیلی سخت است که انسان یکحرفی بزند که بر خلاف دید و باور غلط مردم باشد. ازاینرو، حرف آنها را توجیه میکند، کار خودش را نیز توجیه میکند و این مصیبتی است که گریبان ما را گرفته در صورتی که عالم، راهنما و رهبر مردم است. باید خودش واقعیات را درک کند، مردم را هم به واقعیات سوق دهد. از همین روست که اسلام تأکید فراوانی بر اخلاص در تحصیل علم دارد تا عالمی که در حوزه، پرورش مییابد در وقت ضرورت و نیاز در جامعه، حضوری آگاهانه و با خلوص نیت داشته باشد.
ط) دشواری تحصیل اخلاص
تحصیل اخلاص بسیار دشوار است. نفس، به این سادگی نمیگذارد. شیطان هم نمیگذارد. حیله میکند، توجیه میکند؛ اما در مورد کسب اخلاص دو مسئله خیلی مهم است:
مسئله اول اینکه آدمی با خود بیندیشد که غیر خدا چه کار میتواند برای او بکند؟ در حالی که همه کارها دست خداست. انسان باید سعی در تحصیل و تقویت توحید و ایمان به وحدانیت و قدرت خدا داشته باشد و یقین داشته باشد از دست غیر خدا کاری برنمیآید. حیف نیست انسان جوانیاش را برای غیر خدا صرف کند. انسان اگر بنشیند و کاملاً فکر کند که دیگر چیزها غیر از خدا ارزشی ندارد و سعی کند این را بهصورت ایمان در وجودش درآورد، روح اخلاص در او به وجود میآید.
مسئله دوّم در کسب اخلاص، مراقبت از نفس است. نقل میکردند حضرت آیتالله بروجردی در ساعات آخر عمرشان که در حال سکرات بودند، خیلی با حالت اضطراب و ناراحتی میگفتند: عمرمان رفت، مرگمان فرا رسید و چیزی ندارم، با دست خالی میخواهیم از این دنیا بروم. خدایا! چه کنم؟ یکی از آقایان عرض کرده بود: آقا شما دیگر برای چه این حرفها را میزنید؟ شما که الحمدالله عمر با برکتی داشتید، سالها درس خواندید، به مقامات عالی فقه و فقاهت رسیدید، صدها شاگرد خوب تربیت کردید، مردم از شما تقلید کردند، آثار نیکی از خودتان باقی گذاشتید، شما چرا این فرمایش را میفرمایید؟ آقای بروجردی خوب گوش داده بود تا حرفش تمام شود، بعد فرموده بود: «عمل را برای خدا خالص کن، برای اینکه در قیامت آن کسی که اعمال را بررسی میکند، آگاه است آگاه».[86]
ی) اخلاص از عوامل موفقیت طلاب
همانگونه که بارها تأکید شد یکی از عوامل موفقیت یک طلبه، اخلاص در تحصیل است و به دنبال آن اخلاص در کار علمی و دینی که بهعنوان وظیفه انجام میدهد. پس اخلاص در موفقیت خیلی مؤثر است. معنای موفقیت این است که یک روحانی توفیق پیدا کند تا وجودش نافع باشد هم برای خودش و هم برای جامعه. طبعاً همه کسانی که وارد وادی حوزه و این رشته از تحصیل میشوند علاقه دارند وجودشان نافع باشد. اگر احساس کنند که وجودشان نفعی ندارد دچار عذاب وجدان میشوند و رنج میبرند.
ک) موانع اخلاص
یکی از چیزهایی که مانع اخلاص میشود این است که انسان برای «کسب امور دنیوی» تحصیل کند. درس و بحث او برای امور دنیوی مثل جاه و مقام و ثروت باشد و هدفش جز این امور دنیوی نباشد که چنین روحیهای با اخلاصی که در روایات وارد شده، سازگار نیست.
امام صادق علیهالسّلام میفرماید: «کسی که حدیثی را فراگیرد و آن را وسیلهای برای کسب درآمد قرار دهد و دنبال تأمین دنیای خود باشد، در آخرت بهرهای از این علم ندارد و کسی که علمی را بیاموزد و در نشر آن برای کسب آخرت کوشش کند، خداوند دنیا و آخرت را به او عطا خواهد کرد».[87] البته فقط حدیث نیست که چنین خصوصیتی دارد. اگر اینجا از حدیث نام برده؛ چون در زمان ائمه علومی که نشر پیدا میکرد، بهوسیله حدیث بود؛ یعنی ائمه اطهارعلیهمالسّلام احادیث را ذکر میکردند و راویان آنها را حفظ و یادداشت میکردند و بعد برای مردم روایت میکردند و حدیث هم فقط در مسائل فقهی و اخلاقی نبود، بلکه در جهات مختلف بحث میشده و اصلاً نشر علم بهوسیله همین نشر حدیث بوده است. مخصوصاً در زمان امام صادق و امام باقر علیهما السّلام که مدینه را یک پایگاه علمی قرار داده بودند و شاگردان زیادی داشتند. بعضی نوشتهاند امام صادق علیهالسّلام در حدود 4000 شاگرد داشته که از شهرهای مختلف میآمدند و کسب دانش میکردند. پس حدیث در اینجا یعنی نشر علم. چه حدیث شنیدن، چه نقل کردن و چه بحث کردن، همه را شامل میشود. در آن زمان همه علوم بهصورت حدیث بوده و اکنونکه علوم به شکلی دیگر درآمده و با حدیث درهمآمیخته، این روایت امام صادق علیهالسّلام، شامل آن علوم نیز میشود.
اگر این تعلیم و تعلم برای دنیا باشد آن بهره را در آخرت نخواهد داشت، حتی اگر مردم هم از آن سودی ببرند، خود این بیچاره سودی نمیبرد؛ چون نمیتواند بگوید که من عالم دین هستم و در آخرت با من مثل یک عالم دین برخورد میشود و آن مقاماتی که برای عالم دین برشمردند شامل من هم میشود. ممکن است افرادی از علم این عالم استفاده کنند و به کمال و سعادت هم برسند، ولی او فقط باید به اینها نگاه کند و حسرت بخورد و ببیند مریدانش به بهشت میروند و او راهی جهنّم میشود. پیامبر گرامی اسلام صلّیاللهعلیهوآله فرمود: «وای بر امت من از علمای بدی که نصیب آنها میشود که این علما علم را کسب و تجارتی برای خود قرار میدهند و آن را به حاکمان زمانشان میفروشند به خاطر سود کمی که برایشان دارد؛ خداوند تجارت آنها را بیبهره گرداند».[88]
ل) تحصیل برای خدا، ترویج برای خدا
گفتیم که تحصیل علوم دینی عبادت و بلکه از بهترین عبادات است؛ چون قوام دین به سعی و تلاش علمای دین در تحصیل، تدریس، تبلیغ، تألیف و... بستگی دارد. این کار در صورتی میتواند مفید باشد که طلبه در تحصیلاتش قصد قربت و اخلاص داشته باشد؛ یعنی درس بخوانند تا علوم و معارف دینی را فراگیرند و آنها را در بین مردم منتشر نمایند و هدف از تحصیل، ثروتاندوزی و رسیدن به جاه و مقام نباشد، در غیر این صورت تحصیلاتشان، سودی برای دین نخواهد داشت.
بنابراین، قصد اخلاص در تحصیل علم یکی از مهمترین عوامل موفقیت و پیروزی یک طلبه خواهد بود. اگر طلبهای در تحصیلش قصد قربت داشته باشد و برای خدا درس بخواند، برای خدا درس بدهد و برای خدا دین را تبلیغ کند، علاوه بر اینکه شاهد موفقیت خود در همین دنیا خواهد بود، میتواند بهترین خدمات را نسبت به اسلام انجام دهد. همچون آثاری که بعضی از علمای مخلص؛ نظیر امام راحلقدسسرّه داشتند.
تذکر این نکته نیز لازم است که بهترین موقع کسب قصد اخلاص، ابتدای طلبگی است. هر چه آدم بالاتر میرود به دست آوردن اخلاص، مشکلتر میشود؛ زیرا آن پاکی و صفای دوران جوانی کمک میکند تا انسان بهتر بتواند داشتن قصد قربت را تمرین کند.
همانطوری که قصد اخلاص برای یک طلبه بسیار مهم است، قصد دنیا و دنیاگرایی برای او بسیار مضرّ است. آنقدر که یک عالم مخلص میتواند به خود و اسلام خدمت کند، یک عالم دنیاگرا، نه تنها نمیتواند در خدمت اسلام باشد و نه تنها نمیتواند برای خودش موفقیت ایجاد کند، بلکه برای خود و جامعه، زیان هم دارد.
م) علائم اخلاص
امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسّلام از پیامبر خداصلّیاللهعلیهوآله نقل میکند که ایشان فرمودند: «هر کس برای خدا طلب علم کند، هر چه به علمش افزوده شود، ذلت نفسانی او هم بیشتر شده و در میان مردم تواضعش بیشتر میگردد و ترس او از خدا افزوده میشود و تلاش او برای دین بیشتر میشود و او کسی است که از علمش سود میبرد و هر کس علم را برای دنیا طلب کند یا برای جاه و مقام پیش مردم یا پیش سلطان بخواهد، این شخص هر قدر علمش بالاتر برود، بزرگبینیاش بیشتر شده و بر مردم، قدرتنمایی میکند، نسبت به خدا هم مغرور میشود و از دنیا هم دور میگردد و متاع قابل توجه و مفیدی از دنیا هم به دست او نمیآید».[89]
یک) یکی از علائم اخلاص، تواضع است. به این معنا که اگر برای خدا وارد تحصیل علم شد تدریجاً به هر مقداری که علمش زیاد شود، کوچک دانستن و تواضعش زیاد میشود؛ چون هر چه علم انسان بیشتر شود، بیشتر پی به قدرت خداوند متعال میبرد و عظمت خداوند متعال در نزدش بیشتر میشود، تدریجاً میفهمد که جز خدای متعال و جز قدرت او چیزی در این جهان نمیتواند کار کند و اینکه همه موجودات وابسته به خدا هستند. درک میکند که همهی موجودات، عین فقر و تعلّق به خدا هستند و هیچکدام از خودشان چیزی ندارند. میفهمد که هیچ انسانی در برابر خداوند متعال نمیتواند کاری بکند و اینکه اساساً عظمت خداوند متعال در برابر قدرت انسان، قابل مقایسه نیست. هر چه این علم زیادتر شود، خودش را کوچکتر و ضعیفتر میبیند و خود را بیشتر وابسته به خداوند متعال میبیند.
بنابراین، اگر خواستیم ببینیم که اخلاص یک فرد چگونه است، ببینیم چقدر خود را کوچک میشمارد و متواضع است و اگر چنین شد معلوم است که برای خدا تحصیل کرده؛ چون یکی از آثار کسب علم برای خدا این است خود انسان هم اگر خواست بفهمد که برای خدا درس خوانده است یا نه، به نفس خود مراجعه کند. اگر روز به روز ذلت نفس، حقارت نفس و عدم وابستگیاش به دنیا زیادتر شد، معلوم میشود برای خدا درس خوانده و احساس کوچکی میکند. مقدار تواضع نسبت به مردم کاشف از این است که مقدار اخلاصش چه مقدار بوده است. اگر میبیند که واقعاً متواضع شده آن وقتی که مثلاً یک جوان بود، تواضعش خیلی بود حالا هم که علم آموخته وقتی به نفسش مراجعه میکند همان اندازه، بلکه بیشتر متواضع شده است. امّا اگر خودش را بالاتر میبیند، میخواهد که از مردم فاصله بگیرد و میگوید من عالم هستم، من دانشمندم، من فقیه هستم، باید مردم من را احترام بکنند، نه تنها تواضعش زیاد نشده که تکبرش افزوده شده. در نتیجه، معلوم میشود در این تحصیل علم، اخلاص نبوده و الّا آثار اخلاص که تواضع است در او نمایان میشد.
دو) یکی دیگر از علائم اخلاص، خوف و خشیّت است. هر چه انسان علمش اضافه شود در دلش خوف خدا هم اضافه میشود. به جهت اینکه هر چه علم پیدا کند، بیشتر متوجّه خدا و عظمت او میشود، از طرفی مسئولیت خود را نیز بیشتر میبیند و از عاقبت امر خودش بیمناک میشود که آیا به مسئولیتم عمل کردم یا نه؟ از خدا میترسد و ترس از خدا هم یکی از علائم اخلاص است. خداوند در قرآن کریم میفرماید: «فقط علما هستند که واقعاً از خدا میترسند».[90] لذا هرکجا دیدیم کسی از خدا میترسد بدانیم او عالم واقعی است.
سه) عالمِ خداترس، تلاشش در دین هم زیادتر میشود؛ یعنی نسبت به عمل به شریعت و احکام بیشتر کوشش میکند. به عبارتی هر چه علمش اضافه شود، عبادت و خداترسیاش بیشتر میشود. این هم علامت دیگر اخلاص است.
چهار) همینطور هر چه علمش اضافه شود، کوشش او در راه ترویج دین هم اضافه میشود. اجتهاد در احیاء و ترویج دین و دفاع از دین از علامات اخلاص هستند.
در این حدیث شریف پیامبر، چهار چیز را از علائم و آثار اخلاص برشمردهاند و به دنبال آن میفرمایند: چنین کسی از علمش نفع میبرد و اگر دید از علمش هم خودش و هم مردم نفع میبرند، بداند برای دین هم مفید است. چنین طلبهای، طلبه و عالم خوبی است.
حضرت در ادامه چنین میفرماید: هر کس که علم را برای دنیا طلب کند ــ معلوم است که این علم، علم دین است، نه هر علمی ــ یا درس میخواند برای اینکه جاه و مقامی نزد قدرتها، نزد حکومت و سلطان پیدا کند، هر چه بر علمش افزوده شود، در نفس خود، خود را بالاتر و بزرگتر میبیند و دچار خودبزرگبینی میشود؛ برای اینکه برای دنیا کار میکرد، حالا میبیند که تحصیلاتی دارد، فضلش بهجایی رسیده، خودبینی، خودمحوری و تکبرش روز به روز زیادتر میشود. هر چه علمش اضافه میشود قدرتنماییاش در برابر مردم زیاد میشود. مردم را ناچیز و خودش را بالا میبیند به این عنوان که من عالم هستم، من منبری خوبی هستم، من فلان کتاب را نوشتم، من الآن میتوانم تدریس کنم، اینها آفاتی است که سراغ طلبه میآید که جملگی از آثار درسخواندن برای غیر خداست. چنین طلبهای هر چه سطح سوادش به ظاهر زیادتر شود، نسبت به خدا هم مغرورتر میشود. پیش خود میگوید من این خدمتها را میکنم، پس خدای متعال جای من را در بهترین جاهای بهشت قرار میدهد! وقتی غرور زیاد شد، عبادت کم میشود. حتی گاهی عمل چندانی هم انجام نمیدهد، امّا غرورش روز افزون است و این مصیبتی است که ما داریم.
9. علم دنیوی؛ گرفتاری ما
آنهایی که سخنرانی میکنند، حرف میزنند و مردم را به کار خیر دعوت میکنند، اگر کارشان برای خدا نباشد این نوع تبلیغ و وعظ و خطابه، خواستهی شیطان است. خودش عمل چندانی ندارد، امّا فکر میکند که با سخنرانی و نصیحت بدون عمل، دارای عمل فراوان است. پیش خود میگوید ما الآن ترویج دین میکنیم، برای مردم احیاء میگیریم و ...، امّا خودش در حال و هوای دیگری است و از طرفی مغرور است؛ چون برای او تجمع مردم و تشویق و تعریف آنان مهم است، نه رضایت خدا. مردم را دعوت میکند که توبه کنند، استغفار کنید، متوجّه خودشان باشند، متوجّه گناهانشان باشند، امّا خودش نه! این بدترین گرفتاری است که آدم بخواهد مردم را مثلاً در شب احیاء نجات دهد، امّا فکر نجات خودش نباشد. ممکن است دهها نفر، صدها نفر از اهل مجلس او از گناه پاک شوند، حالی پیدا کنند، توبه کنند، امّا خودش نه. اسلام میخواهد که انسان بگوید و خود نیز عامل باشد.
اگر به مردم میگوید، آمادگی این را داشته باشد که اول به خودش بگوید. اینها آفتها و خطراتی است که برای ما طلبهها هست که با همین کارهای جزئی و غیر خداییمان مغرور میشویم. فکر میکنیم همینها ما را نجات میدهد و سعادتمند میشویم؛ در حالی که اگر این امور برای خدا نباشد، نجات که نمیدهد، بلکه وبال گردن هم میشود. این هم یکی دیگر از آثار علمی است که برای غیر خدا باشد. هر چه برای دنیا درس میخواند از دنیا هم دور میشود.[91] یعنی هر چه برای دنیا تلاش میکند باز هم به دنیا نمیرسد؛ بلکه مرتّب دورتر میشود؛ چون طلب دنیا پایانی ندارد. تعبیر «جُفاءً» در روایت یعنی هر چه میرود، میبیند هنوز چقدر راه مانده است. هر چه میرود به آرزوهای دنیوی خود نمیرسد. دنیای عالِم، خیلی بالاتر از دنیای دیگران است ــ این معنا بر اساس آنچه علّامه مجلسی فرمودهاند میباشد ــ امّا من احتمال میدهم «جفاء» در روایت، با معنای لغوی سازگارتر است. در لغت به این معنا آمده که وقتی سیلاب میآید، آشغالهایی را با خود میآورد؛ بنابراین، هر چه علمش بیشتر میشود، ــ علمی که در راه دنیاست ــ ، مثل سیلابی است که هر چه عظیمتر باشد، خار و خاشاک و کفهایش بیشتر است.
علمآموزی برای دنیا هم، خار و خاشاک و کف روی سیلاب است. بعد میفرماید: چنین کسی از علمش فایده نمیبرد؛ چون فایده علم، خداترسی، خودسازی، پاکی، اخلاص و ترویج واقعی ارزشهای دین است و این عالم آن استفادهها را نمیبرد. گر چه به ظاهر استفادههایی مادّی میبرد، ولی هدف واقعی علم این نیست. این علم به حالش فایدهای ندارد. برای چنین فردی درس نخواندن بهتر است. در واقع، باید خودداری کند از حجتی که به ضرر نفس خودش هست؛ چون هر چه علم زیاد میشود، حجت بر علیه خودش است. انسانی که از مسئلهای خبر نداشته باشد، مثل عوام بیخبر که اگر یکوقتی اشتباه کنند، میگویند خدایا ما نمیدانستیم راحتتر است، امّا عالمی که روز به روز علمش زیاد میشود، ولی مرتّب دارد برای دنیا کار میکند. در اصل دارد حجّتی را به ضرر نفس خود مهیا میکند. در قیامت دیگر نمیتواند بگوید من نمیدانستم. خداوند متعال میگوید: تو آیات، تفسیر، حدیث، علم دین و راه سعادت را میدانستی پس چرا اینگونه شدی؟ چرا اینطور کردی؟ مردم، جاهل بودند، تو که عالم بودی. گرفتاری عالم بیعمل در قیامت خیلی بیشتر از آن جاهلان است. عالم باید خودش را به وسیله ندامت و پشیمانی از سرافکندگی در قیامت دور کند.
الف) معنای دنیا
برای اینکه معنای حدیث را بهتر متوجّه شویم باید معنای دنیا را بدانیم. دنیا به معنای پول، خانه، شغل، مقام و امثال اینها نیست. به فرمایش استاد ما امام راحلقدسسرّه که دنیا دو حالت نفسانی برای کسانی است که در دنیا هستند. یکی کسی که این اموال دنیا و مقام دنیا را اصیل بداند؛ یعنی بر اثر شدّت علاقه به این امور، دنیا هدف زندگی او شود.
دوم حالت اصالت دادن به این امور مادی است. امور مادی را وسیلهای بداند برای زنده ماندن و به کمال رساندن نفس. بالأخره انسان زندگی و معیشت میخواهد، باید امر دنیا را مقدمه و وسیلهای بداند برای اینکه زنده بماند و نفس خود را تکمیل کند. اگر چنین باشد، این دیگر دنیا و دنیاطلبی نیست؛ این همان آخرت است؛ چون اصالت را به سعادت و کمالات معنوی میدهد.
یک طلبه هم مثل همه مردم خانه و زندگی میخواهد. کسی نمیگوید کسی که طلبه شد دیگر از مال دنیا هیچ بهرهای نداشته باشد. این عملاً هم امکان ندارد. امّا میتوان خانه و زندگی را هدف زندگی قرار نداد. اینکه در این روایت میگوید برای دنیا درس بخواند و از آن مذمت شده؛ یعنی دنیا را هدف قرار دهد. اگر هدف نشد مثل همه مردم زندگی میکند، از نعمتها هم استفاده میکند، امّا شیفته و فریفته آن نمیشود، اثر تحصیل برای خود در اینجا ظاهر میشود.
یک وقتی هست طلبه، رسیدن به این اموال و لذایذ دنیوی را هدف قرار میدهد، معلوم است که او در طریق کارش دنبال این هدف بوده است. وقتی که فریفته دنیا میشود، میخواهد آن را به دست آورد و همین سبب میشود کارهایی بکند که خلاف شأن زیّ طلبگی است؛ برای اینکه میخواهد به دنیا برسد. امّا اگر هدفش آخرت و اخلاص باشد، نمیشود شکمش گرسنه بماند؛ زیرا چنان نیست که هر کس قربة الی الله درس بخواند، گرسنه بماند یا ازدواج نکند یا بیخانه بماند. فرق و ثمره نوع نیّت در تحصیل در نحوه کار و زندگی دنیوی ظاهر میشود. باید توجه داشت که حبّ دنیا سبب همه معاصی میشود؛ همانطور که در روایتی از امام صادقعلیهالسّلام نقل شده که میفرماید: «دوستی دنیا رأس همه گناهان است».[92] اگر کسی حبّ دنیا داشته باشد، ارتکاب گناه برایش آسان میشود.
ب) آثار حبّ دنیا
یکی از آثار رفتار کسی که برای دنیا درس میخواند این است که «حق» را نمیگوید؛ یعنی اگر احساس کند منافعش با بیان حق به خطر میافتد سکوت میکند و حق را نمیگوید. نمونههای فراوانی داریم که به علّت سکوت یک عالم، حقّی پایمال شده است. البته گفتن حق در همه حال خیلی سخت است. اینکه انسان تصمیم بگیرد حق را بگوید، ولو به ضرر خودش باشد. از سویی نفس امّاره وسوسه میکند و نمیگذارد حق را بگوید و به او القاء میکند به عناوین مختلف از حق گفتن شانه خالی کند.
پس سخنی که میگوید بر طبق خواست مردم است. نگاه میکند ببیند مردم چه چیزی را دوست دارند همان را میگوید و از همه مهمتر اینکه اگر چنین کسی به مقامی برسد و به بیتالمال دسترسی پیدا کند، تقوای لازم در صرف بیتالمال را نخواهد داشت و چه اشتباهات و دستدرازیهایی که از سوی افراد غیر متدین به بیتالمال مسلمین نشده است. به هر حال، دسترسی پیدا میکند، مثلاً طلبه به سهم امام دسترسی پیدا میکند. گر طلبهای هدفش دنیا باشد، حداکثر استفاده را برای خود و خانوادهاش میبرد و خیلی سخت است که انسان دستش برسد و استفاده نکند. این بیتقواییها معلول آن است که درس خوانده و درس گفته برای غیر خدا، بعد هم آقایی میکند برای غیر خدا؛ در حالی که تقوا و خداترسی، اقتضاء نمیکند که انسان بهویژه یک اهل علم این امتیازها را برای خودش قائل شود.
پیغمبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله میفرمایند: «هر کس دنیا را دوست بدارد و دنیا در نظرش دارای اصالت باشد، ترس آخرت از قلبش بیرون میرود».[93] کسی که دنیا را دوست بدارد دیگر از آخرت نمیترسد. از عذاب آخرت نمیترسد. از جهنّم نمیترسد. از شقاوت نمیترسد. برای اینکه وقتی دنیا را دوست داشت و همّش دنیا شد دیگر توجّهش به آخرت کم میشود. در دنیا انسان دنبال محبوب خویش است، اگر محبوبش جاه و مقام و ثروت باشد، خوف آخرت از دلش بیرون میرود.
حضرت زهراسلاماللهعلیها در دعایی عرض میکند: «خدایا! مصیبت من را در دینم قرار مده. پروردگارا! دنیا را بزرگترین همت و تلاش من قرار مده».[94] این بدبختی است که انسان، بزرگترین هدف و همّش دنیا باشد؛ چون دنیا سبب میشود، خوف از آخرت از دل انسان بیرون رود و سرگرم امور دنیوی میشود. در حالی که علم دین نزدیککنندهی انسان به خداست، امّا اگر همین علم دین برای دنیا شد، نه تنها نزدیک کنندهی بنده نیست، بلکه دورکنندهی او است.
امام راحل میفرمودند: «نعوذبالله آن چیزی که باید انسان را به خدا نزدیک کند و وسیله بهشت باشد، همان وسیله دوزخ آدم شود». همچنین میفرمودند: «علم باید محبت انسان را به دنیا کم و توجه او را به آخرت بیشتر کند. اگر هر چه علمش زیاد شود محبتش هم به دنیا زیاد شود قهراً توجّهش به آخرت کم میشود». علم دین اینطوری است، خاصیتش این است که هر چه انسان به دنیا توجه داشته باشد از آخرت و از خدا دور میشود. آدم درس بخواند، بعد نعوذبالله همین درس آدم را از اسلام دور کند. درباره دین سخنرانی بکند، همین سخنرانی او را از خدا دور کند. درس اخلاق بگوید، خطبه نماز جمعه بخواند، کتاب بنویسد، اما همینها او را از خدا دور کند و ... این یک مصیبت است. معلوم است خداوند متعال و اسلام اصولاً علم دین را به این جهت تشویق کردهاند تا با آن، مردم متوجّه آخرت شوند؛ اما اگر عالمان دین، خود به سوی دنیا توجه کردند از خدا دور میشوند و جامعه و پیرامون خود را نمیتوانند اصلاح کنند.
فراز بعدی روایت که از آن هم کمرشکنتر است، این است که عالمِ دینیِ شیفته دنیا، غضب خداوند را موجب میشود. نتیجه غضب خدا هم در این دنیا و هم در آخرت معلوم است.
عزیزان من! سعی کنید مخلصانه درس بخوانید و اگر به خاطر خدا درس خواندید نه به خاطر دنیا، بالأخره زندگیتان میگذرد، اما آخرتتان آباد خواهد بود، ولی اگر به خاطر دنیا درس بخوانید به ضرر دین و آخرتتان خواهد بود.
ج) قطّاع الطریق (راهزن)
امام صادقعلیهالسّلام میفرماید: «اگر دیدید یک عالم، شیفته دنیا شده شما در دینتان به او اعتماد نکنید».[95] دینتان را هم از او نگیرید. برای اینکه او دین را بر طبق دنیا و در طریق دنیای خود قرار میدهد، ولی عالمی که هدفش در تحصیل علم، آخرت باشد، معلوم است که مردم را هم به آخرت دعوت میکند. امّا اگر کسی باشد که محب دنیا و عاشق و شیفته دنیاست ــ حالا چه دستش به دنیا برسد چه نرسد ــ دینتان را از او نگیرید؛ زیرا مسئله گفتن، اخلاق گفتن، نهی از منکر و درس گفتن او، همهاش در طریق دنیاست و برای دنیا کار میکند. علمی که باید در طریق آخرت باشد را در طریق دنیا قرار میدهد؛ چنین عالمانی، راهزن دین مردم هستند.
د) کامروایی در طریق آخرت
هر مُحِبّی همیشه در صدد آن است که دل محبوبش را به دست بیاورد. آدمی که دنیا را دوست میدارد بهگونهای عمل میکند که با آن منافاتی نداشته باشد و دنیایش خراب نشود و آنکه آخرت را دوست دارد سعی میکند در مسیر آخرت قدم بردارد. روایات این باب، زیاد است. آنچه از مجموع این روایات استفاده میشود است که اسلام، خواسته تا علمای دین با بیان حقایق دین، مردم را که طبعاً در این دنیا توجّهشان به دنیا زیاد است و بهاصطلاح در پی تجمّلات دنیوی هستند، به وسیله عمل، گفتار و نوشتار و سخنانشان به آخرت توجه بدهد. منظور این نیست که همه مردم را زاهد کنند. اسلام و علمای واقعی چنین نظری ندارند، بلکه آنها میگویند؛ «اکبر همّشان» دنیا نباشد. دنیا اینطوری است که افرادی را به طرف خود میکشاند و غرق در دنیا میکند؛ به طوری که معنویات و آخرت را فراموش میکنند. پیغمبران آمدند که بگویند انسان نباید اینطور باشید، بگویند شیفته و عاشق دنیا نباشید و آخرت را مقدم بدارید البته در دنیا زندگی کنید، کار کنید، کامروا باشید، لذّت ببرید، ثروت و صنعت داشته باشید و بهترین کارها را بکنید، امّا همه در طریق آخرت باشد. هدف پیغمبران این بوده است که مردم را به این سبک زندگی راهنمایی کنند. لذا علمای دین هم به عنوان وارثان انبیاء باید همین روش را پیش بگیرند؛ همانطور که پیغمبر و ائمه: در زندگی چنین بودند.
ه) تأثیر سخن
وجود دین برای آن است که در ضمن هدفمند ساختن زندگی دنیوی، مردم را به معنویت و آخرت توجه بدهد. اگر عالم دین با استفاده صحیح از این مزیت دین، این کار را نکند و خودش محب دنیا باشد قهراً نمیتواند واقعیات را بیان کند. همچنین اگر کسی خودش دنیازده باشد وقتی که سخن بگوید، نه تنها در مردم اثر نمیگذارد، بلکه مردم را به طرف دنیا سوق میدهد. ولی اگر محب دنیا نباشد بیواهمه حرف حق را میزند چه مردم خوششان بیاید یا بدشان بیاید. پیغمبران حقایق را میگفتند و عدهای از مردم هم بدشان میآمد. لذا پیامبران را سنگ میزدند، کتک میزدند و حتی آنها را به قتل میرساندند، ولی آنها حرفشان را میزدند. ازاینرو، بر امر به معروف و نهی از منکر که یک وظیفه همگانی است و علمای دین در انجام این فریضه، مقدم بر دیگران هستند بسیار سفارش شده است. آنها باید با گفتار و کردارشان امر به معروف و نهی از منکر کنند، ولی اگر عالمی محبت دنیا داشته باشد این وظیفه را انجام نمیدهد و جایی که جایگاه و مقامش در خطر است، امر به معروف و نهی از منکر را ترک میکند. وقتی امر و نهی نکرد مردم نیز با حقایق دین آشنا نمیشوند و عقوبت ترک واجبات و ارتکاب معاصی، گریبان جامعه را میگیرد و این یکی از گرفتاریها و آثار محبت دنیاست.
و) توجیههای ما
نکته دیگر اینکه شخصی که محبت دنیا نداشته باشد با حفظ ضوابط شرعی، دنبال زندگی خویش است. امّا اگر محب دنیا باشد، کارهای خویش را توجیه میکند. مصیبت اینجاست که مردم نمیتوانند خیلی توجیه کنند، امّا ما طلبهها خوب توجیه میکنیم. خدایناکرده اگر یک فعل حرامی انجام دهیم توجیهش میکنیم؛ یعنی با توجیهاتی، تخلف میکنیم. شیطان ما بهگونهای است که راه را برای ما به خوبی باز میکند و ما علم را در طریق دنیا قرار میدهیم؛ این هم یکی از آفتهاست.
ز) بغض خدا
یکی دیگر از آثار محبت دنیا طبق فرمایش امام راحل قدسسرّه و به نقل از استادشان مرحوم آیت الله شاهآبادی این است که کسی که محبت دنیا داشته باشد در حال مرگ هم بر خدا هم غضبناک است و با خشم و غضب بر خدا وارد میشود. بدان جهت وقتی عزرائیل برای قبض روحش میآید چون عاشق و شیفته دنیاست هنگام جدا شدن از محبوبش، غضبناک میشود. ایشان میفرماید: نعوذبالله که با حالت غضب به خدا وارد عالم برزخ شویم.[96]
ح) رونق تجمّل پرستی
وقتی مردم میبینند ما طلبهها دنیاطلب هستیم، با خود میگویند ما چرا نباشیم؟! یکی از گرفتاریهای ما طلبهها در این زمان همین است که بعضیها اگر در به دست آوردن دنیا از بقیه جلوتر نباشند، عقبتر هم نیستند! این حالت تجملپرستی و مسابقه به دست آوردن مال دنیا بعد از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در بین مردم ایران به وجود آمد و روز به روز تشدید شد که بسیار زیانبار است و ارزشها را نابود، بلکه وارونه مینماید. متأسفانه بعضی از روحانیون هم وارد این گود شدند و با عملشان آب در آسیاب تجملپرستی میریزند و مردم هم از آنها الگو گرفته و از سویی از آنها نفرت پیدا کرده و عمل این عده را مذمّت میکنند.
ط) هشدار پیامبر به امّت
پیغمبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله فرمودند: «وای به حال امت من از علمای بد» اینجا نمیگوید وای به حال علما ــ میگوید وای به حال مردمی که دچار علمای بد شوند. آن مردم بیچاره میشوند و وضعشان خیلی بد خواهد بود؛ چون علما الگوی مردم هستند و مردم از آنها درس میگیرند. اگر عالم، عالم دنیازده بود مردم هم دنیازده میشوند و این خواسته دین نیست. خواسته دین آن است که مردم به آخرت بیندیشند و دنیا را مزرعه آخرت قرار دهند، نه اینکه آخرت را فراموش کرده و در دنیا غرق شوند اگر عالم دین همّ و غمش دنیا باشد، مردم هم الگو میگیرند و با خود خواهند گفت او که بهتر از ما میفهمد، پس لابد همین روش او، روش صحیح است! او به دنیا روی آورده، چرا ما چنین نکنیم؟! لذا برای رسیدن به دنیا مجوزی پیدا میکنند، «هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک».
اگر به آنجایی که یک عالمِ بیعمل حضور داشته و خسارتی به بار آورده سر بزنید، متوجّه نقش عالم دینی در تربیت و رشد مردم میشوید. بهعنوان نمونه قبلاً در زمان رژیم سابق که به تبلیغ میرفتیم بعضی جاها مردم خوب بودند، از عالم آنها سؤال میکردیم، متوجّه میشدیم پیشتر در آن منطقه عالمِ وارستهای بوده که بر مردم اثر خوب گذاشته و بر عکس بعضی جاها مردم دنیازده بودند و نسبت به دین اهمیتی نمیدادند با پرسوجو میفهمیدیم عالم پرهیزکاری نداشتهاند و خود دنیازده بوده است. به هر حال نقش عالم دینی در جامعه خیلی مؤثر است؛ چون مردم به اهل این لباس خوشبین هستند. علمای بد علم دین را ــ که باید در مسیر خدا قرار بگیرد ــ وسیله تجارت قرار میدهند و علمشان را میفروشند و در برابرش دنیا میگیرند. گفتهها و نوشتههای آنها وسیله تجارت و کسب دنیاست. به نفع خودشان سخن میگویند و برای به دست آوردن متاع دنیا مینویسند. معلوم است که اگر عالم علم را در این مسیر قرار دهد، حق را نمیگوید. آنطوری میگوید و مینویسد که اهل دنیا میخواهند و میپسندند؛ در حالی که مردم میخواهند از این علما استفاده کنند و آنها را الگوی خود و خانوادهشان قرار دهند. لذا از علما پیروی میکنند و با خیال راحت راه آنها را میروند و حق را هم همین گفتهها و کردارهای ظاهری میدانند. ازاینرو، روایت میفرماید: وای به حال مردمی که گرفتار چنین علمایی شوند. اینجاست که پیامبر گرامی اسلامصلّیاللهعلیهوآله آنها را نفرین میکند که خداوند تجارتشان را تباه کند و سودی برای آنها قرار ندهد، چون اینها بر خلاف وظیفه عمل کردهاند. اینان برای هدایت مردم و توجه آنها به آخرت حرکت کردهاند، ولی از این هدف، منحرف گشته و اکنون بر خلاف آن خود و مردم را دنیازده و از هدف اصلی بازداشتهاند.
ی) معنای دوری از دنیا
منظور از دوری علما از دنیا این نیست که اگر میتوانند زندگی متوسطی برای خود داشته باشند، دست از آن بردارند و خود و خانواده را در سختی قرار دهند، بلکه منظور این است که دنیازده نشده و سعی کنند علمشان را وسیله ارتزاق قرار ندهند او دنبال دنیا نروند، امّا اگر دنیای حلال به آنها روی آورد استفاده کنند و بدون اینکه سخن ناحقی بگویند یا به مال و دنیای مردم چشم داشته باشند. اگر به جایی رسیدند اشکالی ندارد. این ترس برای شما به عنوان یک طلبه جوان به وجود نیاید که تحصیل علم با فقر همراه است و ما نمیتوانیم خود و خانواده را به چنین سختی گرفتار کنیم؛ این مراد نیست. البته هر چه انسان بتواند از بیتالمال کمتر استفاده کند از نظر اخروی به احتیاط نزدیکتر و از نظر دنیوی نزد مردم، محبوبیت بیشتری خواهد داشت.
«حمزه بن حمران» میگوید، امام صادقعلیهالسّلام فرمود: «کسی که به وسیله علمش نان بخورد و ثروتی بی اندوزد، فقیر خواهد بود. گفتم: قربانت شوم! در میان شیعیان شما و دوستدارانت گروهی هستند که حامل علوم شما هستند و آن را در میان شیعیان نشر میدهند و چشمداشتی ندارند، امّا آنها به این علما صله داده و کمک مالی میکنند، فرمود: اینها از کسانی نیستند که از علمشان نان میخورند، بلکه «مستأکل» کسی است که بدون علم، فتوا میدهد و به ناحق سخنی میگوید و بدون اینکه از جانب خداوند هدایت شده باشد، بدون آگاهی فتوا میدهد یا میگوید یا مینویسد تا اینکه حقوق دیگران را ضایع کند (آن هم) فقط برای آباد کردن دنیای خود».[97] چنین شخصی در آخرت فقیر و بیچاره است. اگر بخواهد از این راه نان بخورد و همّش این باشد؛ یعنی بیاید طلبه شود که بتواند زندگیاش را اداره کند، سخنرانی کند، بنویسد، سخت در گمراهی است.
بنابراین، منافاتی ندارد که انسان کار را برای خدا کند؛ درس را برای خدا بخواند و بگوید و در بین مردم نشر دهد، در عین حال از خیراتی هم استفاده کند و پول منبر را هم بگیرد، امّا نه اینکه هدفش پول منبر باشد و به خواست آن صاحب مجلس سخن بگوید و حق را نگوید. یا مثلاً بر طبق خواست امرای زمان و سلاطین سخن بگوید. اگر اینطور نباشد اشکالی ندارد، میتواند استفاده کند، حتی میتواند از وجوهات هم استفاده کند.
ک) حبّ جاه
یکی دیگر از موانع اخلاص که نمیگذارد آدم مخلصانه کار کند، حُبّ جاه و مقام و ریاست است که طبعاً از عمل خالصانه جلوگیری میکند.
در حدیثی از امیرمؤمنانعلیهالسّلام نقل شده که فرمودند: «آفت علماء، حبّ ریاست است».[98] محبت و عشق به ریاست آفت است. خود ریاست، آفت نیست. امّا آنچه بهعنوان آفت در این کلام ذکر شده حبّ ریاست است. در حدیث دیگری از امام صادقعلیهالسّلام آمده که فرمودند: «هر کسی که در طریق ریاست قرار بگیرد و برای ریاست کار کند، هلاک میشود».[99] اگر کسی به قصد کسب ریاست درس بخواند تا به مقامی برسد، هلاک میشود.
ل) انتظار احترام
رسول اسلام صلّیاللهعلیهوآله فرمودند: «هر کس دوست داشته باشد مردم در برابرش قیام کنند ــ توقع احترام داشته باشد ــ جایگاهش پر از آتش میشود»[100] ؛ یعنی جایگاهش دوزخ خواهد بود.
عدهای چنین هستند که اگر به آنها احترام نکنند، ناراحت میشوند. البته احترام یک وظیفه دینی و فضیلت است، امّا کسی که دوست بدارد که مردم او را احترام کنند، آفت حب جاه در او رسوخ کرده است؛ حالتی که اگر یکوقت، احترامش نکنند آن را توهین به خود بداند.
ائمه معصومین علیهمالسّلام وقتی به مجلسی وارد میشدند، کسی بلند نمیشد و آنطور که ما تصور میکنیم احترام نمیکردند اصلاً در آن زمان معمول نبوده که مردم جلوی پای پیغمبر یا امام بلند شوند. ظاهراً این یک رسم ایرانی است. اعراب بهصورت دیگری احترام میکردند. به هر حال اصل احترام کردن وظیفه است، به هر شکلی که باشد، امّا اینکه کسی توقع داشته باشد، او را احترام کنند یک مصیبت است.
10. قداست تدریس
تدریس ذاتاً محترم و مقدس است. مرحوم آیت الله حائری(مؤسس حوزه علمیه قم) اگر با تدریس خود حوزه را نگه نداشته بودند، اگر آن طلبههای فاضل همچون حضرات آیات آقای گلپایگانی، آقای اراکی و امام راحل را پرورش نداده بودند این نظام و انقلاب هم ایجاد نشده بود. این تنها گوشهای از برکات کار آیتالله حائری است. این کار ایشان در شهرستانها هم اثرگذار بوده است؛ علمایی که بعد از درسخواندن مهاجرت میکنند، منشأ اثر هستند. امام صادق علیهالسّلام روایتی از پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله نقل کرده که فرمودند: «روز قیامت مردی میآید و برای او حسناتی است مانند ابرهای متراکم یا مانند کوههای سر به فلک کشیده پس میگوید: خدایا این اعمال برای من است در صورتی که من انجام ندادهام! پس به او گفته میشود این علمی است که به مردم آموختهای و آنها بعد از تو به آن عمل کردهاند».[101] برای این است که یک کلمه به کسی آموزش داده او هم به یک نفر دیگر یاد داده، آن شخص هم یاد دیگری داده تا قیامت. همه اینها در نامه عمل استاد اول، ثبت و ضبط میشود. چه شغلی بهتر و پُر ارجتر از این؟ آثار وجودی یکی از شاگردان آیتالله حائری یزدیقدسسرّه یعنی امام راحلقدسسرّه را ملاحظه کنید که انقلابی ایجاد کرد و بر اثر برکت انقلاب ایشان اسلام احیا شد. هر چه اسلام در جهان قدرت پیدا کند در ایران یا جاهای دیگر، ثوابش را به امام هم میدهند. چنین زمینه خدمتی برای ما طلبهها فراهم است و میتوانیم استفاده کنیم. خدا این نعمت را به ما داده و ما میتوانیم به بهترین شکل از آن بهرهبرداری کنیم.
11. آفات تدریس
همین تدریس که برکاتی دارد، آفتهایی هم میتواند داشته باشد. از آفتهای تدریس میتوان به عُجب و خودبینی اشاره کرد. همچنین اگر تدریس برای غیر خدا شد فایدهای بر آن مترتب نیست، بلکه یک کار عادی محسوب میشود. مثل یک کاسب که مغازه میرود، حتی از کار او هم بیاجرتر است؛ چون یک مغازهدار وظیفه خودش را انجام میدهد و قصد قربت هم نمیخواهد و عُجبآور هم نیست؛ امّا تدریس این خطرات را دارد.
علاوه بر این ممکن است در حال درس دادن به دیگران هم توهین کند. پس این شغل اگر برای خدا باشد بهترین عمل میباشد و اگر برای غیر خدا باشد تبعات بسیار بدی بر آن مترتب است. ازاینرو، علمای بزرگ برای کسب اخلاص و قصد قربت تلاش میکردهاند که با خلوص نیت، تلاش علمی کنند.
12. جلوه اخلاص در رفتار بزرگان
امام راحل معمولاً وقتی میخواست درس بگوید همیشه وضو میگرفت. علامه طباطبائی هم که درس میآمد وضو میگرفت؛ چون این عمل را یک عبادت میدانستند و چه خوب عبادتی است که با وضو همراه باشد. اصولاً دائمالوضو بودن برای طلبه خوب است. علامه طباطبائی با حالاتی زیبا در درس حاضر میشدند. ایشان با اینکه در فلسفه دارای مبنا بود، هیچ وقت نمیگفت: این سخنِ من است. در طول 30 سالی که در خدمت ایشان بودم هیچگاه ندیدم که بگوید این مطلب مال من است یا من فکر کردهام یا به ذهن من آمده است. عالیترین مطلب را خیلی ساده در اختیار افراد قرار میداد. واقعاً در بذل علم اصلاً بخیل نبود. معمولاً افراد چیزی را که تحصیل میکنند یا فکری که از خودشان باشد را بهسادگی در اختیار دیگران نمیگذارند؛ اما علّامه خیلی با سادگی، علم خود را در اختیار دیگران قرار میداد. ایشان رسالههایی نوشته بودند که منشأ تفسیر المیزان شد، من این رسالهها را قبل از اینکه تفسیر را شروع کند، میگرفتم و مطالعه میکردم. همچنین آقایان دیگر میگرفتند و استنساخ میکردند. هیچ ابایی نداشت که چون چاپ نشده در اختیار دیگری قرار نمیدهم. با اینکه خطی و منحصر به فرد بود و نوشتههای خطی برای نویسنده خیلی ارزش دارد؛ چون منحصر به فرد است ــ اگر اهلقلم بشوید خواهید دید که چقدر دشوار است که انسان بخواهد نسخه خطی کتابش را در اختیار دیگران قرار بدهد ــ ولی ایشان راحت در اختیار افراد قرار میداد. حتی رسالهای از ایشان در همین دادن و گرفتن و دستبهدست شدنها، گم شد. امام راحل هم همینطور بود. کتاب چهل حدیث امام که الآن چاپ شده برای خودش داستانی دارد. من خطیاش را سال 28 یا 29 گرفتم و مطالعه کردم. رساله ارزشمندی بود، بعد هم مدتی گم شد و سپس الحمدالله پیدا شد و به چاپ رسید. علامه و امام اینطوری بودند که آثار دستنویس خود را به راحتی در اختیار همه طالبین قرار میدادند. در تدریسی هم که میکردند، اخلاص داشتند. هیچگاه به دیگران توهین نمیکردند. حضرت امام گاهی مطالبی را رد میکرد، امّا ردّشان بسیار مؤدبانه بود؛ مثلاً میگفت فلان عالم اینطوری فرموده، ولی به نظر اینطور میآید. با بزرگی از علما یاد میکردند و بعد هم میگفتند به نظر من اینطوری میآید؛ با کمال احترام. در حالی که بعضی از علمای قم بودند، تعبیراتی میکردند که انسان را به تعجب وامیداشت! امّا مثل امام و علامه و ... مقیّد بودند با کمال ادب رفتار کنند. حضرت امام و علامه طباطبائی، نه تنها غیبت یا توهین نمیکردند، بلکه اگر کسی چیزی میگفت که ممکن بود غیبت یا توهین باشد شدیداً اعتراض میکردند یکی از طلبهها در اشکالی که میکرد نسبت به یکی از علما توهین نمود، امام رحمةاللهعلیه ناراحت شدند و فرمودند: به اولیاءالله توهین نکنید. چرا اینطور میکنید؟
13. تدریس مخلصانه بزرگان
تفاوت کسی که مخلصانه تدریس میکند، با کسی که برای جاه و مقام تدریس میکند در اینجاها دیده میشود. یک نقصان که در بعض مدرسین مشاهده میشود این است که خیلی شاگرد پرست میشوند! خیلی علاقه دارند که شاگردانشان زیاد شوند؛ خیلی از تعداد شاگردان، لذت میبرند! امّا آن کسی که برای خدا تدریس کند دیگر فرق نمیکند، شاگردش زیاد باشد یا کم یا چه افرادی در درس او حاضر شوند؛ در او تأثیری نمیکند.
الف) روش تدریس امام راحل
حضرت امام رضواناللهتعالیعلیه اوایل فلسفه میگفتند. در آن زمان من اصفهان بودم. ایشان فلسفه میگفتند و شاگردانی هم داشتند. معروف بودند به استاد فلسفه، ولی بعد از چندی وارد مباحث فقه و اصول شدند و درس فقه و اصول را شروع کردند ــ سال 1328 تقریباً در مدرسه فیضیه درس اصولی میگفتند برای عدهای از طلاب ــ و درس هم در حجره بود نزدیک حجره استاد شهید مطهّری. تعداد شاگردان هم حدود هشت تا ده نفر بودند.
من یک بار از ایشان سؤال کردم؛ شما چطور یکدفعه فلسفه را رها کردید؟ فرمود: در این زمان، اسلام احتیاج به فقه و اصول دارد. خیلی تعجب کردم که ایشان محدود در فقه و اصول شد؛ به طوری که اگر در جلسات درس کسی اشکال فلسفی میکرد، معمولاً جواب نمیداد. میگفت این را بگذارید برای اهلش و در جای خودش. من راز این تغییر رویکرد را نمیفهمیدم، امّا در زمان مبارزات و بعد از پیروزی انقلاب رازش را فهمیدم که این کار از ابتدا هدفمند بوده است. نمیگوید من این درس را بگویم برایم خوب است. علامه طباطبائی تفسیر و فلسفه میگوید و امام فقه و اصول و هر دو برای خدا و در مسیر اسلام. این خیلی جالب است که انسان اینطور باشد. آدم میبیند کار امام درست بوده است. کار علامه هم درست بوده است؛ چون هر دو مخلص بودند.
در آن زمان با درس فقه امام، خیلی مبارزه میشد یک عده نمیخواستند ایشان فقه و اصول بگوید! بعضیها میگفتند فلان کس که درس حاجآقا روحالله میرود، سوادش از خود حاجآقا روحالله بیشتر است! و با اینگونه تعبیرات به هر طریق ممکن، شاگردان حضرت امام را پراکنده میکردند. این هم یک آفتی است! شاگردان هر استادی برای استاد خودشان کار میکنند و بعضی وقتها مورد تشویق استادشان هم قرار میگیرند. ما درس خیارات مکاسب را در محضر امام شروع کردیم. اوایل تعدادمان زیاد نبود، تعدادی علاقهمند به ایشان بودند که در درس حاضر میشدند. گویا اولین درس فقه ایشان بود. چون اول اصول میگفتند و بعد فقه. در صحن حضرت معصومهسلاماللهعلیها، تدریس میکردند در یکی از آن بقعههای بزرگ. بعد کمکم در حدود 40 نفری شاگرد پیدا کردند که ما هم خوشحال بودیم که الحمدالله کار استادمان گرفته است؛ اما آنقدر کارشکنی و اذیت کردند که طلبهها کم شدند و حتی بقعهدارهای صحن مزاحمت میکردند که درس در بقعهشان گفته نشود. چهل نفر شاگرد کم شد تا به 7 نفر رسیدند!. ما دیدیم با این وضعیت نمیشود ادامه داد، رفتیم یک مدرس کوچک که تاریک بود و وضعیت مناسبی نداشت و درس را بردیم آنجا. ما ناراحت بودیم، امّا امام اصلاً ناراحت نبود. همانطوری که درس برای آن 40 نفر میداد همینطور هم برای این چند نفر میگفت. ما هم میرفتیم، ولی نگران بودیم که چرا اینطور شد. من خصوصی خدمت ایشان عرض کردم که ما خیلی میل داریم این درس شما ادامه یابد و از حضورتان استفاده کنیم، ولی اگر شما ناراحت هستید ما حاضریم که هر طور مصلحت میدانید، عمل کنیم. اگر میخواهید تعطیل کنید. با خود گفتیم شاید ایشان خجالت میکشند بگویند که من درس را آن وقت با 40 نفر شروع کردم حالا با 5 یا 6 نفر! اما ایشان فرمود برای من فرق نمیکند هر طوری شما صلاح بدانید. البته با اظهار تمایل ایشان آن درس تعطیل شد. این یعنی صفا و صمیمیت. این یعنی اخلاص.
مرحوم آیت الله اراکی که واقعاً از اوتاد زمان بود، در درس آیت الله خوانساری شرکت میکرد. آیت الله خوانساری از علمای مجاهد و باسواد دوران بود. بعضی آقایان معتقد بودند فضل آیت الله اراکی از آقای خوانساری بیشتر است، ولی آقای اراکی برای اینکه آقای خوانساری را آدم مقدس و باتقوا و مجاهد میدانست، به درسش میآمد و این برخاسته از خلوص است. خداوند از چنین تعلیم و تعلمی خشنود است.
ب) تدریس آیتالله کوه کمرهای
در شرح احوال آیتالله سید حسین کوهکمرهای میخواندم که ایشان از شاگردان صاحب جواهر و از علمای خیلی معروف در زمان خودش بوده است و خود نیز از مدرسین بنام و خوشنام بوده است که شاگردان زیادی هم داشته است. در شرح حال ایشان خواندم که در یکی از مساجد تدریس میکرد. یک دفعه بیرون رفته بود و کاری داشت. بهوقت درس نیم ساعت مانده بود؛ فکر کرد که اگر برود منزل و برگردد ارزش ندارد، راه زیادی باید برود و برگردد. گفت: قبل از شاگردان میروم مسجد مینشینیم. همیشه شاگردان منتظر ما میشوند امروز ما میرویم منتظر شاگردان مینشینیم. رفت در مسجد نشست تا شاگردان بیایند، دید شیخی گوشهای نشسته و درس میدهد. شیخ معروفی نیست. ژولیده با قیافه نهچندان مناسب درس میگوید. سیّد بیکار بود و نشسته بود گوش میداد که او چه میگوید. دید خیلی خوب درس میگوید، آدم ملّایی است، مبانی دارد، مسلط به مسائل اصول و فقه و رجال است. همهچیز را خوب بررسی میکند و با دقّت درس میگوید. با خود گفت عجبا این کیست که اینگونه تحقیق میکند و این گوشه با 5 نفر شاگرد بهترین تدریس را دارد. خوب گوش داد تا درس آن آقا تمام شد و درس خودش را شروع کرد. فردای آن روز باز فکر کرد خوب است اندکی زودتر بروم ببینم درس آن شیخ امروز چگونه است. سیّد باز گوشهای نشست و گوش داد. دید بله این شیخ خیلی خوب درس میگوید. چه طور شده است که اینقدر گمنام است؟ خلاصه 5 روز مرتّب همین کار را کرد. هر چه میآمد، میدید که نظریههای علمی این شیخ خیلی خوب است. با خود گفت که این شیخ آدم ملّایی است و باید از او استفاده کرد. یک روز در بین درس هنگامی که شاگردانش جمع بودند، بعد از حمد خدا گفت که: آقایان! من یک مطلبی را میخواهم بگویم که خیلی مهم است. بعد فرمود: این آقایی که میآید آن گوشه مینشیند و شش - هفت تا شاگرد دارد آدم بسیار ملّا و باسوادی است و فردی است قابل استفاده و یقیناً شما اگر از او استفاده کنید خیلی بهتر از آن است که از من استفاده کنید و من و شما از فردا از ایشان استفاده خواهیم کرد. فردای آن روز شاگردان این آقا و خود آقا به پای درس آن شیخ نشستند. آن شیخ گمنام کسی نبود جز شیخ مرتضی انصاری. مرحوم شیخ انصاری خیلی زاهد بود و لباسهای مندرس میپوشید. آدم ملّا و باسوادی بود. آنچه اینجا اهمیت دارد این است که آیتالله کوهکمرهای که خودش ملّا و باسواد بوده درس خودش را تعطیل میکند و با شاگردانش در درس شیخ انصاری شرکت میکند.[102] اگر تشیع در برابر آن همه عناد و دشمنی باقیمانده و اگر فقه شیعه و آثار آن باقیمانده به خاطر وجود این علمای مخلص و با تقوا بوده است. عزیزان من! ما هم میتوانیم اینطور باشیم. این آقا اگر تدریس را ادامه میداد چه میشد؟ امّا ببینید چقدر روح پاکی داشته است که اینطور به شاگردانش درس دین و اخلاق میدهد.
14. ریاست خوب و بد
بهطور کلی ریاست میتواند دو گونه باشد. یکوقت آدم ریاست میخواهد برای خدا، برای دین و برای خدمت به مردم و یکزمان نیز همین ریاست را برای دنیا و جاه و مقام میخواهد. بستگی به نیت انسان دارد. یک کسی که میخواهد کاری بکند، طبعاً آن کار را دوست دارد. امام اگر انقلاب کرد، دوست داشت که این انقلاب پیروز شود. امّا این پیروزی را برای اسلام، برای ترویج دین و برای خدا میخواست، نه برای دنیا. انسان باید تلاش کند کارش برای خدا باشد. مذموم این است که کار، برای دنیا باشد. امام صادق علیهالسّلام به یکی از اصحابش یعنی «سفیان بن خالد» فرمود: «اجتناب کن از ریاست و هیچ کسی دنبال ریاست نمیرود، مگر اینکه هلاک شود. سفیان میگوید: جانم به فدایت پس ما هلاک شدیم. برای اینکه هر کدام از ما دوست میدارد که معروف شود، مردم او را بشناسند و از او به خوبی یاد کنند». به هر حال همه ما کم و بیش اینطوری هستیم. غالباً افراد این را دوست میدارند. امام فرمودند: «اینطور که تو فکر میکنی نیست، بلکه منظور ما این است که شخصی را بدون دلیل، بر منصبی قرار بدهند و تو تسلیم او باشی».[103]
ریاستی بد است که فردی در مقامی قرار بگیرد که جایش نیست؛ در حالی که انصاف آن است که آن منصب به فرد دیگری که شایستگی دارد داده شود. اگر کسی بی حجّت و دلیل، مقامی را تصاحب کند، غاصب است و فرمانبری از او اعانه بر ظلم است ولی اگر کسی را بر اساس موازین و معیارها در جایی نصب کردند، اطاعت از او لازم است؛ اما این هم به آن معنا نیست که هر چه میگوید، پذیرفته شود؛ چون طبیعت ریاست این است که اگر همه بله قربان گوی فرد شدند، تصوّر میکند که جایگاه فوقالعادهای دارد یا دارای شخصیت فوقالعادهای است؛ در حالی که انسان جایز الخطا است و با لغزشها مواجه میشود. اگر اشتباه دیگران را دیدید تذکر دهید نه بهعنوان عناد یا کارشکنی و یا تخریب و آبروریزی، بلکه بهعنوان خیراندیشی که اسلام این را توصیه کرده است. اگر اینطور باشد، نه مشکلات اجتماعی به وجود میآید، نه آن شخص و افرادی که در منصبی قرار میگیرند، با غرور به خطا میروند.
اسلام، خیرخواهی و نصیحت زیردست نسبت به مافوق را لازم میداند. روایاتی هم در این زمینه وجود دارد.[104] اساساً روش اسلام این است. در تاریخ آمده که به پیغمبر و امیرالمؤمنین هم تذکر میدادند و این بزرگواران هم میشنیدند و هر جا هم مصلحت بود، عمل میکردند. اسلام اینگونه مصلحت میداند، آنها که معصوم بودند، چنین روشی داشتند، برای غیر معصوم به طریق اولی باید چنین باشد. خیراندیشی و حسن نظر داشتن یک اخلاق اسلامی است و اینکه من گفتم حبّ ریاست ناپسند است؛ یعنی کسی بدون معیار بخواهد رئیس شود و بدون اینکه واجد شرایط باشد، بخواهد ترویج شود و دیگران هم درهرحال بخواهند، تسلیم او باشند.
15. عبادت مقبول
همانگونه که گفته شد طلبه اگر قصد اخلاص داشته باشد میتواند هم برای خودش و هم برای جامعه مفید باشد. نفعش هم به خاطر اخلاصی است که دارد.
حضرت فاطمه سلاماللهعلیها فرمودند: «هر کسی که عبادت خالصش را به سوی خدا بفرستد، خداوند بهترین مصلحتهایش را به سوی او میفرستد».[105] هر عملی به اندازهای بالا میرود که خالصتر باشد. البته عبادت فقط نماز و روزه نیست. بلکه هر عملی است که برای خدا باشد؛ مثل درس گفتن، درسخواندن، تبلیغ و ترویج دین و کارهای اجتماعی که گسترده است. اگر عبادت خالص باشد به سوی خدا بالا میرود و مقبول خدا قرار میگیرد و بنده به قرب الهی میرسد و اگر عبادت برای اهداف دیگری غیر از خدا انجام داده شود آن عبادت اصلاً بالا نمیرود که حتی ممکن است دورکننده عبد از خدا هم باشد و هر عبادتی به همان مقدار که خلوص دارد، به همان مقدار بالا میرود.
اگر کسی عبادتش را خالص به سوی خدا بالا ببرد، خداوند متعال افضل و بهترین مصالح خود را به سوی او میفرستد؛ هر آنچه که به صلاح عبد باشد. حالا چه در مورد دنیا و کارهای دنیوی و چه در مورد مقامات معنوی و درجات اخروی.
16. منبر مخلصانه
یکی دیگر از اشتغالاتی که برای ما طلبهها و روحانیون میتواند وجود داشته باشد و در آن کار میتوان خالصانه برای خدا یا ریاکارانه رفتار نمود، منبر رفتن است. منبر و ارشاد و هدایت مردم چنانچه از روایات استفاده میشود، یکی از اشتغالات بسیار محترم و ارزشمند اسلامی است. در هیچ یک از ادیان، منبر با این سبکی که ما در اسلام و تشیع داریم، مرسوم نیست. اینکه افرادی میآیند، درس میخوانند، ملّا و با سواد میشوند، بعد میروند، مردم را هدایت میکنند، در مسجد یا مکانهای مختلف سخنرانی میکنند. اشتغال بسیار خوبی است که در روایات هم از آن بهعنوان هدایتگری مردم، تمجید شده است و هر طلبهای باید به این فکر باشد که برای انجام این شغل شریف، تمرین کرده و آمادگی کسب نماید. البته منظور بنده منبر و وعظ خالصانه است که برای رسیدن به آن باید تلاش و ممارست نمود.
در روایتی ابوبصیر از امام صادق علیهالسّلام نقل میکند که فرمودند: «هر کسی کار خوبی را به دیگری یاد دهد، اجری را که به آن عملکننده میدهند، به یاد دهنده نیز میدهند»؛ مثلاً یک کسی نماز بلد نبود، به او نماز را یاد دادند، یک کسی گمراه بود، هدایتش کردند، یک کسی گناهی مرتکب میشد، جلوی ارتکاب گناهش را گرفتند. آموزنده هم اجر او را دارد و اگر این دومی هم به دیگری یاد دهد، ثواب سومی را به اوّلی هم میدهند. اگر همه مردم به یکدیگر بیاموزند، همین حکم دربارهشان هست؛ یعنی اگر کسی به یک نفر یاد داد، آن یک نفر به دو نفر دیگر یاد داد، آن دو نفر به 10 نفر دیگر یاد دادند، آن 10 نفر به 100 نفر دیگر یاد دادند و همینطور تا آخر افرادی که بهصورت تصاعدی ارشاد میشوند، ثواب اعمال خیرشان را به اولی هم میدهند گرچه همه مردم باشند. گفتم: اگر بمیرد چه میشود؟ فرمود: تا روز قیامت هر کس ارشاد شود، ثوابش را به او میدهند.[106] عالم از این دنیا رفته است، حتی نامش هم دیگر در این دنیا نیست. نه در کتابها نوشتند، نه در جای دیگر، امّا همه کسانی که بعد از او به کار خوبی که او توصیه کرده عمل کند، همانقدر ثواب به آن عالم هم میدهند.
در روایت دیگری که قبلاً اشاره شد آمده است: مؤمن در قیامت، حاضر میشود با ثوابهای بسیار زیاد؛ جهاد در راه خدا، شهادت، حج و اعمال صالح دیگر. مؤمن نگاهی به این عبادتها میکند. میگوید: من این کارها را نکردهام. خطاب میرسد که تو این کارها را نکردهای، ولی این کارها را به دیگران آموختهای، دیگران انجام دادند ثواب آن برای تو هم ثبت شده است.[107] چه شغلی میتواند بهتر از این باشد؛ چقدر شریف و با ارزش است. بالأخره عمر انسان تمام میشود، انسان اگر ارزش معنوی تبلیغ را بداند باید با حرص و ولع دنبال آن باشد و با جدّیت دنبال این باشد که هر چه میتواند در این راه تلاش کند. به برادران خود توصیه میکنم هر چه میتوانید در این راه تلاش کنید.
الف) عالمان گذشته و منبرهای مؤثر
طلبهها و علمای سابق، خیلی بیش از علمای فعلی به تبلیغ مقیّد بودند! تبلیغ امروزه بهصورت یک فن درآمده است، امّا در سابق اینطور نبود. علما و مدرسین بزرگ، حتی مراجع تقلید گاهگاهی منبر میرفتند و چه منبرهای زیبا و خوب و عالی داشتند. مرحوم شیخ محمد حسن عالم نجفآبادی که استاد ما بود یکپارچه تقوا بود، واقعاً ملّا بود و منبر هم میرفت، آقای آقا سید علی نجفآبادی هم که از بزرگان بود با آن سواد خیلی بالا، منبر میرفت. البته منبرشان با سخنرانیهای امروزی تفاوت داشت. در قم هم آیتالله محقق داماد، درس خارج میگفت و از علمای بزرگ بود و در عین حال خودش در یکی از مساجد بازار قم نماز میخواند و ماه رمضان منبر میرفت. آیتالله گلپایگانی نیز همینطور بود؛ چه منبرهایی میرفتند. فنی نبود، امّا خیلی مؤثر بود؛ ساده از روی کتاب میخواندند، امّا بر دل مینشست. امروزه منبر رفتن ویژه افراد خاصی شده که این خسارت است. متأسفانه افرادی که یکقدری ملّا باشند منبر رفتن را کسر شأن میدانند؛ در حالی که آنوقتها وضعیت غیر از این بود. اثر آن منبرها خیلی بیشتر بود. در سالهای اخیر منبرهای اثرگذار را کمتر شاهدیم هر چند از صداوسیما سخنرانیهای خوبی پخش میشود، امّا اثر آنچنانی در شنوندگان ندارد، طلبههای عزیز در منبر رفتن کوشا باشید و سعی کنید با اخلاص باشید. سخنرانی در صورتی مؤثر است که برای خدا و با اخلاص باشد.
ب) آثار منبر مخلصانه
اخلاص یک مسئله قلبی و باطنی است، نمیشود فهمید، امّا از آثار آن، اخلاص، نمایان میشود. بعضی از آثار اخلاص عبارتاند از اینکه انسان مخلص، تملّق نمیگوید، دروغ نمیگوید، باب میل مردم حرف نمیزند، حرفهایی را که باید بزند، میزند و از کسی واهمه ندارد بلکه فقط خدا را در نظر دارد. سعی میکند نیازهای دینی مردم را بیان کند. سعی میکند، طبق آنچه وظیفه دارد عمل کند. اینها همه از آثار اخلاص است. اگر اخلاص نباشد، این آثار هم نیست.
بنا ندارم از رفتارهای هواپرستانِ، عدهای بگویم، ولی از باب تذکر، نمونهای از تبلیغ مخلصانه را نقل میکنم.
یکی از دوستان نقل میکرد که چند سال در محمودآباد مازندران، دهه محرم منبر میرفتم. آشنا شده بودم و مردم مرا دعوت میکردند. من هم قبول میکردم. یک سال که قرار بود برای منبر به آنجا بروم. یک گرفتاری برایم پیش آمد؛ طوری که روز اول محرم نرسیدم. وقتی رفتم منزل میزبانمان. دیدم آنجا یک روحانی دیگر هست. میزبان به من گفت که شما دیر آمدید و ما این آقا را نگه داشتیم. گفتم بسیار کار خوبی کردید. میزبان گفت مهم نیست ما سابقه شما را میدانیم، خوب است که بمانید ما او را راضی میکنیم که برود و شما بمانید. گفتم نه همین آقا بماند، من میروم یک جای دیگر. هر چه اصرار کردند گفتم: نه نمیشود. بعد به این نتیجه رسیدند که هردوی ما را نگهدارند. قرار شد هر دو منبر برویم. من احساس کردم که آن آقا، طلبه جدید و تازهکاری است؛ مخصوصاً ممکن است وقتی منبر من را ببیند دیگر نتواند درست صحبت کند. باید چارهای اندیشید. بنا بود اول او منبر برود و من بعد از او، ولی من گفتم شب اول، من اول منبر میروم و شبهای بعد بر عکس باشد. من منبر رفتم و منبر بسیار بدی ارائه دادم! هر چه توانستم بد منبر رفتم. میزبان ما هم به آن آقا گفته بود که این طلبه سابقه دارد و منبرش خوب است. آن آقا بعد از من رفت و روحیه گرفت. چون دید منبر من آنقدرها هم تعریف ندارد. بعد از مجلس رفتیم منزل. صاحبمنزل به من گفت فلانی تو که منبرت اینطور نبود، چرا اینطور کردی؟ گفتم واقع مطلب این است که اگر من بخواهم بعد از ایشان منبر بروم یا جلوتر بروم و منبرم خوب باشد ایشان دیگر نمیتواند آن منبری را که دارد، ارائه دهد؛ لذا عمداً این کار را کردم تا او خودش را نبازد. میزبان ما شروع کرد زارزار گریه کردن. گفت ما کجا و شما کجا؟ ببینید اینطور سخن اثر میکند. خود این رفتار، بهاندازه صدها منبر بر روح افراد اثر میگذارد؛ این را میگویند اخلاص. آدم میتواند مخلص باشد و با همکارانش بسازد، خدا ضامن روزی است و روزی انسان را میرساند. باید روح معنوی را تقویت کرد تا کارها مخلصانه انجام شود.
ج) نقش اخلاق در تأثیر سخن
یکی از علما میگفت با یکی از فضلا برای منبر به شهرستانی رفتیم؛ شهر کوچکی بود، دیدیم که یکی از منبریهای معروف قم نیز آنجا منبر میرود. ما خوشحال شدیم که این منبری اینجا هست و ما را هم میشناسد، فضل ما را هم میداند، دست ما را هم گوشهای بند میکند که ما هم برنامه منبری داشته باشیم. رفتیم پای منبر ایشان. او هم ما را شناخت، ولی متأسفانه بر خلاف انتظار، کاری کرد که ما برگشتیم قم! آدم مخلص برای خدا و برای ترویج دین چنین کاری میکند؟! این کارها دلیل بر این است که فکر آلوده است، اخلاص نیست. اگر اخلاص باشد، هیچکدام از این اتفاقها نمیافتد. حضرت امام بارها میفرمودند هیچگاه در حق، تزاحم به وجود نمیآید. دو تا حق هیچ موقع اختلاف ندارند. اگر یک اختلاف سلیقهای باشد با هم مینشینند و آن را حل میکنند.
توصیهای که در این قسمت دارم این است که برادران اولاً در فن منبر واقعاً جدّیت کنید. ثانیاً در کسب اخلاص بکوشید تا سخنتان اثرگذار باشد. شیطان ما آخوندها خیلی قویتر است و به هر طریقی که بتواند ما را به دنبال خود میکشد.
17. نقش نیّت در اعمال انسان
نیّت چه نقشی در کارهای انسان دارد. آنچه مسلّم است اینکه نیّت انسان در افعال اختیاری بسیار مؤثر است. اگر نیّت نباشد فعلی انجام نمیگیرد. نیّت منشأ عمل است و اعمال انسان همه متفرّع بر نیّت و از آثار و ثمرات نیّت است. انسانی که نماز میخواند، این نمازخواندن، منشأش در نیّت است. چون نیّت کرده است نماز میخواند بهطوری که اگر نیّت نباشد در واقع آن فعل، فعل اختیاری نیست که ارزش پیدا کند. اگر انسان، فعلی را اراده کرد، این فعل با اختیار و اراده انجام میگیرد و میگویند منشأ این کار اراده است و آنگاه ارزش خواهد داشت. پس میتوان گفت همه اعمال اختیاری انسان، متفرّع بر نیّت است؛ بنابراین، نیّت در افعال، نقشی کامل دارد، بلکه اگر دقّت شود خود نیّت یک فعل است، منتها یک فعل نفسانی و قلبی.
حضرت علی علیهالسّلام فرمودند: «نیّت، اساس عمل است».[108] پایه عمل، نیّت است. حضرت علی همچنین فرمود: «کسی که نیّت نداشته باشد، عمل ندارد»؛[109] زیرا وقتی فرد نیّت نمیکند، عملی را بهجا نمیآورد و اگر هم عملی را بهجا آورد، بدون نیّت، آن عمل، عمل او نیست و چهبسا عملی غیرارادی محسوب شود؛ بنابراین، اعمال انسان، میوههای نیات او میباشد.[110] نیّت مثل درختی در نفس انسان است و اعمال، میوههای آن هستند. حضرت علی علیهالسّلام فرمودند: «ارزش هر کس بهاندازه همت اوست و عمل او بهاندازه نیّت او».[111]
الف) تأثیر نیّت در سازندگی نفس
ببینیم نیّت چه تأثیری در نفس انسان دارد؟ آیا اصلاً تأثیری در نفس دارد یا نه؟ با کمی دقّت میتوان گفت که نیّت در نفس تأثیر اساسی دارد و اولین تأثیرش در تحریک خود نفس است. نیّت یک فعل نفسانی است. در واقع، نفس است که اراده میکند و نفس است که قصد میکند. پس اولین اثر نیت در خود نفس است. بعد از آن است که در مرحله دوم در اعمال انسان اثر میگذارد. مثلاً انسان نماز که میخواند، اراده میکند و این اراده در نفس او تأثیر میگذارد و انگیزه را در فرد به وجود میآورد. در حقیقت، هر عمل بد یا خوبی که انجام میشود، قبل از اینکه در خارج پیدا شود، در خود نفس اثر میگذارد. انسان وقتی قصد کرد که کار خیری را انجام دهد این قصد در نفس او اثر میگذارد و این اثر باقی میماند. در واقع، آن فعلی را که انسان انجام میدهد، زایل میشود امّا نیّت آن زایل نمیشود. مثلاً اگر انسان قصد کرد نماز بخواند، نماز که عبارت است از نیّت و اعمالی چون قیام، رکوع، سجده، اذکار که همه اینها حرکت و فعلی برای ظاهر بدن است و همه از بین میروند، ولی اثر نماز در جان ما میماند و درون را شکل میدهد؛ یعنی بعد از گفتن «بسمالله الرحمن الرحیم» این بسمالله گفتن بعد از تمام شدن دیگر هیچ نیست. یک سری اصوات است کهموجی ایجاد کرد و زایل میشود، دیگر ظاهراً وجود ندارد، ولی آثارش در روح انسان ماندگار است.
در مورد اعمال بد نیز همینگونه است؛ مثلاً فرد غیبت میکند، یکلفظی میگوید این لفظ بعد از انجام شدن، دیگر نیست، اما آثارش باقی میماند ــ البته دانشمندان ثابت کردهاند که هیچچیز در عالم نابود نمیشود و لذا حتی دنبال پیدا کردن اصواتی هستند که هزاران سال قبل به وجود آمده امّا در فرض ما و در ظاهر عرف، چیزی پیدا نیست که باقی بماند.
ب) استمرار و پیدایش ملکه
در روایات داریم که هرگاه یک عبادت را اختیار میکنید آن را ادامه دهید.[112] اسلام میخواهد بهجای اینکه انسان هرروزی یک عبادتی بهجا بیاورد، عبادتهایی را اختیار کند که آنها را همیشه و بهطور مستمر انجام دهد. مثلاً همیشه شب جمعه دعای کمیل بخواند یا بنا بگذارد روز جمعه مثلاً نماز جعفر طیار را بخواند یا در حال عادی ذکر بگوید؛ کما اینکه بر ذکر زبانی تأکید شده است که خوب است انسان همیشه یک ذکری داشته باشد، برای اینکه وقتی که فارغ شود این ذکر بر زبانش بیاید تا بهصورت ملکه درآید و این ملکه باقی میماند. خدا رحمت کند علامه طباطبائیرضواناللهتعالیعلیه مادامیکه ما سؤال میکردیم، جواب میدادند، بعد از اینکه جواب تمام میشد باز زبانشان در حرکت بود و یک ذکری میگفت. اصلاً نمیشد که ذکر نگوید. یا ذکر میگفت یا بحث علمی میکرد. هر عملی، ملکه شد، دیگر زایل نمیشود و با نفس انسان باقی میماند و همین است که وقتی از این دنیا میرود، با آن حالات میرود. کسی که مستمر به فکر خداست از این عالم هم که برود باز همین ذکر و همین حالات را دارد. اگر همه چیز را فراموش کند، این را فراموش نمیکند.
ج) نیّت، سازنده درون
در آیات قرآن هست که عمل هر انسانی بر طبق شاکلهاش یعنی بر طبق نیّتش میباشد.[113] شاکله به معنی سجیّه، فطرت و عادت است. هر کسی بر طبق شاکله خود کار میکند. شاکله و سجیّه، دو گونه میتواند باشد. یک شاکله طبیعی و ذاتی که هر کس طبیعتاً آفرینش ویژهای دارد و یک قیافه و ظاهر خاصی دارد و یک شاکله درونی هم که درست کردنی است؛ یعنی انسان آن را به وجود میآورد. وقتی به وجود آورد این شاکله باقی میماند و انسان در قیامت به همان صورت درونی، محشور میگردد و عملش بر طبق آن میشود؛ مثل کسی که مدتی عملی را بجا بیاورد دیگر خودش عادت میکند.
اگر کسی عادت کند به نماز شب یکوقت معینی بیدار میشود؛ یعنی قبل از اینکه ساعت هم زنگ بزند، او بیدار شده است. در واقع، خود همان شاکله نفسانی، او را بیدار میکند. کسی که عادت خیری دارد همان شاکله و همان عادتش میشود که به آن کار وادارش میکند. همانگونه که علامه طباطبائی بیاختیار ذکر میگفت. او عادت کرده بود در حال راه رفتن هم نماز میخواند یا ذکر میگفت. خدا بهتر میداند چه کسی راه راست را بهتر پیدا میکند.[114]
امام باقرعلیهالسّلام میفرمایند: «مردم در قیامت با نیّتهایشان محشور میشوند».[115] این نیّتها جمع شده میشوند تا یک نیّت خیر درست شده و یک نفس خوب و اهل خیر را درست نمایند. این روایت امام صادقعلیهالسّلام[116] میتواند جواب اشکالی باشد که در محافل و مجالس و در کتابها آمده که آیا با عدل خداوند سازگار است که کسی 40 سال عمر کند و گناهانی انجام دهد و در آنجا مخلّد در آتش باشد و یا بر عکس با اعمالی موقت، همیشه در بهشت باشد. امام صادقعلیهالسّلام در اینجا این را جواب میدهد. اهل نار که مخلّد میشوند در آتش برای این است که نیّتشان این است که اگر زنده بمانند برای همیشه باز هم معصیت کنند و اهل بهشت نیز در بهشت جاودانه هستند چون نیّات آنها این بود که اگر همیشه در دنیا باشند، کار خیر انجام دهند و مطیع خداوند باشند. پس هر کدام به نیّت خود جاودانه شدهاند. آنکه نیّت بد داشته، خالد در جهنّم و آنکه نیّت خوب داشته جاودانه در بهشت خواهد بود. سپس امام صادقعلیهالسّلام این آیه را خواند که فرموده است: قُل کلٌّ یعمل علی شاکلته>[117] و بعد فرمودند: شاکله به معنای نیّت است. همچنین امام صادقعلیهالسّلام فرمود:[118] بنده مؤمنی که فقیر باشد، میگوید: خدایا به من هم پول و ثروت بده تا من هم کار خیر کنم؛ به فقراء رسیدگی کنم و بنای خیر بگذارم، اگر او راست گوید و واقعاً اینطوری باشد، خدا برایش مینویسد؛ اجرهای آن عمل را حتی جهاد در راه خدا را خیلیها بودند که نمیتوانستند بروند جهاد یا در اثر کهولت، یا بیماری یا هر جهت دیگر، ولی دلشان پَر میزد برای جهاد. اینها قطعاً در ثواب شهدا شریک هستند. همین نیّت خیر سبب میشود که کارشان اصلاح شود. یا کسی که فقیر است و واقعاً دلش میخواهد حج برود، ولی نمیشود. میگوید خدایا پول بده تا به حج بروم، خدا ثواب حج را برایش مینویسد، چون او نیّتش را کرده و آنچه مؤثر است، همان نیّت است. البته رفتن صحیح، به حج در جای خودش عبادت است. امّا آنچه باقی میماند همان نیّت اعمال است؛ بنابراین، انسان باید نسبت به نیّت خیلی عنایت داشته باشد. اگر انسان نیّت کند و واقعاً بخواهد که کار خیری انجام دهد، اما نتواند، در نامه عملش ثبت میشود.
امام صادق علیهالسّلام میفرماید:[119] «بنده قصد میکند که خدایا امشب میخواهم، نماز شب بخوانم، کسی که همیشه نماز شب میخواند، یکشب هم ممکن است خوابش ببرد و نتواند، نماز شب بخواند. همان نیّت بیدارش میکند، امّا حالا یکوقت هم آنقدر خسته است که ممکن است نتواند و خواب بر چشمش غلبه کرد و خوابش ببرد. خداوند متعال ثواب نماز را برایش مینویسد؛ یعنی همین نماز را در نامه عملش ثبت میکند، همان وقتی هم که خواب بوده همین نفسهایی که میکشیده، همان نفسهایش سبحانالله است.»
از این قبیل روایات که بهطور قطع اثبات میکند کارهای انسان، تابع نیّت اوست زیاد داریم که الآن فرصت طرح آنها نیست؛ بنابراین، نیت اثر دارد و باید سعی کنیم که نیّت خیر را در خود به وجود بیاوریم. در بعضی روایات داریم که نفست را به کار خیر عادت بده، همین قصد کردن کار خیر سبب میشود به سوی آن کار خیر سوق پیدا شود. اگر توانست آن کار خیر را انجام دهد که چه بهتر و اگر هم نتوانست همین نیّتش اثر دارد.
18. توحید و اخلاص
اخلاص به یک معنا عبارت دیگری از همان توحید است. توحید عقیدتی؛ یعنی دانستن و اخلاص عملی؛ یعنی خالص کردن. اخلاص، گاهی در عقیده است و گاهی در عمل. اخلاص در عقیده این است که انسان عقیدهاش خالص باشد؛ یعنی چیزی مخلوطش نباشد. اگر عقیده به خدا هست. این عقیده خالص برای خدا باشد غیر خدا در آن نباشد؛ این توحید است. در مورد توحید بهطور اجمال باید گفت که:
توحید یا توحید ذاتی است که انسان معتقد میشود که فقط یک خدا در عالم هست و تنها اوست که در عالم، مؤثر است. لا اله الا الله.
بزرگترین هدف پیامبر اسلام، مبارزه با شرک و اینکه توحید واقعی را جایگزین شرک کند، بود شما آیات قرآن را که ببینید، متوجّه میشوید که اسلام دین توحید است. حجم آیاتی که در مورد توحید و مبارزه با شرک داریم شاید در هیچ امر دیگری نداشته باشیم. اصلاً رسالت پیغمبر اسلام همین بوده است.
رسول اسلام صلّیاللهعلیهوآله میخواسته مردم در عقیده و عمل خالصانه فقط برای خدا باشند و غیر خدا در امرشان هیچ دخالتی نداشته باشد. در مورد توحید ذاتی، ذات عالی که مبدأ عالم است یکی است و آن الله است که در کلام و فلسفه این قسمت، مفصل و با استدلال بحث شده است.
یا غیر توحید ذاتی است و آن توحید در این مسائلی است که میآید. یکی توحید در خالقیت است؛ یعنی خالق در عالم جز خدا هیچکس نیست.
الف) توحید در خالقیّت
همه سخن در توحید این است که یک آدم مخلص، معتقد باشد که هیچ خالقی جز خدا نیست. فقط خداست که ایجاد میکند و خلق میکند و خالق، دیگری نیست. خلقت؛ یعنی ایجاد یعنی چیزی را از عدم ایجاد کردن و به وجود آوردن. البته خالقیت میتواند دو گونه باشد، خلقت بلاواسطه و خلقت با واسطه. اینطور نیست که خداوند متعال بخواهد بگوید که در موجودات دیگر دخالتی ندارند. خدا هر وقت خواست انسانی را ایجاد کند، در ایجاد این انسان هم خاک تأثیر دارد، هم آب تأثیر دارد، هم چیزهای دیگر. امّا همه اینها را هم باز خدا خلق کرده است. آن موجودی که همه این چیزهایی که نیاز خلقت است را ایجاد کرده، آن خداست. اگر مثلاً خواست حرارتی ایجاد شود، حرارت یا به وسیله خورشید است یا به وسیله آتش یا به وسیله دیگر آنها هم تأثیر دارند، امّا آنکه در رأس همه اینهاست خداوند متعال است که خورشید را آفریده، حرارت به خورشید داده، نار را آفریده و حرارت به نار داده اینها منافاتی با خالقیت خداوند ندارند. امّا عقیده یک مسلمان باید این باشد که خلق، مختص خداست. «لا موجد الا الله»؛ این تعبیری است که هم علامه طباطبائی رحمةاللهعلیه میفرمودند، هم امام راحل رحمةاللهعلیه میفرمودند، هم علمای دیگر. اصلاً ما ایجادی غیر از ناحیه خدا نداریم. اخلاص هم همین معنا را میدهد. اخلاص در خالقیت این است که آدم معتقد باشد که خالقی جز خداوند متعال نیست و همین پایه و اساس اخلاص در رفتار میباشد.
ب) توحید در ربوبیّت
مرحله دیگر اخلاص، اخلاص در ربوبیّت است، یا توحید در ربوبیّت. «ربوبیّت» به معنای اداره است. ربّ یعنی آن کسی که چیزی را اداره میکند. یکوقت خلق است؛ یعنی ایجاد میکند، یکوقت اداره است. (الحمد لله ربّ العالمین) یعنی حمد میکنم، خدایی را که ربّ عالمین است؛ یعنی همه عوالم و همه موجودات را اداره میکند و بهجز خدا کس دیگری ربّ نیست؛ یعنی تنها و تنها الله جهان را اداره میکند و کس دیگری نمیتواند در کار جهان و اداره جهان دخالتی داشته باشد. یک مسلمان مخلص و موحد باید این عقیده را داشته باشد و در این قسمت هم آیات داریم و هم روایات که به بعضی از آنها اشاره میکنم. وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ>[120] یعنی بعضی از ما بعضی دیگر را ارباب قرار ندهند. ارباب جمع ربّ است. اداره جهان در دست خداست؛ همه کارها را خدا انجام میدهد، باران را خدا نازل میکند، زمین را خدا اداره میکند، انسانها را خدا اداره میکند و هیچ کسی غیر او دخالتی در ربوبیّت او ندارد. ما غیر خدا کسی را برای خودمان بهعنوان ربّ قبول نکنیم. در آیه دیگر داریم: وَ لا یأْمُرکمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکة وَ النَّبِیینَ أَرْباباً>؛[121] خدا به شما امر نکرده است که ملائکه و همینطور پیامبران را ربّ بدانید، ارباب قرار دهید؛ یعنی حتی پیغمبر هم ربوبیّت ندارد؛ ربوبیّت مخصوص خداست. اداره جهان فقط و فقط به دست خداست. نه پیغمبر و نه هیچ ولیّ، نه هیچ بزرگی، نه هیچ انسانی جهان را اداره نمیکند. اینطور نیست که خدا جهان را خلق کرده باشد و بعضی کارها را به بعضی دیگر داده باشد؛ برخی از بتپرستها در دوران جاهلیت اینگونه فکر میکردند و الآن هم هستند، میگویند مثلاً خداوند متعال عالم را ایجاد کرده، بعد اداره باران و دریاها را به دیگری واگذار کرده است! یا اداره انسان را به دیگری داده، ما معتقدیم تمام جهان را خود خداوند اداره میکند. بتپرستها که الآن هم در دنیا هستند بتهایی دارند که هر بت را منشأ یک سنخ امور میدانند. اسلام میگوید چنین نیست. در آیه دیگری میگوید: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ>[122] بهعنوان سرزنش میگوید این افراد، علمای خودشان و عبّادشان را بهعنوان ربّ قرار دادند. گفتند کارها دست اینهاست؛ در حالی که گفته یهود و نصاری است که میگویند کارهایی به دست اینهاست. مثلاً خدا انسانها را آفریده بعد به دست کلیسا داده؛ اختیاردار کلیسا است! کلیسا گناهان را میبخشد، کلیسا درباره مردم تصمیم میگیرد و ... .
اصولاً اسلام میگوید هیچکس حق ندارد بگوید من اختیاردار مردم هستم و حق دارم برای هدایت مردم قانون وضع کنم. حق دارم برای اداره مردم تصمیم بگیرم. هیچ کس چنین حقی ندارد، مگر اینکه خدا اجازه داده باشد. مثلاً خدا به پیغمبر اجازه داده باشد که در این صورت به اعتبار اینکه خدا دستور و اجازه داده میشود، اطاعت کرد. امّا تصمیمگیرنده، مطاع، واضع قانون و ادارهکننده جهان تماماً از آن خدا و کسی که خدا او را مشخص نماید. اگر غیر از این باشد، شرک است. همان چیزی است که خداوند از آن نهی کرده است. انبیاء، ائمه و در عصر غیبت، ولیفقیه هم که حق امر و نهی دارند حقشان بالذات نیست که در برابر خدا باشد، بلکه بالعرض است.
ج) بالاترین نعمت
امام صادق علیهالسّلام فرمود:[123] «خدا نعمتی را به بندهای عطا نکرده که بزرگتر و بالاتر از این باشد که در قلبش غیر خدا نباشد»؛ یعنی هر عملی را که بجا میآورد، فقط و فقط برای خدا باشد. اصلاً غیر خدا را به حساب نیاورد. طبق فرمایش معصوم، چیزی بالاتر از این نیست. برای اینکه حقیقت اخلاص است. امّا کار آسانی هم نیست، بلکه بسیار دشوار است. امام صادق علیهالسّلام در مورد این قول خداوند متعال که فرمود: هر کسی که خدا را قبول دارد و امید دارد که خدا را در قیامت ملاقات کند. پس عمل صالح و خالص انجام دهد و کسی را در عبادت پروردگارش شریک قرار ندهد،[124] فرمود: مردی کارهای خوب انجام میدهد، امّا برای خدا نیست ــ یعنی فقط برای خدا نیست برای غیر خدا هم هست ــ او میخواهد مردم او را خوب بدانند و پیش مردم آبرو پیدا کند، موجّه شود و مردم تعریفش کنند. دوست دارد که این اعمال او را مردم هم بشنوند. این حالت از آنکسانی است که در عبادت خود غیر خدا را شریک کردهاند.
د) شرک در عبادت
امام صادقعلیهالسّلام فرمود: «هیچ بندهای نیست که کار نیکی را در پنهانی انجام بدهد، مگر آنکه خداوند آن را برایش ظاهر و نمایان میسازد». زیاد شنیدهاید که ائمه علیهمالسّلام وقتی میخواستند صدقهای را درِ خانه فقراء ببرند با اینکه روز هم میتوانستند ببرند امّا نمیبردند، شبها میبردند. گاهی حتی غلامشان را هم خبر نمیکردند که این صدقات را به دوش بگیرد و ببرد. خودشان در تاریکی شب به دوش میگرفتند و به خانه فقراء میبردند. روش ائمه: اینطور بوده است. برای اینکه خیلی دشوار است، آدم کاری را بخواهد در حضور مردم انجام بدهد و فقط خدا را منظور داشته باشد، واقعاً سخت است. پیامبر و ائمه میخواستند، صدقات را مخفیانه انجام دهند؛ چون طبق روایات، صدقه پنهانی، غضب خدا را رفع میکند و لذا تأکید شده است که صدقات، مخفیانه باشد.
خیلی از علما حتی در زمان حیاتشان معلوم نشده است که اینها فلان کار خیر را میکردند، امّا بعدش ظاهر شده است، بر فرض که ظاهر هم نشده باشد کار که برای خدا بوده ظاهر شده است خداوند متعال میفرماید: «من بهترین شریک هستم. هر کسی که عملی برای غیر من بهجا آورد و غیر من را شریک کند، عمل او را قبول نمیکنم.»[125] امام صادق علیهالسّلام فرمود: هر کس کار ریایی برای نشان دادن به مردم انجام دهد، ثوابش را هم از مردم، مطالبه کند. کسی که فقط برای خدا بهجا آورد، ثوابش هم از جانب خداست.[126] بزرگترین مسئولیت پیامبر مبارزه با شرک بوده است. البته کسانی که معتقد به تعدد خداوند یا معتقد به شرک در خلقت باشند، زیاد نیستند، اما آنچه بیشتر دامنگیر انسانهاست، شرک در عبادت و ریای در عبادت است و خیلی مشکل است که انسان بتواند از آن فرار کند، مگر با تمرین و ممارست.
ه) نقصان عقیدتی، راز ریاکاری
ریشه اینکه ما برای غیر خدا کار میکنیم، در کامل نبودن اعتقاد ما نسبت به خداوند است، اگر ایمان و عقیدهمان کامل شود، غیر خدا را بیارزش میدانیم. چه کاری از یک بنده خدا برمیآید؟ بنده خدا که خودش هم نیازمند است. مشکلات خودش را هم نمیتواند، حل کند. چه قدرتی دارد که بخواهیم نسبت به ما خوشبین باشد. اگر خدا نخواهد خوشبینی او که تأثیری ندارد. او که هیچ، اگر همه مردم جهان هم جمع بشوند و خدا نخواهد کاری نمیتوانند بکنند. حتی دل مردم هم به دست خداست. لذا وقتی مردم کسی را دوست بدارند هیچ کس نمیتواند این محبت را از دل آنها بیرون بیاورد. إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً>.[127]
مردم امام راحلرحمةاللهعلیه را چطور دوست میداشتند. مگر امام میخواست کاری بکند که مردم دوستش داشته باشند؟ او فرار میکرد از این خودنماییها و کارهای ریایی. امّا چطور محبوب مردم شد و هنوز هم محبوب مردم مسلمان و غیر مسلمان جهان است؛ دل دست خداست.
این تصوّر که کاری کنم تا مردم به من احترام بگذارند یک خیال خام است. آدم صد تا کار هم انجام دهد که مردم را فریب دهد تا خدا نخواهد، تأثیری ندارد و آدم رسوا میشود، شاید چند صباحی سر زبانها بیفتد، ولی آخرش رسوا میشود. اگر آدم ایمان واقعی داشته باشد از غیر خدا انتظاری ندارد و برای خلق، حسابی باز نمیکند، اگر غیر این باشد، مرتبهی ایمان و اعتقاد کامل نیست. اگر اعتقاد ما کامل بود، وضع ما غیر از این بود. این همه بدبختی از ضعف ایمان است؛ چرا که چیزهای دیگر را مؤثر میدانیم. با اینکه با ادلّه عقلی و نقلی ثابت میشود که هیچ چیز دیگری غیر خدا در دنیا مؤثر نیست، اما باورمان نمیشود. واقعاً آدم به چه حسابی کار را برای غیر خدا انجام میدهد؟ آیا درست است این دلی را که جای خداست به غیر خدا بدهد؟ خداوند متعال این همه نعمت به ما داده، نعمت وجود داده، از اول که بچه بودیم، شیر مادر را برایمان فراهم کرده، محبت ما را در دل پدر و مادر انداخته تا مثل نوکر برای ما کار کنند، سلامتی داده، امنیت داده، به هر کدام ما مقدار کم و بیش نعمتهایی داده، دست خودمان که نبوده. اگر مقامی داریم، مالی داریم، فرزندی داریم، همسر خوبی داریم، خدا داده. به ما دل هم داده این دل و چشم و مغز را هم خدا داده. به ما گفته این دل را بگذار برای من و در دل خودت غیر من را راه نده. اگر راه ندهی برای خودت خوب است. اگر غیر من را در دلت راه ندادی هم دنیایت درست میشود هم آخرتت؛ در آن روزی که یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ>.[128]
در قیامتی که هیچ چیز به درد نمیخورد؛ نه مال، نه اولاد، نه جاه و نه مقام. تنها قلب سالمی که جز خدا در آن نباشد به کار میآید. خداوند تأکید کرده که درون قلب خودت غیر مرا راه نده، غیر من را شریک قرار مده که به نفع توست تا در قیامت سعادتمند شوی. حال اگر با این همه نعمت که به ما داده شده باز ما اعراض کنیم و کارهایمان را برای غیر خدا کنیم، بیانصافی است.
[53] قال النبی صلّیاللهعلیهوآله: «من آتاه الله وجهاً حسناً و خلقاً حسناً فلیشکرالله»؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط،ج 4، ص170.
[54]. قال النبی صلّیاللهعلیهوآله: «اذا سمعتم انّ جبلاً زال عن مکانه فصدّقوه و اذا سمعتم برجلٍ زال عن خلقه فلاتصدقوه»؛ محمدمهدی نراقی، جامع السعادات،ج 1، ص47.
[55]. قال النبی صلّیاللهعلیهوآله: «حسّنوا اخلاقکم»؛ شیخ صدوق، التوحید، ص127.
[56]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «علیکم بمکارم الاخلاق فانّ الله عزوجل بعثنی بها»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 68، ص420.
[57]. قال النبی صلّیاللهعلیهوآله: «بعثت لِاتمم مکارم الاخلاق»؛ همان،ج 2، ص282.
[58]. قَد اَفلَحَ مَن زَکّاها وَ قَد خابَ مَن دَسّیها>؛ سوره شمس(91): 9 و 10.
[59]. روی عن رسول اللهصلّیاللهعلیهوآله انّه قال: «انّما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 71، ص382، ذیل ح 17.
[60]. عن علی بن موسی الرضاعلیهالسّلام عن آبائه: قال: قال رسول اللهصلّیاللهعلیهوآله: «علیکم بمکارم الاخلاق فانّ ربّی بعثنی بها»؛ حر عاملی، وسائل الشیعه،ج 12، ص173، ح 15998.
[61]. قال النبی صلّیاللهعلیهوآله: «انّ الله حفّ الاسلام بمکارم الاخلاق و محاسن الاعمال»؛ فیض کاشانی، محجّة البیضاء،ج 4، ص122.
.[62] قال النبی صلّیاللهعلیهوآله: «انّ العبد بحسن خلقه عظیم درجات الآخرة و شرف المنازل و انّه لضعیف الایمان»؛ همان،ج 5، ص93.
[63]. قال النبی صلّیاللهعلیهوآله: «ان العبد لیبلغ من سوء خلقه اسفل درک جهنّم»؛ همان.
[64]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «سوءُ الخُلق یفسد العمل کما یفسد الخلّ العسل»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 71، ص394، ح 63.
3. قال ابوعبدالله علیهالسّلام: «حُسن الخُلق من الدین» صدوق، الخصال، مصحح غفاری، ناشر جامعه مدرسین،ج 1، ص251.
4. قال الباقرعلیهالسّلام قال: «انّ اکملَ المؤمنین ایماناً احسَنَهُم خلقاً»؛ کلینی، کافی،ج 2، ص99، ح 1.
[66]. عن علی بن الحسین علیهالسّلام قال: قال رسول اللهصلّیاللهعلیهوآله: «ما یوضعُ فی میزان امرء یوم القیامة افضل مِن حسن الخُلق»؛ همان، ح 2.
[67]. درباره تأثیر اخلاق در شکل دهی درون انسان و چگونگی پیدایش ملکات روحی رجوع شود به کتاب «خودسازی و تزکیه نفس» و «جهاد با نفس، بزرگترین جهاد فراموش شده» از همین نویسنده.
[68]. عن ابی عبدالله علیهالسّلام قال: «انَّ فی جهنّم لوادٍ [لوادیاً] للمتکبّرین یُقال له سقر شکا إلی الله شدّۀ حرّه و یسأله اَن یأذن لهُ أن یتنفّس فأحرق جهنّم»؛ شیخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص222.
[69]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «الحسد یأکل الحسنات کما تأکل النّار الحطب»؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار،ج 73، ص257، ح 30 و در جای دیگر آمده: عن ابیعبداللهعلیهالسّلام قال: «انّ الحسد یأکل الایمان کما تأکل النار الحطب»؛ همان، ص244، ح 2.
[70]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «من جاءه الموت و هو یطلب العلم لیحیی به الاسلام کان بینه و بین الانبیاء درجة واحدة»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 1، ص184، ح 97.
[71]. قال ابوعبدالله علیهالسّلام: «من تعلّم لله و عمل لله و علّم لله دُعی فی ملکوتِ السموات عظیماً»؛ همان،ج 2، ص29، ح 11.
[72]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «من تعلّم علماً ممّا یبتغی به وجه الله عزّوجلّ لا یتعلمه الا لیصیب به عرضاً من الدنیا لم یجد عُرفَ الجنة یوم القیامة»؛ همان، ص38، ح 58.
[73]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «من تعلّم علماً لغیر الله و اراد به غیرالله فلیتبّوأ مقعده من النّار»؛ همان، ح 59.
[74]. قال علی علیهالسّلام: «إلاخلاص غایة الدین»؛ آمدی، غرر الحکم، ص44، ح 777.
[75]. قال علی علیهالسّلام: «إلاخلاص ملاک العبادة»؛ همان، ص49، ح 909.
[76]. قال علی علیهالسّلام: «إلاخلاص أعلی الإیمان»؛ همان، ح 910.
[77]. قال علی علیهالسّلام: «کل ما اخلصت عملاً بلغت من الآخرة عمداً»؛ همان، ص534، ح 2.
[78]. قال علی علیهالسّلام: «طوبی لِمَن اخلص لله العبادة و الدّعاء ولَم یَشغل قَلبَه بما تری عیناه ولَم یَنسَ ذکر الله بما تسمعُ اُذناه ولَم یَحزن صَدره بما اُعطی غیره»؛ کلینی، کافی،ج 2، ص16، ح 3.
[79]. قال علی علیهالسّلام: «طوبی لمن اخلص لله عمله و علمه و حبّه و بغضه و اخذه و ترکه و کلامه و صمت»؛ آمدی، غررالحکم، ص431، ح 28.
[80]. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار،ج 70، ص232.
[81]. قال رسول اللهصلّیاللهعلیهوآله: «یحشر الناس علی نیّاتهم»؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجه،ج 2، ص1414.
[82]. فاتحه(1): 5.
[83]. الزمر(39):11.
[84]. الجن(72): 20.
[85]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «یابن مسعود اذا عملت عملاً فاعمل لله خالصاً لِانّه لایقبل من عباده الأعمال إلّا ما کان خالِصاً فإنّه یقول و ما لِاحدٍ عنده من نعمةٍ تجزی الّا ابتغاء وجه ربّه الأعلی و لسوف یرضی اللیل»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 74، ح 103؛ مکارم الاخلاق، ص458.
[86]. «اخلص العمل فان الناقد بصیر»؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص432؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 13، ص432 ذیل ح 23 از سفارشهای لقمان حکیم به فرزندش.
[87]. عن ابی عبدالله علیهالسّلام قال: «من ارادَ الحدیث لِمَنفعةِ الدّنیا لَم یکن له فی الآخرةِ نصیبٌ وَ مَن أراد بِهِ خَیر الآخِرَةِ اَعطاهُ اللهُ خَیرَ الدنیا و الآخرةِ» کلینی، کافی،ج 1، ص46، ح 2؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 2، ص225.
[88]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «ویل لامّتی من علماء السوء یتّخذون هذا العلم تجارةً یبغونها من اُمراء زمانهم ربحاً لأنفسهم لا أربحَ اللهُ تجارَتَهم»؛ محمدی ریشهری، میزان الحکمه،ج 3: 2077؛ نهج الفصاحه: 796 قطعه اول.
[89]. رُوی عن علی بن ابیطالبعلیهالسّلام قال: قال رسول اللهصلّیاللهعلیهوآله: «من طلب العلم لله لَم یُصِب مِنه باباً إلّا ازداد فی نفسه ذُلاً و فی الناس تواضعاً و لله خوفاً و فی الدین اجتهاداً و ذلک الّذی یَنتفع بالعلم فَلیتعلّمهُ وَ من طلب العلم للدّنیا و المنزلة عند الناس و الحظوة عند السلطان لَم یُصب منهُ باباً الّا ازداد فی نفسه عظمةً و علی الناس استطالةً و بالله اغتراراً و مِن الدین جفاءً فذلک الذی لاینتفع بالعلم فلیکفّ ولیُمسک عن الحجّة علی نفسه و الندامة و الخزی یوم القیامة»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 2، ص34، ح 33.
[90]. إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ>؛ سوره فاطر(35): 28.
[91]. قال رسول الله صلّیاللهعلیهوآله: «من طلب العلم لله ... و من طلب العلم للدنیا و المنزلة عند الناس و الحظوه عند السلطان لم یُِصب منه باباً إلّا إزداد فی نفسه عظمةً و علی الناس استطالةً و بالله اغتراً و من الدین جفاءاً فذلک الذی لا ینتفع بالعلم ...»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 2، ص34، ح 33.
[92]. «رأس کل خطیئة حبّ الدنیا»؛ کلینی، کافی،ج 3، ص766 از رسول خدا هم داریم: «حبّ الدنیا رأس کل خطیئة»؛ ابن فهد حلی، التحصین، ص27.
[93]. قال رسول اللهصلّیاللهعلیهوآله: «من اَحَبَّ الدنیا ذهب خوف الآخرة مِن قلبه و ما آتی الله عبداً علماً فازداد للدنیا حبّاً الّا ازداد من الله تعالی بُعداً وازداد تعالی علیه غضباً»؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار،ج 2، ص36، ح 39.
[94]. «اللهم لا تجعل مصیبتی فی دینی، و لا تجعل الدنیا اکبر همّی و لا مبلغ علمی»؛ عوالم،ج 11، ص313 ضمن حدیث طولانی.
[95]. عن ابیعبداللهعلیهالسّلام: «اِذا رایتم العالم محبّاً لدنیاه فاتهموه علی دینکم فانّ کل محبّ شیء یحوط ما احب و قال أوحی الله الی داودعلیهالسّلام لا تجعل بینی و بینک عالماً مفتوناً بالدنیا فیصدک عن طریق محبتی فإنّ اولئک قُطّاع طریق عبادی المریدین إنّ ادنی ما أنا صانع بهم اَن أنزِع حلاوةَ مناجاتی عن قلوبهم»؛ کلینی، کافی،ج 1، ص46، ح 4.
[96]. امام خمینی، جهاد اکبر (همراه ولایت فقیه) ص252 – 256، نقل به معنی و تلخیص؛ رضا مختاری، سیمای فرزانگان، ص110.
[97]. حمزة بن حمران قال: سمعتُ اباعبداللهعلیهالسّلام یقول: من استأکل بعلمه افتقر فقلتُ له جعلتُ فداک انَّ فی شیعتک و موالیک قوماً یتحمّلونَ علومَکُم و یَبُثّونها فی شیعتکم فلا یَعدَمون علی ذلک منهم البرَ والصّلة والاکرام فقال: لیس اولئک بمُستأکلینَ انّما المستأکل بعلمه الّذی یُفتی بغیر علم و لاهدی من الله عزوجل لیبطل به الحقوق طمعاً فی حطام الدّنیا؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 2، ص117، ح 14).
[98]. قال علیعلیهالسّلام: «آفة العلماء حبُّ الرّئاسة»؛ آمدی، غرر الحکم، ص48، ح 240.
[99]. عن الصادقعلیهالسّلام قال: «من اراد الریاسه هلک»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 73، ص152 ح 7.
[100]. قال رسول اللهصلّیاللهعلیهوآله: «من احبّ أن یمثل له الرجال فلیتبوّأ مقعده من النّار»؛ همان، ص38.
[101]. عن ابی عبدالله علیهالسّلام قال: «قال رسول اللهعلیهالسّلام یجیء الرجل یوم القیامة و له من الحسنات کسحابِ الرکام او کالجبال الرواسی فیقول هذا علمُک الّذی علّمته الناس یَعمل بِهِ مَن بعدک»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 2، ص18، ح 44.
[102]. مطهری، مرتضی، عدل الهی، ص347، با تلخیص و نیز رک: کلانتر، مکاسب،ج 1، ص150 مقدمه.
[103]. قال الصادق رحمةاللهعلیه لسفیان بن الخالد: «یا سفیان إیاک و الریاسة فما طلبها أحدٌ إلّا هلک. فقلت له: جعلت فداک قد هلکنا اذ لیس أحدٌ منّا إلّا و هو یحبّ أن یذکر و یقصد و یؤخذ عنه. فقال لیس حیث تذهب إلیه. إنما ذلک أن تنصب رجلاً دون الحجّة و تصدّقه فی کلّ ما قال و تدع الناس إلی قوله»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 70، ص153.
[104]. رجوع شود به کلینی، الکافی،ج 1، ص403 – 440 باب ما أمر النبی بالنصیحة لأئمة المسلمین؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 2، 148 – 149 وج 21 ص138 وج 27 ص67 – 70 و 354،ج 37 ص114،ج 47، ص365 – 366،ج 67، ص242.
[105]. قالت فاطمه سلاماللهعلیها «من اصعد الی الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 70، ص249.
[106]. ابوبصیر عن أبیعبداللهعلیهالسّلام قال: «من علّم خیراً فله بمثل أجر من عمل به. قلت فإن علّمه غیره یجری ذلک له؟ قال: إن علّمه النّاس کلّهم جری له. قلت فإن مات. قال: و إن مات»؛ همان،ج 2، ص17، ح 43.
[107]. همان،ج 2، ص18، ح 44.
[108]. الامام علیعلیهالسّلام: «قال النیّةُ اساس العمل»؛ آمدی، غررالحکم، 56، ح 1082.
[109]. قال علی علیهالسّلام: «لا عمل لمن لا نیة له»؛ همان، 783، ح 334.
[110]. قال علی علیهالسّلام: «الاعمال ثمار النیّات»؛ همان، 28، ح 345.
[111]. قال علی علیهالسّلام: «قدر الرجل علی قدر همته و عمله علی قدر نیّته»؛ همان،499، ح 31.
[112]. قال علی علیهالسّلام: «قلیلٌ تدُومُ علیه خیرٌ من کثیر مملول»؛ آقا جمال خوانساری، شرح غرر الحکم،ج 4، ص499، ش 6740.
[113]. قل کل یعمل علی شاکلته> (سوره اسراء: 84).
[114]. فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلاً> (سوره اسراء: 84).
[115]. قال الباقرعلیهالسّلام: «یحشر النّاس علی نیّاتهم یوم القیامه»؛ مشکاة الانوار، ص147، فصل دهم در قول الخیر.
[116]. الامام الصادق علیهالسّلام: «انّما خُلّد اهل النّار فی النّار لانّ نیّاتهم کانت فی الدنیا ان لو خلدوا فیها اَن یعصون الله ابداً و انّما خلّد اهل الجنّة فی الجنّة لانّ نیاتهم کانت فی الدنیا ان لو بقوا فیها ان یطیعوا الله ابداً فبالنیات خلّد هولاء و هولاء ثُمّ تلا قوله تعالی قل کلّ یعمل علی شاکلته> ای علی نیّته»؛ محاسن 2، 331 ح، 94.
[117]. سوره اسراء: 84.
[118]. الامام الصادق علیهالسّلام قال: «انّ عبد المؤمن الفقیر لیقول یا ربّ ارزقنی حتی افعل کذا و کذا من البرّ و وجوه الخیر فإذا علم الله عزّوجلّ ذلک منه بصدق نیّته کتب الله له مِن مثل ما یکتب له لو عمله ان الله واسع کریم»؛ کافی 2، ص85، ح 3.
[119]. الامام الصادق علیهالسّلام قال: «انّ العبد لینوی من نهاره اَن یُصلی بالیل فتغلبه عینه فتنام فیثبت الله له صلاته و یکتب نفسه تسبیحاً و یجعل نومه علیه صدقة»؛ حر عاملی، وسائل الشیعه،ج 1، ص54، ح 108.
[120]. آل عمران(3): 64.
[121]. آل عمران(3): 80.
[122]. توبه(9): 31.
[123]. عن الصادق علیهالسّلام قال: «ما انعم الله علی عبدٍ اجلَّ من أن لا یکون فی قلبه مع الله غیره»؛ حلّی، ابن فهد، عدۀ الداعی، ص233.
[124]. عن ابی عبدالله علیهالسّلام فی قول الله عزّوجلّ فمن کان یرجُو لقاءَ ربّه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربّه أحداً> (الکهف: 110) قال: «الرّجل یعمل شیئاً من الثواب لا یطلب بِهِ وجه الله انّما یطلبُ تزکیه الناس یشتهی اَن یسمع به الناس فهذا الذی أشرک بعبادة ربّه ثم قال: ما من عبدأ سرَّ خیراً فذهبت الایّام أبداً حتی یُظهر الله له خیراً و ما من عبدٍ یُسرّ شرّاً فذهبت الایّام حتی یُظهر الله له شرّاً»؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار،ج 72، ص281، ح 4.
[125]. قال الله عزوجل: «انا خیر شریک، مَن اشرک معی غیری فی عمل عَمَلَه لَم اَقبله الّا ما کان لی خالصاً»؛ کلینی، کافی،ج 2، ص295، ح 9.
[126]. قال ابوعبداللهعلیهالسّلام: «کل ریاءٍ شرکٌ انّه من عَمِلَ للنّاس کان ثوابُه علی الناس و من عَمِل لله کان ثوابه علی الله»؛ همان، ص293، ح 3.
[127]. مریم(19): 96.
[128]. سوره شعراء(26): 88.