ایمان
ایمان، در لغت به معناى اطمینان، آرامش نفس و از بین رفتن شک و در اصطلاح، به معناى اطمینان به وجود آفریدگار جهان و وحدانیت او و یقین به وجود معاد و زندگى پس از مرگ و تصدیق قلبى به رسالت پیامبر اسلام است.
راغب در اینباره مىنویسد: ایمان، یعنى پذیرفتن حق و تصدیق آن و این امر با اجتماع سه چیز تحققمىیابد: اعتراف قلبى، اقرار با زبان و عمل بر طبق آن.[1]
اصلِ ایمان، همان باور و اطمینان قلبى است، ولى عمل به وظایف دینى از لوازم حتمى آن مىباشد. ممکن نیست کسى چیزى را از روى قلب باور نماید، ولى برخلاف آن عمل کند. اگر عمل او طبق مدعایش نباشد، ایمانش واقعى نیست.
قرآن مىفرماید:
مردمى را نمىیابى که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشند، ولى با کسانى که با خدا و رسول مخالفت مىورزند دوستى کنند. هر چند آن مخالفان، پدران، فرزندان، برادران و یا قبیله آنان باشند. خدا ایمان را در قلب مؤمنان جاى داده و با روحى از خود، یاریشان کرده است. مؤمنان را به بهشتى مىبرد که نهرهاى آب در آن جارى است. در آن جا جاودانه هستند. خدا از آنان خشنود است و آنان نیز از خدا راضىاند. اینان حزب خدایند و حزب اللّه رستگار است.[2]
محمد بن مسلم مىگوید: از حضرت صادق علیه السلام در باره ایمان سؤال کردم، فرمود: شهادت به وحدانیّت خدا، این که محمد رسولِ خداست و آنچه آورده از جانبِ او است. شهادت به این امور در صورتى که از قلب سرچشمه بگیرد، ایمان است. محمد بن مسلم عرض کرد: آیا خود شهادت عمل نیست؛ فرمود: آرى، بدون عمل ایمان تحقق نمىیابد، عمل جزء ایمان است، بدون آن، ایمان ثبوت ندارد.[3]
در تحققِ ایمان سه چیز شرط است:
1. اطمینان قلبى به وحدانیّت خدا، یقین به معاد و زندگى پس از مرگ و اعتراف به حقانیت رسالت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم؛
2. شهادت به همین سه امر با زبان؛
3. عمل به وظایف و تکالیف دینى که لازمه ایمان و یقین قلبى است.
بنابراین، ایمان برتر از اسلام است، زیرا در تحقق اسلام، شهادت به امور سه گانه کافى بود؛ گرچه از یقین قلبى صادر نشده باشند، ولى در ایمان علاوه بر شهادت زبانى، یقین و اذعان قلبى نیز ضرورت دارد. پس هر مؤمنى مسلمان است، اما هر مسلمانى مؤمن نیست.
سماعه مىگوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آیا بین ایمان و اسلام تفاوت وجود دارد؟ فرمود: ایمان با اسلام شریک است، ولى اسلام با ایمان چنین نیست. گفتم: پس ایمان و اسلام را براى من توصیف نما. فرمود:
اسلام، یعنى شهادت به توحید و تصدیق به رسالت پیامبر اسلام. با این شهادتها انسان مسلمان مىشود، جانش مصونیت مىیابد و ازدواج وارث تجویز مىگردد. اسلام مسلمین، طبق همین ظواهر است.
اما ایمان، هدایت و یقین قلبى و عمل بر طبق آن مىباشد. ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است؛ اگر چه با اسلام در ظاهر شریک است، ولى در باطن چنین نیست.[4]
خداوند در قرآن مىفرماید:
عربهاى بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم: بگو: ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: اسلام آوردهایم، هنوز ایمان در دلهایتان داخل نشده است.[5]
جمیل بن دراج مىگوید: از حضرت صادق علیه السلام از تفسیر آیه: «قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِى قُلُوبِکُمْ».
سؤال کردم: فرمود: آیا نمىدانى که ایمان غیر از اسلام است.[6]
حمران بن اعین روایت کرده است امام محمد باقر علیه السلام فرمود: ایمان، چیزى است که در قلب نفوذ کرده و آن را به سوى خدا سوق مىدهد. اطاعت و تسلیم در برابر فرمانهاى خدا نیز ایمان واقعى را تصدیق مىکند. اما اسلام همان قول و فعل ظاهرى است و این همان است که مردم برآنند. این اسلام،
موجب حفظ جان و تجویز ازدواج وارث مىشود.
مسلمانان بر نماز و زکات و روزه و حج اتفاق نمودهاند و بدین وسیله از کفر خارج شده و به ایمان منسوب گشتهاند. اسلام با ایمان شریک نیست، ولى ایمان با اسلام مشترک است. ایمان و اسلام در گفتار و کردار با هم جمع مىشوند، چنان که کعبه داخل مسجد الحرام است، ولى مسجد در کعبه نیست.
همینطور ایمان با اسلام شریک است، اما اسلام با آن چنین نیست. خداى متعال در قرآن مىفرماید: «قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِى قُلُوبِکُمْ». پس فرموده خدا، صادقترین گفتهها است.[7]
البته باید گفت که ایمان داراى مراتب و درجات است. همه مؤمنان از جهت اطمینان قلبى در یک مرتبه نیستند، بلکه درجات متفاوتى دارند، زیرا ایمان افراد قابل تکامل و ارتقا است.
خداوند مىفرماید:
مؤمنان کسانىاند که چون نام خدا برده شود، خوف بر دلهایشان چیره گردد و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود، ایمانشان افزون گردد و بر پروردگارشان توکل مىکنند.[8]
عبدالعزیز مىگوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: اى عبدالعزیز! ایمان ده درجه دارد، و به منزله پلهاى است که یکى یکى از آن بالا مىروند، پس کسى که داراى دو مرتبه و امتیاز است، نباید به صاحب یک درجه بگوید: تو ایمان ندارى؛ تا این که به درجه دهم برسد. پس تو افراد پایینتر از خود را از ایمان ساقط نکن، زیرا افراد بالاتر از تو نیز تو را ساقط مىسازند. وقتى کسى را در ایمان پایینتر از خود دیدى او را با مدارا بالا ببر و چیزى را بر او تحمیل نکن که طاقت آن را ندارد، زیرا هر کس شخصیت مؤمنى را بشکند باید آن را جبران کند.[9]
علامه مجلسى رحمه الله در این باره مىنویسد: حق این است که ایمان قابل افزایش و کاستى است، زیرا اعمال را جزء ایمان یا شرط آن، و یا آثار آن مىدانیم، زیرا هرچه ایمان قوىتر شود، آثارش بر اعضا و جوارح نیز زیادتر مىگردد. پس زیادى و کمى اعمال بر شدت و ضعف ایمان دلالت دارد. هر مرتبهاى از ایمان، اعمال مناسب با خود را به دنبال دارد. وقتى مؤمن آن اعمال را انجام داد، ایمانش نیز قوىتر مىشود.
از سوى دیگر، وقتى مؤمن مرتکب گناه کبیره شد ایمانش نقصان مىیابد، تا حدى که امکان دارد حقیقت ایمان را از دست بدهد. کسى که به خدا و معاد ایمان دارد، چگونه ممکن است مرتکب گناهى شود که موجب دخول در دوزخ است. پس ارتکاب گناه جز در اثر ضعف یقین نیست.[10][11]
[1]. المفردات، ص 26
[2]. مجادله( 58) آیه 22:« لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِک کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِىَ اللَّه عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِک حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ المُفْلِحُونَ»
[3]. کافى، ج 2، ص 38: محمد بن مسلم عن أبیعبدالله علیه السلام، قال: سألته عن الإیمان. فقال:« شهادة أن لا إله إلّا اللّه، و أنّ محمداً رسولُ اللّه، و الإقرارُ بما جاء من عنداللّه، و ما استقرّ فی قلوب من التصدیق بذالک» قال: قلت: الشهادة ألیست عملًا؟ قال:« بلى»، قلت: العمل من الإیمان؟ قال:« نعم الإیمان لایکون إلّا بعمل و العمل منه، ولا یثبت الإیمان إلّا بعمل»
[4]. کافى، ج 2، ص 25: سماعة، قال قلت لأبى عبداللّه علیه السلام: أخبرنی عن الإسلام و الإیمان أهما مختلفان؟ فقال:« إنّ الإیمان یشارک الإسلام، و الإسلام لایشارک الإیمان». فقلت: فصفهما لی، فقال:« الإسلام شهادة أن لا إله إلّا اللّه، و التصدیق برسول اللّه 9، به حُقِنت الدّماء، و علیه جرت المناکحٌ و المواریث، و على ظاهره جماعة الناس. و الإیمان: الهدى، و ما یثبت فی القلوب من صفة الإسلام و ما ظهر من العمل به. و الإیمان أرفع من الإسلام بدرجة. إنّ الإیمان یشارک الإسلام فی الظاهر، و الإسلام لایشارک الإیمان فی الباطن و إن اجتمعا فی القول و الصفة»
[5]. حجرات( 49) آیه 14:« قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِى قُلُوبِکُمْ»
[6]. کافى، ج 2، ص 24: جمیل بن درّاج، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّو جلّ:« قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِى قُلُوبِکُمْ» فقال لی:« ألاترى إنّ الإیمان غیر الإسلام»
[7]. همان، ص 26: حمران بن أعین، عن أبیجعفر علیه السلام قال: سمعته یقول:« الإیمانُ ما استَقرَّ فی القلب، و أفضى به إلى اللّه عزّ و وجلّ، و صدّقه العمل بالطاعة للّه، و التسلیم لأمره. و الإسلام ما ظهر من قول و فعل، و هو الذى علیه جماعةُ الناس من الفرق کلَّها، و به حُقِنت الدماءُ، و علیه جرت المواریث، و جاز النکاح، و اجتمعوا على الصلاة، و الزکاة، و الصوم، و الحج، فخرجوا بذلک من الکفر و أضیفوا إلى الإیمان. و الإسلام لایُشرک الإیمانَ، و الإیمان یُشرک الإسلام و هما فی القول و الفعل یجتمعان، کما صارت الکعبة فی المسجد و المسجد لیس فى الکعبة و کذلک الإیمان یُشرِک الإسلامَ و الإسلام لایُشرِک الایمان. و قد قال اللّه عزّو جلّ:« قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فِى قُلُوبِکُمْ» فقول اللّه و عزّوجلّ أصدق القول
[8]. انفال( 8) آیه 2:« إِنَّما المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً* وَعلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»
[9]. کافى، ج 2، ص 45: عبدالعزیز القراطیسى، قال: قال لی أبو عبداللّه علیه السلام:« یا عبدالعزیز! إنّ الإیمان عشر درجات بمنزلة السلّم یُصعَد منه مرقاةً بعد مرقاةٍ، فلا یقولنّ صاحب الاثنین لصحاحب الواحد: لست علی شىء، حتى ینتهی إلى العاشر، فلا تسقط مَن هو دونک فیسقطک من هو فوقک، و إذا رأیت من هو أسفل منک بدرجةٍ فارفعه إلیک برفق، ولا تحملنّ علیه مالا یطیق فَتکسُره؛ فإنَّ من کسر مؤمناً فعلیه جبره»
[10]. بحارالانوار، ج 69، ص 210.
[11] امینى، ابراهیم، آشنایى با اسلام، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1388.