بخش چهارم امامت
امام
پیامبران، از طرف خدا آمدهاند که مردم را، رهبری کنند و دستورات خدا را، به آنان برسانند. امّا چون همیشه پیامبر، در میان مردم نیست باید بعد از خودش جانشینی داشته باشد تا مردم را رهبری کند و دستورات دین را نگهداری و به مردم برساند. کسی که از طرف پیامبر، برای رهبری مردم انتخاب شده، امام نامیده میشود.
امام رهبر مردم و نگهدار دین است.
ما امامان را دوست داریم و به دستوراتشان عمل میکنیم. پرسشها:
1-امام کیست؟
2-امام چه میکند؟
3-ما چه احتیاجی به امام داریم؟
4-امام جانشین کیست؟
5-چه کسی امام را انتخاب میکند؟
* امام، رهبر دین و جانشین پیغمبر *
امام رهبر دین و جانشین پیغمبر است و بعد از پیغمبر کارهای او را انجام میدهد. امام پیشوای مردم است.
قانونها و دستورهای دین را میداند و به مردم میرساند.
امام نیز مانند پیغمبر، یک رهبر کامل است
آنچه برای رهبری لازم است، همه را میداند؛ خدا را کاملا میشناسد، از حلال و حرام دین اطّلاع دارد. اخلاق خوب و بد را میداند، از وضع قیامت و بهشت و جهنّم اطّلاع دارد، راه پرستش خدا و رستگاری را میداند.
در علم و دانش از همه مردم بالاتر است و هیچکس به مرتبه او نمیرسد.
اگر امام نادان باشد یا بعضی از دستورهای دین را نداند، یک رهبر کامل نیست و نمیتواند کارهای پیغمبر را بر عهده بگیرد.
خدای دانا، به وسیله پیغمبر، همه این علوم را، به امام یاد داده است. امام، حافظ و نگهدار دین است
امام جانشین پیغمبر است و بعد از پیغمبر کارهای او را انجام میدهد.
دوازده امام
بعد از پیامبر، دوازده امام داریم که یکی بعد از دیگری آمدهاند:
اوّل-حضرت علیّ علیه السّلام
دوم-حضرت امام حسن علیه السّلام
سوّم-حضرت امام حسین علیه السّلام
چهارم-حضرت امام زین العابدین علیه السّلام
پنجم-حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام
ششم-حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام
هفتم-حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام
هشتم-حضرت امام رضا علیه السّلام
نهم-حضرت امام محمّد تقی علیه السّلام
دهم-حضرت امام علی نقی علیه السّلام
یازدهم-حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام
دوازدهم-حضرت حجّت، امام زمان علیه السّلام
* نخستین امام * حضرت علی امیر المؤمنین علیه السّلام
نخستین امام ما، حضرت علی-علیه السّلام-است. پیغمبر ما، به فرمان خدا حضرت علی را به مردم معرّفی کرد که بعد از خودش، امام و پیشوای آنان باشد.
حضرت علی-علیه السّلام-روز سیزدهم ماه رجب، در شهر مکّه به دنیا آمد. نام پدرش ابو طالب و نام مادرش فاطمه (دختر اسد) است.
حضرت علی پسر عموی پیغمبر بود، از کودکی به خانه پیغمبر آمد و در آن خانه بزرگ شد. زیر نظر پیغمبر تربیت شد و آداب زندگی را یاد گرفت.
حضرت علی (ع) پسر باهوش و زرنگی بود. گفته های پیغمبر را، خوب میفهمید و عمل میکرد. هرگز دروغ نمیگفت، فحش نمیداد، باادب و شیرینزبان بود. به مردم احترام میگذاشت، درستکار و پاکیزه بود. در کارها به پیغمبر کمک میکرد. پسر شجاع و نیرومندی بود.با کودکان رفیق و مهربان بود. آنها را اذیّت نمیکرد، امّا هیچکس هم جرأت نداشت او را اذیّت کند.
حضرت محمّد، سالی یک ماه، به کوه حراء میرفت و در آنجا عبادت میکرد، حضرت علی در آن روزها، برای حضرت محمّد، آب و غذا میبرد.
حضرت علی میفرمود: من در کوه حراء با پیغمبر بودم و آثار پیغمبری را در او میدیدم.
حضرت علی نخستین مردی بود که مسلمان شد، در آن وقت، تقریبا ده سال داشت، امّا بقدری باهوش و خوشفهم بود که خوب و بد را کاملا تشخیص میداد و میفهمید که حضرت محمّد راست میگوید و از طرف خدا، پیغمبر شده است.
فکر کنید و پاسخ دهید:
1- نام نخستین امام ما چیست؟ چه کسی او را برای امامت تعیین نمود؟
2- حضرت علی در کدام شهر به دنیا آمد؟ در چه ماهی؟ و در چه روزی؟
3- نام پدر و مادرش، چه بود؟ با پیغمبر چه نسبتی داشت؟
4- او چگونه پسری بود؟ آیا کودکان را آزار میداد؟ آیا کودکان دیگر او را اذیّت میکردند؟ ... چرا؟
5- تربیت کننده او که بود؟ در چند سالگی مسلمان شد؟
6- نخستین مرد مسلمان، که بود؟
7- تربیت کننده شما کیست؟ رفتار شما چگونه است؟
8- آیا از حضرت علی-علیه السّلام-درست پیروی میکنید؟
یتیمان را نوازش کنیم
روزی حضرت علی-علیه السّلام-زنی را دید، که مشک آبی بر دوش گرفته، به خانه میبرد، زن خسته شده بود، حضرت علی-علیه السّلام- دلش به حال آن زن سوخت.
مشک را از آن زن گرفت، تا برایش به خانه ببرد، در بین راه از زن احوالپرسی کرد.
زن گفت:شوهرم برای نگهداری کشور، به مرز رفته بود، در آنجا کشته شد و چند کودک یتیم، باقی گذاشته که خرجی ندارند؛برای مخارج آنها ناچار شده ام کار کنم.
حضرت علی، از این داستان بسیار غمگین شد، با آن زن خداحافظی کرد و به خانه خودش رفت و تمام شب را در اندوه و غصّه بود.
حضرت علی-علیه السّلام- صبح زود پر از آرد و گوشت و خرما برداشت و به منزل آن زن، حرکت نمود؛در زد، با اجازه وارد خانه شد، بچّه ها گرسنه بودند، به مادرشان فرمود: تو آرد را خمیر کن، نان بپز، من بچّهها را نگه میدارم.
حضرت علی-علیه السّلام- بچّه های یتیم را سرگرم نموده، نوازش میکرد. غذا که پخته شد، گوشت و خرما لقمه میگرفت و در دهان بچّه ها میگذاشت و از آنان عذرخواهی میکرد و میفرمود:
عزیزانم!مرا ببخشید، زیرا تا حالا، از شما خبر نداشتم.
کودکان غذا را خوردند و سیر و خوشحال شدند.
حضرت علی-علیه السّلام-خداحافظی کرد و از آن خانه بیرون آمد
بعد از آن، گاهگاه به منزل آنها میرفت و برایشان غذا میبرد.
پرسشها:
1-حضرت علی، چرا مشک را از آن زن گرفت؟
2-اگر شما دوست خود را ببینید که از بردن چیزی خسته شده، چه میکنید؟
3-آن زن خرجی فرزندانش را چگونه تهیّه میکرد؟شوهرش کجا کشته شده بود؟
4-حضرت علی، چرا غمگین شد؟
5-حضرت علی، چه چیزهایی برای آن کودکان برد؟
6-هنگامی که وارد خانه یا اطاق کسی میشویم، چه میکنیم؟
7-آردها را کی خمیر کرد؟ بچّه ها را چه کسی نگهداری کرد؟
8-چه کسی لقمه را در دهان یتیمان گذاشت؟
9-با کودکان یتیم، چگونه باید رفتار کرد؟
به دیدار کودک یتیم بروید و هدیهای برای او ببرید. جملههای زیر را کامل کنیم:
1-حضرت علی، بچّههای یتیم را، سرگرم نمود و...
2-غذا که پخته شد، گوشت و خرما، لقمه میگرفت و در... میگذاشت.
3-میفرمود:...! مرا ببخشید، زیرا تا حالا، از شما...
حضرت علی، بچّه ها را دوست میداشت
حضرت علی، همه کودکان را دوست میداشت و به آنان مهربانی میکرد.
مخصوصا به بچّههای یتیم، بسیار مهربانی میفرمود.
آنها را به منزل دعوت میکرد و شیرینی و عسل به آنها میداد.
آنقدر به بچّههای یتیم، مهربانی مینمود که یکی از دوستانش می- گفت:
کاش منهم بچّه یتیم بودم، تا حضرت علی مرا نوازش میکرد! پرسشها:
1-رفتار حضرت علی، با کودکان چگونه بود؟
2-با بچّههای یتیم، چگونه رفتار میفرمود؟
3-آیا شما تا حالا، کودک یتیمی را به منزل، دعوت کردهاید؟
4-چرا آن شخص میگفت:ای کاش منهم یتیم بودم!
* کار و بخشش *
حضرت علی-علیه السّلام-مرد پرکار و خوشسلیقهای بود، در کشاورزی و درختکاری کوشش مینمود، چندین مزرعه و باغ را آباد کرد و همه را در راه خدا، مصرف نمود.
یک قطعه زمین در اطراف مدینه خرید تا آن را آباد کند.
حضرت علی تصمیم گرفت برای آبیاری آن زمین چاهی بکند، برای کندن چاه جای مناسبی را پیدا کرد و به امید خدا مشغول کار شد.
روزها گذشت ولی از آب خبری نبود.
باغبانش میگوید:روزی حضرت علی کلنگ را برداشت و داخل چاه شد، و مدّتی با کوشش و جدّیت کار کرد، امّا از آب خبری نشد.
خسته، از چاه بیرون آمد، عرقهای پیشانی را با دست پاک کرد، قدری استراحت نمود و دوباره داخل چاه شد.
طوری کلنگ میزد که صدای نفسش از دور شنیده میشد.
باز هم از آب خبری نبود، ضربه محکمی کوبید،
زمین شکافته شد، آب جوشید و بالا آمد.
حضرت علی-علیه السّلام-با عجله از چاه بیرون آمد؛چاه عجیبی بود.مردم برای تماشا جمع شدند، هر یک از تماشاچیان چیزی میگفت.
یکی میگفت:علی مرد کاردان و خوشسلیقه ایست.
دیگری میگفت:چون علی مرد خوب و خیرخواهی است، خدا برایش خوب خواست.
دیگری میگفت:علی و فرزندانش برای همیشه ثروتمند شدند.یکی تبریک میگفت، یکی حسودی میکرد.
حضرت علی، به باغبانش فرمود:قلم و کاغذی برایم بیاور!وقتی قلم و کاغذ حاضر شد، حضرت علی-علیه السّلام-در کناری نشست و چنین نوشت:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
این چاه را با زمینهای اطرافش وقف کردم که درآمدش را در راههای زیر به مصرف برسانند:
1-به درماندگان و بینوایان کمک شود.
2-به کسانی که در راه، بیخرجی ماندهاند، کمک شود.
3-برای عروسی دختران و پسران یتیم به مصرف برسد.
4-به بیماران فقیر کمک شود.
5-در کارهای خیر که نفع همگانی دارد به مصرف برسد.
این چاه را برای رضای خدا و ثواب آخرت وقف کردم تا از آتش جهنّم نجات پیدا کنم. امضاء:علیّ ابن ابیطالب
فکر کنید و پاسخ دهید:
1-حضرت علی-علیه السّلام-درآمد چاه و زمینهای اطرافش را برای چه کارهایی قرار داد؟
2-چند کار خیر که نفع همگانی دارد، بشمارید.
3-کارهای خیری که برای دوستان شما سودمند است و شما میتوانید آنها را انجام دهید، بشمارید.
4-حضرت علی-علیه السّلام-چرا آن چاه را، وقف کرد؟
5-شما، چه کارهایی انجام میدهید، تا از آتش جهنّم نجات پیدا کنید؟
6-درسهایی که از این داستان، باید آموخت، برای دوستان خود بگویید.
* امام دوّم * حضرت امام حسن، علیه السّلام
امام دوّم ما شیعیان، حضرت امام حسن-علیه السّلام-است، پدرش حضرت علی-علیه السّلام-و مادر گرامیش، فاطمه دختر پیغمبر است.
در پانزدهم ماه رمضان، سال سوّم هجری، در مدینه به دنیا آمد.
حضرت محمّد(ص)امام حسن را بسیار دوست میداشت و به او احترام میگذاشت؛امام حسن را میبوسید و میفرمود:حسن را دوست دارم و دوستداران حسن را نیز دوست دارم.
و میفرمود:حسن و حسین، بهترین جوانان اهل بهشتند.
امام حسن(ع)بسیار دانا و پرهیزگار بود، در نماز و عبادت کوشش میکرد.
بینوایان و درماندگان را دوست میداشت و به آنان کمک میکرد.
حضرت علی-علیه السّلام-به دستور پیغمبر، امام حسن را معرّفی فرمود که بعد از خودش، امام مردم باشد.
در زمان حضرت امام حسن، مردی در شام حکومت میکرد، نام او معاویه بود.معاویه مرد ستمکار و نادرستی بود.میخواست خودش پیشوای مردم باشد، به دروغ میگفت:من جانشین پیغمبر هستم، امّا دستورهای اسلام را پایمال میکرد.با امام حسن مخالفت میکرد، از حضرت علی و امام حسن بدگویی مینمود با شیعیان و دوستان حضرت علی دشمنی میکرد.بسیاری از آنان را زندانی کرد و کشت.
حضرت امام حسن، روز بیست و هشتم ماه صفر، سال پنجاه هجری از دنیا رفت و بدنش را در مدینه، در قبرستان بقیع، به خاک سپردند. فکر کنید و پاسخ دهید:
1-حضرت امام حسن.در چه سالی به دنیا آمد؟در چه ماهی؟در چه روزی؟
2-نام پدرش چه بود؟نام مادرش چه بود؟
3-حضرت محمّد درباره امام حسن چه فرمود؟
4-با بینوایان چگونه رفتار میکرد؟
5-چه کسی امام حسن را برای امامت تعیین کرد؟و به دستور که بود؟
6-معاویه چگونه مردی بود؟
7-حضرت امام حسن، در چه روزی، وفات نمود؟
8-بدنش را کجا به خاک سپردند؟
* خوشاخلاقی و گذشت *
روزی یکی از مردم شام، به مدینه آمد؛حضرت امام حسن-علیه السّلام-را در کوچه دید و شناخت.به حضرت امام حسن، سلام نکرد، بلکه به او دشنام هم داد و تا میتوانست از امام حسن و حضرت علی بدگویی کرد.
امام حسن هیچ نگفت، صبر کرد تا مرد شامی ساکت شد، آنگاه به آن مرد سلام کرد و با خوشرویی و مهربانی احوالپرسی نمود و فرمود:گمان میکنم غریب باشی، از احوال ما خبر نداری، گفتههای معاویه، ترا فریب داده است.آنچه درباره پدرم گفتی، درست نیست چون قصد بدی نداری و فریب خوردهای، ترا بخشیدم.
اگر چیزی لازم داشته باشی، به تو میدهم.
اگر لباس لازم داشته باشی، لباست میدهم.
اگر محتاج باشی بینیازت میکنم.
اگر رانده شدهای، پناهت میدهم.
خواهش میکنم به منزل من بیایی و مهمان من باشی!
این مرد وقتی، خوشاخلاقی و گذشت امام حسن را دید، از گفتار خود شرمنده شد و گریست و گفت:
ای پسر پیغمبر!برای من ثابت شد که، تو امام و جانشین پیغمبر هستی خدا بهتر میداند که چه کسی را امام و پیشوا قرار دهد.
ای پسر رسول خدا!به خدا سوگند، تا حال خیال میکردم که تو و پدرت، بدترین مردم هستید.ولی اکنون فهمیدم که، شما بهترین مردم روی زمین هستید. سپس آن مرد، بار خود را در منزل امام حسن فرود آورد و مهمان آن حضرت شد.
دیری نگذشت که:این مرد، از پیروان و شیعیان وفادار امام حسن شد، میدانید چرا؟ فکر کنید و پاسخ دهید:
1-چرا آن مرد از گفتار خود شرمنده شد و گریست؟
2-هنگامی که کسی از روی نادانی به شما بد میگوید، چگونه به او پاسخ میدهید؟
3-گذشت یعنی چه؟در چه وقتی باید گذشت کرد؟
4-یک نمونه از گذشت یکی از دوستان خود را بگویید.
5-درسهایی که باید از این داستان آموخت، بیان کنید.
6-خلاصه داستان را بنویسید و برای دوستان خود، بخوانید.
میهمانهای حضرت امام حسن
حضرت امام حسن-علیه السّلام-با مردم فقیر دوست بود و با آنها مهربانی میکرد.روزی در راه میرفت، دید چند نفر فقیر، روی زمین نشستهاند و غذا میخوردند؛غذای آنها، چند تکّه نان خشک بود. آنها تا حضرت امام حسن را دیدند، گفتند:بفرمایید!شما هم با ما غذا بخورید، بفرمایید!حضرت امام حسن، از اسب پیاده شد و پیش آنها، روی زمین نشست.
سپس فرمود:من، دعوت شما را قبول کردم؛اکنون خواهش میکنم، شما مهمان من بشوید و به منزل من بیایید.آنان، دعوت حضرت امام حسن را قبول کردند.امام حسن به منزل رفت و به اهل منزل فرمود:من، مهمانهای عزیزی دارم؛بهترین غذاها را بر ایشان، تهیّه کنید.
مهمانها، به منزل ایشان آمدند و امام حسن-علیه السّلام-از آنها با احترام، پذیرایی کرد. پرسشها:
1-مهمانهای حضرت امام حسن، چه افرادی بودند؟
2-حضرت امام حسن، برای آنها چگونه غذا تهیّه کرد؟
3-حضرت امام حسن با فقیران و نیازمندان چگونه رفتار میکرد؟
4-رفتار شما با مردم فقیر و بینوا چگونه است؟
5-از این داستان چه نتیجه میگیریم؟
6-چگونه از حضرت امام حسن، پیروی میکنیم؟
* امام سوّم * حضرت امام حسین، علیه السّلام
حضرت امام حسین-علیه السّلام-برادر کوچک امام حسن است، پدرش حضرت علی و مادر گرامیش فاطمه، دختر پیغمبر است.
در سال چهارم هجری، سوّم ماه شعبان، در شهر مدینه به دنیا آمد.
بعد از امام حسن، به امامت و رهبری رسید.پیغمبر امام حسین را، بسیار دوست میداشت، او را میبوسید و میفرمود:حسین از من است و من از حسین هستم، هر کس حسین را دوست دارد، خدا، او را دوست میدارد.
امام حسین، مردی دانشمند و پرهیزگار بود، به بینوایان و درماندگان و کودکان یتیم رسیدگی میکرد، شجاع و نیرومند بود و تن به خواری نمیداد.با ستمکاران مبارزه میکرد، راستگو و درستکار بود، از دورویی و چاپلوسی بدش میآمد.
امام حسین میفرمود:
مرگ در راه خدا را، جز نیکبختی نمیبینم و زندگی و سازش با ستمکاران را جز خواری و آزردگی نمیدانم.
آزادگی و شهادت
امام حسین علیه السّلام مرد ایمان و عمل بود.شبها با خدا مناجات میکرد.و روزها به کار و کوشش و راهنمایی مردم میپرداخت.همیشه به فکر مستمندان بود و با آنان رفت و آمد میکرد و از آنان دلجویی مینمود.به مردم میفرمود:از همنشینی با تهیدستان دوری نکنید که خدا مستکبران را دوست ندارد.هر چه میتوانست به مستمندان کمک میکرد.شبهای تاریک کیسههای سنگین آذوقه را بر دوش میگرفت و به خانه تهیدستان میبرد.امام حسین علیه السّلام کوشش میکرد فقر و نابرابریها را نابود کند و عدل و برابری را برقرار سازد و مردم را با خدا آشنا سازد.
در زمان امام حسین یزید ستمگر در شام به حکومت رسید.یزید به دروغ خود را جانشین پیغمبر مینامید.درآمد کشور اسلامی را صرف شرابخواری و قماربازی و خوشگذرانی میکرد.و اموال عمومی و حقوق مستمندان را در راه استحکام حکومت خویش به مصرف میرسانید.دستورهای قرآن و اسلام را پایمال میکرد.
وقتی یزید به حکومت رسید از امام حسین خواست که ولایت و رهبری او را بپذیرد و امضا کند.ولی امام حسین که خود ولیّ و رهبر راستین اسلام بود نمیتوانست رهبری یک ستمگر را قبول و امضا کند.امام حسین به روشنگری میپرداخت و به مردم هشدار میداد.میفرمود:مگر نمیبینید حق پایمال شده و باطل و ستمگری چیره گشته است؟!در یک چنین حالی مؤمن باید برای شهادت آماده گردد و از حق دفاع کند. شهادت و جانبازی در راه حق پیروزی است و زندگی با ستمگران جز ننگ و خواری چیزی نیست.
در این زمان مردم کوفه که از دوستان حضرت علی بودند و از ستمکاریهای معاویه و یزید به تنگ آمده بودند امام حسین را به کوفه دعوت کردند امام حسین که تصمیم به قیام و مبارزه داشت دعوت آنان را پذیرفت و به جانب کوفه حرکت نمود ولی سپاهیان در نزدیک کوفه راه را بر امام و یاران باوفایش بستند تا آنان را دستگیر و به نزد یزید ببرند.امّا امام حسین علیه السّلام فرمود:
هرگز ننگ را نمیپذیرم و تسلیم یزید نمیشوم.مرگ را بهتر از ننگ میدانم و تا سر حدّ شهادت از اسلام و مسلمین دفاع میکنم.
سپاهیان یزید امام حسین و یاران باوفایش را در کربلا محاصره کردند.و امام با یاران وفادارش پایداری کردند.و در برابر هزاران نفر از سپاهیان یزید جنگیدند.و سرانجام در روز عاشورا همگی شهید شدند.
امام حسین و یاران جانبازش شهید شدند اما زیر بار ظلم و ستم نرفتند.از اسلام و مسلمین دفاع کردند و با خون خود اسلام و قرآن را از خطر نجات دادند.امام حسین، سیّد الشهداء، با ستمگری مبارزه کرد و از دین اسلام دفاع نمود و بدین وسیله به مسلمانان درس آزادگی و دینداری داد.اکنون نوبت پاسداری و دفاع از اسلام به ما رسیده است، تا چگونه از عهده این مسئولیّت بزرگ برآییم.
پرسشها:
1-امام حسین درباره همنشینی با تهیدستان چه میفرمود؟
2-امام حسین برای رسیدن به چه هدفی میکوشید؟
3-یزید درآمد کشور اسلام را چگونه مصرف میکرد؟
4-یزید از امام حسین چه میخواست؟
5-آیا امام حسین درخواست او را پذیرفت؟چرا؟
6-در چه وقتی مؤمن باید برای شهادت آماده گردد؟
7-به عقیده امام حسین و پیروان او پیروزی چیست؟ننگ و خواری چیست؟
8-سپاهیان یزید چرا راه را بر امام بستند؟
9-آیا امام تسلیم شد؟چه فرمود؟
10-امام حسین و یارانش چگونه اسلام را از خطر نجات دادند؟
11-امام حسین چگونه به ما و همه انسانها درس آزادگی آموخت؟
12-اکنون که نوبت پاسداری از دین و قرآن به ما رسیده، مسئولیّت ما چیست؟
* دستگیری و کمک، خدا را خشنود میکند *
یکی از یاران سابق پیغمبر، سخت بیمار شد، امام حسین-علیه السّلام-به عیادتش رفت، دید بسیار ناراحت و غمگین است:ناله میکند، غصّه میخورد و آه میکشد.
امام حسین-علیه السّلام-دلش به حال او سوخت و فرمود:برادر!چرا!غصّه میخوری؟!بگو، تا غم و غصّهات را برطرف کنم.
آن بیمار گفت:پول زیادی، به مردم بدهکارم، چیزی هم ندارم که قرضم را بپردازم میترسم زیر بار قرض مردم بمانم.
امام حسین فرمود:برادر جان!غصّه نخور، من ضامن میشوم که بدهی ترا بپردازم
آن بیمار مسلمان گفت:دلم میخواهد، هنگام مرگ به کسی بدهکار نباشم، میترسم پیش از اینکه شما بدهکاری مرا بپردازید، مرگم فرا رسد و زیر بار قرض مردم، ماندهباشم.
امام حسین فرمود:ناراحت نباش!امیدوارم قبل از فرا رسیدن مرگ، قرض ترا بپردازم.
امام حسین-علیه السّلام-خداحافظی کرد و بیرون رفت و فورا پولی فراهم کرد و قرض آن بیمار را پرداخت و به او خبر داد که:راحت باش!قرضت را پرداختم.
آن بیمار خوشحال شد.خدا هم از این دستگیری و کمک بسیار خشنود گردید. * * *
پیغمبر گرامی ما فرمود:هر کسی مؤمنی را خشنود کند، مرا خشنود کرده و هر کس مرا خشنود کند، خدا را خشنود کرده است.
فکر کنید و پاسخ دهید:
1-وقتی یکی از دوستان شما بیمار میشود، آیا به عیادتش میروید؟
2-حضرت امام حسین-علیه السّلام-از آن بیمار چه پرسید؟آن بیمار در پاسخ چه گفت؟
3-امام حسین، ناراحتی آن بیمار را، چگونه برطرف کرد؟
4-آیا شما، به کسی بدهکار هستید؟.............بهتر نیست بدهی خود را، زودتر بپردازید؟
5-آیا امروز، مسلمانی را خشنود کردهاید؟..چگونه؟
6-پیامبر گرامی ما، درباره خشنود کردن یک مؤمن، چه میفرماید؟
* امام چهارم * حضرت سجّاد، علیه السّلام
نام حضرت سجّاد، علی بود.در سال سی و هشت هجری، پانزدهم جمادی الثّانی، در مدینه به دنیا آمد.
پدرش حضرت امام حسین-علیه السّلام-و مادرش شهربانو بود.
امام حسین-علیه السّلام-به فرمان خدا او را برای امامت بعد از خود، تعیین فرمود.
حضرت سجّاد در کربلا حاضر بود ولی چون در روز عاشورا بیمار بود، نتوانست با سپاهیان یزید بجنگد، و به همین جهت شهید نشد.
هنگام بازگشت از کربلا، در کوفه و شام سخنرانی میکرد و هدف مقدّس پدرش را، برای مردم، بیان مینمود و یزید ستمگر را رسوا میساخت.
امام سجّاد-علیه السّلام-دوست میداشت:کودکان یتیم و مردم بینوا و نابینا و زمینگیر، مهمانش شوند.
به بسیاری از خانوادههای فقیر، خوراک و پوشاک میداد.
حضرت سجّاد، به قدری در عبادت خدا، کوشش میکرد که او را«زین العابدین-زینت عبادتکنندگان»و«سجّاد-کسیکه بسیار سجده مىکند»نامیدند.
پنجاه و هفت سال، در این جهان زندگی کرد و روز بیست و پنجم ماه محرّم، در سال نود و پنج هجری، در مدینه وفات نمود و بدن او را در قبرستان بقیع به خاک سپردند. فکر کنید و پاسخ دهید:
1-نام چهارمین امام ما، چیست؟پدرش کیست؟نام مادرش چیست؟
2-بعد از شهادت پدرش، هدف او را، چگونه روشن میفرمود؟
3-«زین العابدین»یعنی چه؟«سجّاد»یعنی چه؟چرا، او را، به این دو نام میخوانند؟
4-عمر مبارکش، چند سال بود؟در چه سالی و در چه روزی وفات نمود؟
5-بدنش را کجا به خاک سپردند؟
* تا کنون، با زندگی چهار امام، آشنا شدهاید، نامشان را بترتیب بگویید.
* گفتگو با خدا *
مردی میگوید:شبی دور خانه کعبه طواف میکردم، جوان زیبایی را دیدم پرده کعبه را گرفته بود و میگریست و با خدای مهربان راز و نیاز میکرد،
میگفت:
پروردگارا!چشمها به خواب رفتهاند، خورشید غروب کرده و ستارگان در آسمان ظاهر شدهاند، امّا تو، ای فرمانروای جهان!همیشه زنده و پاینده هستی و جهان و جهانیان را اداره میکنی.
پروردگارا!پادشاهان در کاخهای خود را محکم بستهاند، و نگهبان گماردهاند؛امّا، در خانه تو، ای خدای عزیز!همیشه و برای همه کس باز است و برای یاری گرفتاران و شفای دردمندان و کمک به ستمدیدگان آماده هستی.
ای خدای مهربان!و ای معشوق جهانیان!این بنده ناتوانت در این تاریکی شب، به خانه تو آمده، شاید به او نظر مرحمتی بفرمایی.
ای خدایی که در شبهای تار، به فریاد بیچارگان میرسی!
ای خدایی که گرفتاران را از بند، نجات میدهی!
ای خدایی که در سختیها و دشواریها بندگانت را یاری میکنی!
ای خدایی که دردمندان را شفا میدهی!
پروردگارا!مهمانهای تو، در اطراف خانهات به خواب رفتهاند، ولی تو، ای خدای عزیز!تنها کسی هستی که خواب نداری و جهان و جهانیان را اداره میکنی.
پروردگارا!من در این شب تار، به خانه تو آمدهام و ترا میخوانم چون خودت فرمودهای که:مرا بخوانید.
خدایا!ترا به این خانه گرامی سوگند، بر دیدههای گریان من ترحّم کن.پروردگارا!اگر بندگانت در خانه تو نیایند و به تو امیدوار نباشند در خانه که، بروند و به چه کسی امیدوار باشند؟!
آن مرد میگوید:از گفتگوی آن جوان با خدا و حال خوبی که داشت، خوشم آمد، نزدیک رفتم تا او را ببینم و بشناسم، دیدم امام سجّاد«زین العابدین»است که اینگونه مناجات میکند. * * *
امام پنجم حضرت امام محمّد باقر-علیه السّلام
امام محمّد باقر-علیه السّلام-در سال«57»هجری روز سوّم ماه صفر در شهر مدینه به دنیا آمد.پدر گرامیش حضرت سجّاد و مادر ارجمندش فاطمه(دختر حضرت امام حسن)میباشد. حضرت سجّاد به فرمان خدا و سفارش پیغمبر، فرزندش، امام محمّد باقر را، برای امامت و پیشوایی مردم، تعیین کرد و معرّفی فرمود.
حضرت امام محمّد باقر، (مانند امامان دیگر)در علم و دانش نظیر نداشت.دانشمندان بزرگ از علم و دانش او استفاده میکردند و مشکلاتشان را، از او میپرسیدند،
حضرت امام محمّد باقر-علیه السّلام-دستورهای دین را به مردم میآموخت و آداب زندگی را به آنان یاد میداد.و در تعلیم و تربیت و راهنمایی مردم، بسیار میکوشید.در دوران زندگی خود، هزاران حدیث آموزنده و مطلب علمی به مردم یاد داد، که اکنون به ما رسیده است.
علم و دانش او بقدری زیاد بود که او را«باقر العلوم» میخواندند.باقر العلوم یعنی:شکافنده دانشهای گوناگون.
امام محمّد باقر-علیه السّلام-مدّت«57»سال در این جهان زندگی کرد و در سال«114»هجری، روز هفتم ماه ذی حجّه، در مدینه از دنیا رفت.بدنش را در قبرستان بقیع کنار قبر حضرت امام حسن و امام سجّاد، به خاک سپردند.
از امام بیاموزیم
مردی که خود را«زاهد و تارک دنیا»میدانست، میگوید:از کنار کشتزارها و باغهای اطراف مدینه میگذشتم، تابستان بود، آفتاب به شدّت میتابید، هوا بسیار گرم بود.چشمم به مرد درشت اندامی افتاد که به کشاورزی مشغول بود، زحمت میکشید و عرق میریخت.
با خود گفتم این مرد کیست که در این هوای گرم، در«طلب دنیا» میکوشد؟
کیست که این قدر به مال دنیا علاقمند است و این همه به خود زحمت میدهد؟
نزدیک رفتم-او به کار خود مشغول بود-بیشتر تعجّب کردم، با خود گفتم:عجب!امام محمّد باقر است!
این مرد شریف چرا در به دست آوردن مال دنیا، به خود رنج میدهد؟چرا در پی دنیا میرود؟.............
باید او را نصیحت کنم و از این رفتار باز دارم.
نزدیکتر رفتم، سلام کردم.
امام نفسزنان، سلامم را جواب داد، از کارش دست کشید و عرقهای پیشانیش را پاک کرد.
گفتم:آیا شایسته است که شما در این هوای گرم، در«طلب دنیا»
به خود زحمت دهید؟
آیا سزاوار است، در چنین هوایی، این قدر برای به دست آوردن
مال دنیا بکوشید؟
اگر مرگ شما در همین حال فرا رسد، به خدا چه خواهید گفت؟
امام محمّد باقر، نگاهی به من کرد و فرمود:اگر مرگ من، در همین حال فرا رسد، در حال اطاعت خدا و عبادت او از دنیا رفتهام.
من، دستهایم را از شدّت تعّجب، حرکت دادم و با صدای بلند گفتم: اطاعت خدا؟!
امام-با آهنگ بسیار مؤدّب و مهربان-فرمود:بلی!اطاعت خدا، فکر میکنی اطاعت خدا، فقط نماز و روزه است، نه!.............اینطور نیست. من خانه و خانواده دارم، زندگی و خرج دارم، باید کار کنم، باید زحمت بکشم تا محتاج مردم نباشم، و بتوانم زندگی خود را، اداره کنم و به تهی- دستان نیز کمک نمایم.اگر کار نکنم پول ندارم، و نمیتوانم در کارهای خیر شرکت کنم.اگر در حال گناه از دنیا بروم، پیش خدا، شرمنده خواهم بود؛ولی اکنون در حال عبادت و اطاعت خدا هستم.
خدا فرمان داده که:بار زندگی خود را بر دوش دیگران، نیفکنیم و برای به دست آوردن روزی حلال بکوشیم.پس این کار و کوشش، اطاعت خداست نه مالپرستی و دوستی دنیا.
آن مرد میگوید:از گفته خود پشیمان شدم و از امام، معذرت خواستم گفتم:مرا ببخشید، میخواستم شما را نصیحت کنم، ولی خودم، احتیاج به نصیحت و راهنمایی داشتم.شما مرا پند دادید و راهنمایی فرمودید.
سپس سرافکنده و شرمنده از او، خداحافظی کردم و رفتم.
فکر کنید، پاسخ دهید:
1-امام محمّد باقر-علیه السّلام-در چه سالی، چه روزی، کجا، به دنیا آمد؟
2-نام پدرش چه بود؟نام مادرش چه بود؟
3-چه کسی او را برای امامت تعیین کرد؟
4-«باقر العلوم»یعنی چه؟چرا او را به این لقب میخواندند؟
5-امام محمّد باقر-علیه السّلام-در این جهان، چند سال زندگی کرد؟در چه سالی، چه روزی وفات کرد؟قبر شریفش کجاست؟ * * *
1-اشتباه آن مرد-که خود را زاهد و تارک دنیا میدانست- در چه بود؟
2-راهنمای امام کیست؟دانش و علم امام چگونه است؟
آیا کسی از مردم، میتواند امام را، راهنمایی کند؟
3-امام محمّد باقر، برای چه کار میکرد و میکوشید؟
فرمان خدا درباره اداره زندگی چیست؟
4-کار کردن، برای به دست آوردن روزی حلال، چگونه است؟
5-در این درس، از امام چه میآموزیم؟و از اخلاق و رفتار امام، چگونه پیروی میکنیم؟
امام ششم حضرت امام جعفر صادق، علیه السّلام
حضرت امام جعفر صادق-علیه السّلام-در سال«83 هجرى»روز هفدهم ربیع الاوّل به دنیا آمد.پدر گرامیش، امام محمّد باقر و نام مادر ارجمندش فاطمه بود.
امام محمّد باقر-علیه السّلام-به فرمان خدا و سفارش پیغمبر، فرزندش امام جعفر صادق را، برای امامت و پیشوایی تعیین کرد و به مردم معّرفی فرمود.
حضرت امام جعفر صادق-علیه السّلام-در ترویج احکام دین، و نشر قانونهای قرآن تقریبا آزادی بیشتری داشت، چون زمامدارانی که با او همزمان بودند بجهت گرفتاریها و جنگهای فراوان، کمتر میتوانستند، برای امام صادق مزاحمت ایجاد کنند.
امام صادق-که نامش گرامی باد-از این فرصت استفاده کرد و در تعلیم دانش دین و نشر فرهنگ اسلام، بسیار کوشید.
مردم را با عقاید و اخلاق عالی اسلام، آشنا ساخت؛و شاگردان دانشمندی تربیت کرد.شاگردان امام صادق-که در رشتههای گوناگون علوم، در خدمتش درس میخواندند-به چهار هزار نفر میرسیدند.آنان کتابهای گرانبهایی نوشتند و به یادگار گذاشتند.
حضرت امام جعفر صادق-علیه السلام-حقایق قرآن و دین اسلام را، همانگونه که بود، روشن ساخت، و اخلاق و رفتار واقعی پیغمبر گرامی اسلام و حضرت علی را به مردم معرّفی کرد و نشانههای مسلمانان و شیعیان حقیقی را بیان نمود؛به همین جهت است که مذهب شیعه را«مذهب جعفرى»نیز میگویند.
حضرت امام جعفر صادق-علیه السّلام-مدّت«65 سال» در این جهان زندگی کرد، و در سال«148 هجرى»بیست و پنجم ماه شوّال در مدینه شهید شد و بدنش را در قبرستان بقیع-کنار قبر امام باقر-به خاک سپردند.سلام خدا تا همیشه بر او باد!
غذای مسلمانها را، انبار نکنید
در آن زمان، در همه خانهها، هم تنور بود، هم آسیا.هر کسی برای تهیّه نان، مقداری گندم میخرید و به منزل میبرد.اهل خانه، گندم را با آسیا آرد میکردند و با آن نان میپختند.کسانی هم که توانایی بیشتری داشتند، به اندازه مصرف یکسال، گندم میخریدند و در خانه نگهداری میکردند.
آن سال، گندم کمیاب شد و قیمت گندم، بالا رفت.مردم ترسیدند که مبادا گندم نایاب شود و گرسنه بمانند؛هر کسی هر چه گندم داشت برای خود نگه داشت و پنهان کرد.کسانی هم که گندم نداشتند، برای مصرف یکسال خود، با قیمت گران، گندم خریدند و ذخیره کردند.فقط مردم فقیر مجبور بودند، گندم خود را، روز به روز تهیّه کنند و اگر گندم پیدا نمیکردند، گرسنه میماندند.
خدمتگزار حضرت امام جعفر صادق میگوید:امام که از کمیابی گندم آگاه شده بود، مرا صدا زد و از من پرسید:آیا امسال، در خانه گندم داریم؟
چون مقدار زیادی گندم خریده بودم، خیلی خوشحال شدم و گفتم:بلی!خیلی زیاد!به اندازه مصرف چندین ماه.
خوشحال بودم که در چنین سالی توانستهام مقدار زیادی گندم بخرم و خانواده امام صادق را، از گرسنگی نجات دهم.منتظر بودم که:امام صادق، مرا تشویق کند.فکر میکردم، امام صادق به من میگوید:چه خوب!گندمها را نگه دار و اگر توانستی باز هم خریداری کن.ولی بر خلاف انتظارم امام صادق فرمود: گندمها را به میدان گندم فروشها ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش!تعجّب کردم و با ناراحتی گفتم:
«گندمها را بفروشم؟! در اختیار مردم بگذارم؟ گندم در مدینه، نایاب است. اگر اینها را بفروشم، دیگر نمىتوانیم گندم پیدا کنیم، آن وقت گرسنه مىمانیم.»
ولی دوباره امام صادق با آهنگ محکمتری فرمود:
همین که گفتم!
هر چه زودتر همه گندمها را در اختیار مردم بگذار!
گندمها را به میدان گندم فروشها بردم و به قیمت ارزانی به مردم فروختم.
وقتی به خانه برگشتم، به امام گزارش دادم.امام بسیار خشنود شد و فرمود:از امروز نان خانه مرا(نیمی گندم و نیمی جو)روزانه، از بازار بخر؛اگر گندم و جو، در بازار بود نان تهیّه میکنیم، و اگر نبود، مثل مردم فقیری که نمیتوانند گندم ذخیره کنند، رفتار میکنیم.
در چنین سالی ما نباید غذای مسلمانها را در خانه انبار کنیم.
من میتوانستم تا آخر سال، برای مصرف خانواده خود، نان تهیّه کنم.ولی این کار را نکردم.از حالا نان منزلم را، روز به روز تهیّه میکنم تا با این رفتار، تهیدستان را یاری کرده باشم و در اداره زندگی، از فرمان خدا اطاعت نموده باشم.
فکر کنید و پاسخ دهید
1-چرا مذهب شیعه را، مذهب جعفری هم میگویند؟
2-شاگردان امام جعفر صادق به چند نفر میرسیدند؟از خود چه چیزهایی به یادگار گذاشتند؟
3-آزادی بیشتر.امام صادق در نشر فرهنگ اسلام، به چه جهت بود؟
4-امام صادق در این جهان چند سال زندگی کرد؟چند سال بیشتر از امام محمّد باقر؟
5-امام صادق چند ساله بود که پدرش وفات نمود؟
6-بدن امام صادق را، کجا به خاک سپردند؟قبر سه امام دیگر هم، همانجاست، میدانید نامشان چیست؟
7-امام صادق، به خدمتگزار خود، چه فرمود؟چرا دستور داد گندمها را بفروشد؟
8-از این رفتار امام، چگونه پیروی میکنیم؟مسلمانها را در تنگدستی، چگونه یاری میکنیم؟
امام هفتم حضرت امام موسی کاظم، علیه السّلام
امام موسی کاظم، در سال«128»هجری، روز هفتم ماه صفر، به دنیا آمد.پدر گرامیش امام جعفر صادق و نام مادر ارجمندش، حمیده بود.
حضرت امام جعفر صادق، به فرمان خدا و سفارش پیغمبر، فرزندش امام موسی کاظم را برای امامت و رهبری تعیین و به مردم معرّفی کرد.
حضرت امام موسی کاظم، مردی دانشمند و پرهیزگار بود. علم و دانش او الهی و آسمانی بود و عبادت و پرهیزگاری او به اندازهای بود که او را«عبد صالح بنده شایسته خدا» مینامیدند.
بسیار صبور و شکیبا بود و برای هدایت مردم، سختیها را تحمّل میکرد و از خطا و اشتباه آنان میگذشت؛اگر کسی از روی نادانی، با رفتار ناپسند خود، او را خشمگین میکرد، خشم خود را فرو میبرد و با محبّت و مهربانی او را راهنمایی میفرمود.
به همین جهت او را«کاظم»میخوانند(کاظم یعنی کسی که خشم خود را فرو میبرد و پرخاش و تندی نمیکند.)
حضرت امام موسی کاظم، مدّت«55»سال، در این جهان زندگی کرد.و در مدّت امامت خود، با صبر بسیار، به راهنمایی و دستگیری مردم مشغول بود.
در سال«183»هجری بیست و پنجم ماه رجب، در بغداد شهید شد و بدنش را در نزدیکی بغداد(کاظمین امروزی)به خاک سپردند-سلام خدا و فرشتگان پاک او تا همیشه بر او باد!
آن مرد را چگونه تربیت کرد؟
او کشاورز فقیر و نادانی بود؛وقتی حضرت امام موسی کاظم- علیه السّلام-را میدید، بیادبی میکرد، دشنام میداد، و همه روزه، امام و دوستان امام را، ناراحت و خشمگین مینمود.
امام موسی کاظم، پیوسته خشم خود را فرو میبرد و پاسخ آزارها و دشنامهایش را نمیداد.ولی دوستان امام، از آن همه بیادبی و گستاخی، سخت خشمگین و آشفته میشدند.............
یک روز، که آن مرد بیادب، مثل همیشه، زبان به بدگویی گشود؛ دوستان امام، تصمیم گرفتند، او را مجازات کنند:میخواستند او را آنقدر کتک بزنند تا بمیرد و برای همیشه از دشنامگویی خاموش گردد.میگفتند: این مرد، باید سزای این همه بیادبی را ببیند.
امام موسی کاظم، از تصمیم آنها آگاه شد و آنها را نهی فرمود، گفت: دوستان من!صبر کنید، من خودم، او را ادب میکنم.
روزها میگذشت، و آن مرد همچنان به رفتار ناپسند خود، ادامه میداد و دوستان امام را، ناراحت و عصبانی میکرد؛ولی هر وقت تصمیم میگرفتند که او را خاموش سازند، امام به آنان میفرمود:دوستان من!صبر کنید!من خودم، او را ادب میکنم...
روزی امام موسی کاظم، پرسید:آن مرد کجاست؟
گفتند:بیرون شهر، در زمینش مشغول کشاورزی است؟
امام موسی کاظم، سوار شد و به سوی مزرعه او، حرکت کرد.
او وقتی امام را دید، بیلش را در زمین فرو برد و دستش را به کمر زد و ایستاد.تا خواست زبان به دشنام باز کند، امام پیاده شد، به سوی او رفت، با مهربانی سلام کرد و با خنده و گشادهرویی، شروع به صحبت نمود:
«خسته نباشی!
چه زمین سبز و خرّمی داری!
چه محصول خوبی داری!
چقدر خرج این زراعت کردهای؟»
کشاورز-که از ادب و گشادهرویی امام، تعجّب کرده بود-گفت: تقریبا صد سکّه طلا.
امام پرسید:با زحمت و کاری که خودت برای پرورش این محصول، انجام دادهای، انتظار داری چقدر محصول برداری؟
کشاورز کمی صبر کرد و گفت:به مقدار دویست سکّه طلا.
امام-علیه السّلام-کیسهای را بیرون آورد و به آن کشاورز داد. فرمود:در این کیسه، سیصد سکّه طلاست، بیشتر از قیمت زراعت تو، این را بگیر، زراعت نیز، مال خودت باشد؛امیدوارم محصول بیشتری برداری.
مرد کشاورز-که در مقابل آن همه آزار و بیادبی، چنین رفتار نیک و اخلاق خوشی را دید-بسیار شرمنده شد.با صدای لرزان گفت:
«من بد بودم که شما را اذیّت مىکردم، ولى شما، بزرگ و بزرگزاده هستید، و به من خوبى کردید، به من کمک نمودید، خواهش مىکنم مرا ببخشید.»
پس از یک گفتگوی کوتاه، امام خداحافظی کرد و به مدینه بازگشت.
بعد از آن، هر وقت مرد کشاورز، امام را میدید، با ادب سلام میکرد و امام و دوستان امام را، احترام مینمود و میگفت:
«خدا بهتر مىداند، چه کسى را امام و پیشواى مردم قرار دهد.»
دوستان امام تعجّب میکردند که چگونه آن مرد آزارگر و دشنامگو، این چنین با ادب و مهربان شده است، شاید هم نمیدانستند که امام او را چگونه تربیت کرده است.
پرسشها:
* این سؤالها و پاسخ آنها را، با خطّ زیبا، در دفتر خود بنویسید.
1-کاظم یعنی چه؟حضرت امام موسی بن جعفر را، چرا کاظم میگویند؟
2-امام موسی کاظم در چه سالی و چه روزی، در چه ماهی به دنیا آمد؟
3-نام پدرش چه بود؟نام مادرش چه بود؟
4-لقب دیگر او چیست؟و چرا او را به این لقب میخواندند؟
5-دوستانش میخواستند آن مرد را چگونه ادب کنند؟امام به آنان چه فرمود؟
6-امام آن کشاورز را چگونه تربیت کرد؟
7-آن مرد درباره امام چه میگفت؟
8-شما درباره کسی که به شما بدی میکند، چه رفتاری دارید؟
9-اگر او از روی نادانی بدرفتاری کند، او را چگونه تربیت میکنید؟
10-آیا هنگامی که خشمگین میشوید، میتوانید خشم خود را، فرو ببرید ؟