پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

تاريخچه كوتاهى از زندگى امام حسن عسکری علیه السلام

تاريخچه كوتاهى از زندگى امام حسن عسکری علیه السلام
تاريخچه كوتاهى از زندگى امام حسن عسکری علیه السلام

امام يازدهم، امام حسن عسكرى عليه‌‏السلام

 

امام حسن عسکری علیه‌السلام در هشتم ماه ربیع الثانی سال دویست و سی و دو هجری،  در مدینه به دنیا آمد. نامش، حسن و نام پدرش، علی بن محمّد و نام مادرش، حدیث یا سوسن بود.

کنیه‌اش، ابو محمّد، و القابش، صامت، هادی، رفیق، زکی، نقی، خالص، عسکری بود.

روز هشتم ماه ربیع الثانی سال دویست و شصت هجری، در سرّمن‌رأی، وفات کرد و پیکر مطهّرش را در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.

در آن زمان، حدود بیست و هشت سال از عمر شریفش گذشته بود. مدّت امامتش، حدود شش سال بود.[714]

 

نصوص بر امامت

چنان که قبلاً گفته شد، ادلّه و براهین امامت را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد: اوّل، ادلّه عامّه که برای اثبات امامت هر یک از ائمه می‌توان از آنها استفاده کرد. این نوع ادلّه، تفصیلاً مورد بحث قرار گرفت. دوم، ادلّه خاصّه که برای اثبات امامت هر یک از امامان، بالخصوص، اقامه شده است، مانند نصوصی که از هر امامی برای اثبات امام بعد از خودش صادر شده است. ما، در این جا، به ذکر این نصوص اکتفا می‌کنیم:

عبدالعظیم بن عبدالله حسنی گفته است: روزی، خدمت علی بن محمّد علیه‌السلام رسیدم. فرمود: «مرحبا بر تو اى‏‌ ابوالقاسم! تو، دوستدار واقعى‏‌ ما هستى‏‌.». پس عرض کردم: «يا ابن‏رسول الله! من مى‏‌خواهم دين خودم را بر شما عرضه بدارم. اگر مورد پسند شما بود تا هنگام مرگ، بر آن ثابت بمانم.». پس امام به من فرمود: «بگو اى‏‌ اباالقاسم!». عرض کردم: من می‌گویم: «خدا يكى‏‌ است و مثل و مانند ندارد...» تا این که گفتم: «محمّد صلى‏‌الله‏عليه‏و‏آله بنده و رسول خدا و خاتم پيامبران است، و بعد از او تا قيامت، پيامبرى‏‌ مبعوث نخواهد شد. امام و خليفه و ولىّ امر بعد از پيامبر صلى‏‌الله‏عليه‏و‏آله اميرالمؤمنين على‏‌ابن‏ابى‏‌طالب عليه‏السلام و بعد از او، حسن، و بعد از او، حسين، و بعد از او، على‏‌ بن الحسين و بعد از او، محمّد بن على‏‌، و بعد از او، جعفر بن محمّد، و بعد از او، موسى‏‌ بن جعفر، و بعد از على‏‌ بن موسى‏‌، و بعد از او، محمّد بن على‏‌ عليهم‏السلام و بعد از او، تو امام هستى‏‌.».

علی بن محمّد علیه‌السلام فرمود: «و بعد از من، پسرم حسن امام است. پس مردم چه گونه خواهند بود در رابطه با خليفه او؟» عرض کردم: «اى‏‌ مولاى‏‌ من چه گونه؟». فرمود: «خودش ديده نمى‏‌شود و ذكر نامش، حرام خواهد بود، تا اين كه خروج كند و زمين را پر از عدل و داد كند بعد اين كه پر از ظلم و جور شده است.».

پس امام علی بن محمّد علیهماالسلام فرمود: ای ابوالقاسم! «اين، به خدا، دين خدا است كه براى‏‌ بندگانش برگزيده است. بر آن چه گفتى‏‌، ثابت بمان. خدا تو را در دنيا و آخرت بر اين عقيده ثابت بدارد.».[715]

ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری گفته است: از حضرت ابوالحسن صاحب عسکر علیه‌السلام شنیدم که فرمود: «جانشين من، فرزندم حسن خواهد بود. امّا شما چه گونه خواهيد بود در جانشين بعد از جانشين؟». عرض کردم: «فدايت شوم! چرا؟». فرمود: «براى‏‌ اين كه شخصِ او را نمى‏‌بينيد، و ذكر نام او هم برايتان ممنوع خواهد بود.». عرض کردم: «پس چه گونه او را نام ببريم؟». فرمود: «بگوييد: حجت پسر حجت.».[716]

صقر بن ابی دلف گفته است: بعد از این که متوکّل، سیدِ من حضرت ابوالحسن علیه‌السلام را به بغداد جلب کرد، من رفتم تا از آن جناب خبری به دست آورم. متوکّل، نگاهی به من کرد وگفت: «به چه منظورى‏‌ به اين جا آمدى‏‌.». عرض کردم، «اى‏‌ استاد! به قصد خير آمدم.». گفت: «بنشين.». افکار مختلف به من هجوم آورد و پیش خود گفتم: «چه اشتباهى‏‌ كردم كه بدين جا آمدم!». متوکّل، به مردم اشاره کرد که بیرون بروید. آن گاه به من گفت: «به چه منظورى‏‌ اين جا آمدى‏‌؟» عرض کردم: «قصد خير داشتم.». گفت: «شايد آمده‏اى‏‌ تا مولايت را ببينى‏‌؟». عرض کردم: «يا اميرالمؤمنين! مولاى‏‌ من كيست؟». گفت: «ساكت باش! مولاى‏‌ تو، حق است! نترس! من هم بر مذهب تو هستم». عرض کردم: «الحمدللّه‏.». گفت: «مى‏‌خواهى‏‌ مولايت را ملاقات كنى‏‌؟». عرض کردم: «آرى‏‌.». گفت: «بنشين تا نامه رسان خارج شود.».

وقتی خارج شد به غلامش گفت: «دست صقر را بگير و او را به حجره‏اى‏‌ كه آن شخص علوى‏‌ زندان است، ببر و آن دو را تنها بگذار.».

صقر گفت: «آن غلام، مرا به سوی اتاقی هدایت کرد و خود بیرون رفت. من، حضرت ابوالحسن علیه‌السلام را دیدم که بر حصیری نشسته و قبری در برابرش کنده شده بود. بر آن حضرت سلام کردم و نشستم. فرمود: «اى‏‌ صقر! چرا اين جا آمدى‏‌؟». عرض کردم: «براى‏‌ اين كه از احوال شما جويا شوم.». آن گاه به قبر نگاه کردم و گریستم. حضرت به من نگاه کرد و فرمود: «اى‏‌ صقر! ناراحت نباش. زيانى‏‌ به من نخواهد رسيد.». گفتم: «الحمدللّه‏.». پس عرض کردم: «اى‏‌ آقاى‏‌ من! حديثى‏‌ از پيامبر نقل شده كه معنايش را نمى‏‌دانم.». فرمود: «آن حديث چيست؟». عرض کردم: «قول پيامبر صلى‏‌الله‏عليه‏و‏آله كه فرمود:,, لا تعادوا الأيام فتعاديكم ``معناى‏‌ اين حديث چيست؟». فرمود: «آسمان و زمين به بركت وجود ما بر پا است. ,,سبت``، نام رسول الله است، و,, احد``، اميرالمؤمنين عليه‏السلام، و,, اثنين``، حسن و حسين عليهماالسلامهستند، و ,,ثلاثاء``، على‏‌ بن الحسين و محمّد بن على‏‌ و جعفر بن محمّد عليهم‏السلام
هستند، و ,,اربعاء``، موسى‏‌ بن جعفر و على‏‌ بن موسى‏‌ و محمّد بن على‏‌ عليهم‏السلام و من هستم، و ,,خميس``، پسرم حسن، و ,,جمعه``، فرزند پسرم است. او است كه گروه طالب حق به اطرافش گرد مى‏‌آيند، و او است كه زمين را پر از عدل و داد مى‏‌كند بعد از اين كه پر از ظلم و ستم شده است. اين است معناى‏‌ ايّام. پس با اين ايّام دشمنى‏‌ نكنيد كه در قيامت دشمن شما خواهند بود.». بعد از آن به من فرمود: «اى‏‌ صقر! با من وداع كن و برو؛ زيرا، در امان نيستى‏‌.».[717]

صقر بن ابی دلف گفت: از علی بن محمّد بن علی شنیدم که فرمود: «بعد از من، حسن، پسرم، امام است، و بعد از حسن، پسرش قائمى‏‌ است كه زمين را پر از عدل و داد مى‏‌كند چنان كه از ظلم و جور پر شده بود.».[718]

یحیی بن یسار گفته است: «حضرت ابوالحسن على‏‌ بن محمّد عليه‏السلام چهار ماه قبل از وفاتش، نسبت به فرزندش حسن عليه‏السلام وصيت كرد و اشاره كرد كه او بعد از من امام است و گروهى‏‌ از نزديكانش را بر اين امر شاهد گرفت.».[719]

علی بن عمر نوفلی گفته است: در خدمت حضرت ابوالحسن علیه‌السلام در منزلش بودم که فرزندش محمّد از کنار ما ردّ شد. عرض کردم: «فدايت شوم! اين، بعد از شما امام ما است؟». فرمود: «نه؛ امام شما، بعد از من، حسن عليه‏السلام است.».[720]

عبدالله بن محمّد اصفهانی گفته است: حضرت ابوالحسن علیه‌السلام به من فرمود: «امام شما بعد از من، كسى‏‌ است كه بر جنازه من نماز مى‏‌خواند.». این را در حالی فرمود که ابومحمّد علیه‌السلام هنوز شناخته شده نبود. بعد از این که حضرت ابوالحسن علیه‌السلام وفات کرد، فرزندش ابومحمّد علیه‌السلام بر او نماز خواند.[721]

علی بن جعفر گفته است: نزد حضرت ابوالحسن علیه‌السلام بودم که فرزندش محمّد وفات
کرد. حضرت به فرزندش حسن علیه‌السلام گفت: «پسرم! شكر خداى‏‌ را به جاى‏‌ آور؛ زيرا، خداى‏‌ متعال، امر امامت را در تو قرار داد.».[722]

احمد بن محمّد بن عبدالله بن مروان گفته است: به هنگام وفات ابوجعفر محمّد ابن‌علی علیه‌السلام حضور داشتم. حضرت ابوالحسن علیه‌السلام وارد شد. صندلی برایش گذاشتند. بر آن نشست. اهل بیتش در اطراف بودند. فرزندش ابومحمّد علیه‌السلام نیز در گوشه‌ای ایستاده بود. بعد از این که از امر [کفن و دفن] ابوجعفر علیه‌السلام فراغت یافت، به فرزندش ابومحمّد علیه‌السلام نگاه کرد و فرمود: «پسرم! خداى‏‌ را سپاس بگو؛ زيرا، خداى‏‌ متعال، امر [امامت] را در تو قرار داد.».[723]

علی بن مهزیار گفته است: به حضرت ابوالحسن علیه‌السلام عرض کردم: «اگر خداى‏‌ نخواسته حادثه‏اى‏‌ براى‏‌ شما رخ داد، به چه كس رجوع كنيم؟». فرمود: «عهد من، بر عهده فرزند بزرگم حسن خواهد بود.».[724]

علی بن عمرو عطار گفته است: بر حضرت ابوالحسن علیه‌السلام وارد شدم در حالی که فرزندش ابوجعفر زنده بود، و ما چنین می‌پنداشتیم که او جانشین پدر خواهد شد. من عرض کردم: «فدايت شوم! به كدام يك از فرزندانت نظر خاص دارى‏‌؟». فرمود: «به هيچ‏كس نظر خاص نداشته باشيد تا اين كه امر من به شما برسد.». علی بن عمرو گفت: بعداً، نامه‌ای خدمت آن حضرت نوشتم و عرض کردم: «امر امامت به چه كس خواهد رسيد؟». در جوابم نوشت: «به فرزند بزرگم.». و ابومحمّد علیه‌السلام بزرگ‌تر از ابوجعفر بود.[725]

سعد بن عبدالله، از گروهی از بنی هاشم، و از جمله حسن بن حسین افطس نقل کرده که بعد از وفات محمّد بن علی بن محمّد، در خانه حضرت ابوالحسن علیه‌السلام حاضر شدیم. فرشی در صحن منزل گسترده بودند و مردم اطراف آن حضرت نشسته بودند. حدس می‌زدیم که جمعیّت حاضر از بنی عباس و آل ابوطالب، در حدود یکصد و پنجاه نفر باشند، البته به جز
غلامان و دیگر مردم.

در این هنگام، حسن بن علی علیه‌السلام در حالی که گریبانش را چاک زده بود، وارد مجلس شد و در طرف راست پدر ایستاد. حضرت ابوالحسن علیه‌السلام به او نگاه کرد و فرمود: «پسرم! خداى‏‌ را سپاس بگو؛ زيرا، خداى‏‌ متعال، امر (امامت) را در تو قرار داد.».

پس حسن علیه‌السلام گریست و کلمه استرجاع بر زبان جاری ساخت. گفت: «الحمدللّه‏ ربّ العالمين، و إيّاه أسأل تمامَ نِعَمِهِ علينا، و إنّا للّه‏ و إنّا إليه راجعون.». سوال کردیم: «اين كيست؟». گفته شد. «فرزندش حسن است.». گویا در حدود بیست سال عمر داشت. در این جا او را شناختیم و فهمیدیم که او را به امامت بعد از خودش نصب کرده است.[726]

محمّد بن یحیی گفته است، بعد از وفات ابوجعفر، وارد بر حضرت ابوالحسن علیه‌السلام شدم. و وفات فرزندش را تسلیّت گفتم، در حالی که ابومحمّد علیه‌السلام نزدش نشسته بود و گریه می‌کرد حضرت ابوالحسن علیه‌السلام به او توجّه کرد و فرمود: «خدا تو را جايگزين او قرار داد. پس خداى‏‌ عزّوجّل را سپاس بگو.».[727]

شاهویه بن عبدالله گفته است: حضرت ابوالحسن علیه‌السلام به من نوشت: «تو می‌خواستی بعد از وفات ابوجعفر، در رابطه با جانشین من سؤال کنی، و نگران بودی، ولی نگران نباش؛ زیرا، خدای متعال، کسانی که هدایت کرده، در ضلالت نمی‌گذارد. امام تو، ابومحمّد است. همه علوم مورد نیاز مردم، نزد او است. خدا، هر که را بخواهد، مقدّم یا مؤخّر می‌دارد. «ماننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها أومثلها»».[728]

 

فضائل و مکارم

شیخ مفید نوشته است: «بعد از ابى‏‌ الحسن على‏‌ بن محمّد عليهماالسلام پسرش ابومحمّد حسن بن على‏‌ عليه‏السلام به امامت رسيد؛ زيرا، انواع فضائل در او جمع بود. در آن چه موجب استحقاق امامت و رياست بود، مانند علم، زهد، كمال، عقل، عصمت، شجاعت، كَرَم، كثرت عبادت، بر همه مردم زمان برترى‏‌ داشت. علاوه، از جانب پدر بزرگوارش، به امامت نصب شده بود.».[729]

حسین بن محمّد اشعری و محمّد بن یحیی و جز اینان، گفته‌اند: احمد بن عبیدالله بن خاقان، در قم، مأمور نگهداری املاک دولتی و گرفتن خراج بود. او، دشمن اهل بیت بود.

روزی، در حضورش، از علویان و مذاهب آنان سخن به میان آمد. گفت: «من، در سرّمن‏راى‏‌ از علويان كسى‏‌ را نديدم و نمى‏‌شناسم كه در رفتار، وقار، عفت، بخشش، جلال، عظمت نزد اهل بيت و بنى‏‌ هاشم، مانند حسن بن على‏‌ بن محمّد باشد. حتّى‏‌ سالخوردگان و بزرگان و فرماندهان سپاه و وزيران، او را بر خودشان مقدّم مى‏‌داشتند.».

احمد بن عبیدالله گفته است، روزی، پدرم، نشست عمومی داشت و من ایستاده بودم. ناگهان دربانان وارد شدند و عرض کردند: «ابو محمّد ابن الرضا در منزل است.». پدرم با صدای بلند گفت: «اجازه بدهيد وارد شود.». من، از جسارت دربانان تعجّب کردم که چه‌گونه جرئت کردند که کسی را نزد پدرم با کنیه نام ببرند؛ زیرا، تنها خلیفه و ولیّ عهد را حق داشتند با کنیه ذکر کنند. در این هنگام، جوانی کم سن و خوش قامت و زیباروی، با جلالت و هیبت، وارد شد. وقتی پدرم او را دید، از جای برخاست و چند قدم به استقبال او رفت. هیچ گاه ندیده بودم چنین عملی را نسبت به دیگری انجام دهد. او را در آغوش گرفت. صورتش را بوسید. در جای خود نشانید. در برابرش نشست و مشغول صحبت شد. در ضمن صحبت، بارها می‌گفت: «فدايت شوم!».

من، از رفتار پدرم کاملاً در شگفتی بودم. در این هنگام، دربان آمد و عرض کرد: «موفّق (احمد بن متوكّل عباسى‏‌) اجازه دخول مى‏‌خواهد.». مرسوم پدرم چنین بود که هرگاه موفّق می‌خواست وارد شود، دربانان و سران سپاه، در دو طرف صف می‌کشیدند تا وارد شود و خارج گردد. در این هنگام پدرم به بعض حاضران گفت: «ابومحمّد را پشت صف ببريد تا موفّق او را نبيند.».

موفّق وارد شد. پدرم با او معانقه کرد و بیرون رفت. من به دربانان پدرم گفتم: «اين
شخص كى‏‌ بود كه شما اين گونه با او رفتار كرديد و پدرم اين قدر به او احترام گذاشت؟». گفتند: «مردى‏‌ است علوى‏‌ كه حسن بن على‏‌ نام دارد و به ابن الرضا معروف است.».

از این سخن، تعجّب من زیادتر شد. وقتی پدرم نماز عشاء را خواند و برای انجام دادن کارهای اداری در خلوت نشست. من به حضورش رسیدم. گفت: «احمد! آيا حاجتى‏‌ دارى‏‌؟».  عرض کردم: «بله؛ پدر جان! اگر اجازه بدهيد. اين مرد كه بامداد خدمت شما آمد و اين قدر به او احترام كرديد، كى‏‌ بود؟». پدرم در جواب گفت: «اين شخص، امام رافضيان حسن بن على‏‌، معروف به ابن الرضا است.». بعد از لحظاتی سکوت گفت: «پسرم! اگر خلافت، از بنى‏‌ عباس گرفته شود، در بنى‏‌هاشم، جز او، صلاحيّت ندارد؛ زيرا، در فضل و عفاف و رفتار و خود نگهدارى‏‌ و زهد و عبادت و حسن اخلاق، همانندى‏‌ ندارد. اگر پدرش را مى‏‌ديدى‏‌، او را مردى‏‌ بخشنده و فاضل مى‏‌يافتى‏‌.».

احمد گفت: «من از رفتار پدرم خشمناك شدم، و تصميم گرفتم درباره ابن الرضا تحقيق كنم. در اين موضوع، با بنى‏‌ هاشم و فرماندهان سپاه و دفترداران و قاضيان و فقيهان و ساير مردم صحبت كردم. همه، به او احترام مى‏‌كردند و سخن نيكو داشتند و او را بر ديگران ترجيح مى‏‌دادند. بدين وسيله، به عظمت و جلال او پى‏‌ بردم.».[730]

محمّد بن اسماعیل علوی گفته است: ابومحمّد علیه‌السلام را نزد علی بن اوتامش، که دشمن اهل‌بیت و آل ابی طالب بود، زندانی کردند و به او گفتند: «نسبت به او، چنين و چنان كن.». چند روزی طول نکشید که از ارادت مندان حضرت شد و تجلیل و احترام می‌کرد و وی را گرامی می‌داشت و به نیکی یاد می‌کرد.[731]

محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم بن موسی بن جعفر گفته است: جمعی از بنی عباس، نزد صالح بن وصیف، زندانْ‌بانِ ابومحمّد علیه‌السلام رفتند و گفتند: «بر ابومحمّد در زندان سخت بگير.». گفت: «چه كنم؟ دو نفر از اشرار را بر او گماردم، ولى‏‌ بعد از چند روز، در عبادت و نماز و روزه، به مرتبه بالايى‏‌ رسيدند.».

آن دو مأمور را خواست و به آنان گفت: «واى‏‌ بر شما! چرا بر اين مرد زندانى‏‌ سخت
نمى‏‌گيريد؟». گفتند: «ما، درباره مردى‏‌ كه هر روز، روزه است وشب را به تهجّد و عبادت مى‏‌گذراند، چه بگوييم؟ با هيچ كس سخن نمى‏‌گويد و جز عبادت اشتغالى‏‌ ندارد. هنگامى‏‌ كه به ما نگاه مى‏‌كند، بدنمان مى‏‌لرزد و حالى‏‌ بر ما عارض مى‏‌شود كه مالك نفس خودمان نيستيم.». وقتی آن جماعت این سخنان را شنیدند، ناامید برگشتند.[732]

ابوهاشم جعفری گفته است: نامه‌ای به حضرت ابومحمّد علیه‌السلام نوشتم و از تنگی زندان و اذیّت غل و زنجیر شکایت کردم. در جوابم نوشت، «امروز، نماز ظهر را در منزل خودت خواهى‏‌ خواند.». اتّفاقاً در همان روز، از زندان آزاد شدم و نماز ظهر را در منزل خواندم. از جهت زندگی هم کاملاً در سختی بودم و می‌خواستم در همان نامه برای آن حضرت بنویسم، ولی خجالت کشیدم، امّا وقتی به منزل خود رسیدم آن جناب، مبلغ یکصد دینار برایم فرستاد و نوشت: «هرگاه حاجتى‏‌ داشتى‏‌، خجالت نكش و از من بخواه كه ان شاء الله، حاجت تو بر آورده مى‏‌شود.».[733]

محمّد بن ابی زعفران از مادر حضرت ابومحمّد علیه‌السلام نقل کرده که گفت: روزی، ابومحمّد علیه‌السلام به من گفت: «در سال دويست و شصت، براى‏‌ من گرفتارى‏‌ سختى‏‌ به وجود خواهد آمد كه مى‏‌ترسم مصيبتى‏‌ بر من وارد شود.». من از شنیدن این خبر ناراحت شدم و گریستم. پس فرمود: «چاره‏اى‏‌ نيست. اين امر واقع خواهد شد. بى‏‌ صبرى‏‌ و جزع نكن.».

درماه صفر سال دویست و شصت، اضطرابی به امّ محمّد علیه‌السلام دست داد. هر از چندی یک بار، به خارج مدینه می‌رفت و در جست و جوی اخبار بود.

به او خبر دادند که معتمد، او و برادرش جعفر را گرفته و حبس کرده است. معتمد، مرتّب، از علی بن جریر زندان‌بان، احوال آن حضرت را جویا می‌شد و او در جواب می‌گفت: «همواره به عبادت اشتغال دارد: روزها روزه مى‏‌گيرد، و شب‏ها نماز مى‏‌خواند.».

روزی، احوال آن حضرت را از زندان‌بان پرسید و همان خبر را شنید. گفت: «برو و هم‏اكنون او را آزاد كن و سلام مرا به او برسان و بگو به منزل خودت برگرد.».

زندان‌بان گفت: هنگامی که به در زندان رسیدم، دیدم الاغی برای سواری حضرت آماده شده است. داخل زندان شدم. دیدم آن حضرت کفش و لباس مخصوص خود را پوشیده، آماده خروج است.

هنگامی که مرا دید، از جای برخاست و من، حکم آزادی او را ابلاغ کردم.

از زندان بیرون آمد و سوار شد، ولی حرکت نکرد. گفتم: «چرا نمى‏‌رويد؟». گفت: «تا جعفر، برادرم، آزاد نشود، نمى‏‌روم. برو به معتمد بگو: من و جعفر، از يك منزل خارج شديم. اگر با هم مراجعت نكنيم، مشكلاتى‏‌ به همراه خواهد داشت.». زندان‌بان پیام حضرت را به معتمد ابلاغ کرد. معتمد در جواب گفت: «جعفر را نيز به خاطر شما آزاد كردم، با اين كه او را به جهت جنايتى‏‌ كه بر نفس خودش و تو روا داشته بود، زندان كرده بودم.». جعفر را نیز آزاد کرد و با هم به منزل برگشتند.[734]

نقل شده که بهلول، امام حسن عسکری علیه‌السلام را در زمان کودکی دید که بازی کودکان را نگاه می‌کرد و می‌گریست. بهلول، گمان می‌کرد که او اسباب بازی ندارد تا بازی  کند و بدین جهت گریه می‌کند. به نزد آن حضرت رفت و گفت: «گريه نكن! من، برايت اسباب بازى‏‌ مى‏‌خرم.». حضرت فرمود: «اى‏‌ كم عقل! ما براى‏‌ بازى‏‌ آفريده نشده‏ايم.». بهلول عرض کرد: «پس براى‏‌ چه آفريده شده‏ايم؟». فرمود: «براى‏‌ علم و عبادت.». عرض کردم: «به چه دليل؟». فرمود: «خدا در قرآن فرموده «أفحسبتم أَنّما خلقناكم عبثاً و أَنّكم إلينا لا ترجعون».

آن گاه بهلول، از آن حضرت تقاضای موعظه کرد. حضرت در جواب اشعاری را خواند و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، بهلول عرض کرد: «تو كه صغير هستى‏‌ و تكليف ندارى‏‌ از چه مى‏‌ترسى‏‌؟». فرمود: «مادرم را ديدم كه به وسيله هيزم‏هاى‏‌ كوچك، چوب‏هاى‏‌ بزرگ را آتش زد. من نيز مى‏‌ترسم هيزم كوچك جهنَّم باشم.».[735]

محمّد بن علیّ بن ابراهیم بن موسی بن جعفر گفته است: زندگی بر ما سخت شد. پدرم گفت: «بيا با هم نزد اين مرد (يعنى‏‌ ابو محمّد عليه‏السلام) برويم؛ زيرا، جود و بخشش او را
شنيده‏ام.». من به پدرم گفتم: «آيا او را مى‏‌شناسى‏‌؟». گفت: «نمى‏‌شناسم و او را نديده‏ام.».

با پدرم به سوی آن حضرت حرکت کردیم. پدرم در بین راه گفت: «من، به پانصد درهم احتياج دارم. دويست درهم براى‏‌ لباس، دويست درهم براى‏‌ اداى‏‌ قرض، يكصد درهم براى‏‌ هزينه زندگى‏‌.». من نیز در نفس خودم گفتم: «اى‏‌ كاش سيصد درهم هم به من بدهد: يكصد درهم براى‏‌ خريد الاغ، يكصد درهم براى‏‌ هزينه زندگى‏‌، يكصد درهم هم براى‏‌ خريد لباس. بعد از آن به سوى‏‌ جبل بروم.».

محمّد گفت: وقتی با پدرم به در منزل آن حضرت رسیدیم، غلامی بیرون آمد و گفت: «على‏‌ بن ابراهيم و پسرش محمّد، داخل منزل شوند.».

وقتی بر آن حضرت وارد شدیم، و سلام کردیم، به پدرم فرمود: «يا على‏‌! چرا تا اين زمان نزد ما نيامدى‏‌؟». پدرم عرض کرد: «خجالت كشيدم با چنين وضعى‏‌ خدمت شما برسم.».

به هنگام خروج، غلام آن حضرت، کیسه‌ای به پدرم داد و گفت: «پانصد درهم در اين كيسه است: دويست درهم براى‏‌ تهيّه لباس، دويست درهم براى‏‌ اداى‏‌ دين، يكصد درهم براى‏‌ مخارج زندگى‏‌.». بعد از آن، کیسه‌ای نیز به من داد و گفت: «سيصد درهم در اين كيسه است: يكصد درهم براى‏‌ خريد الاغ و دويست درهم براى‏‌ هزينه زندگى‏‌. به جبل هم نرو بلكه به سوراء برو.».

محمّد، از رفتن به جبل منصرف شد و به سوراء رفت و در آن جا ازدواج کرد. بعد از چندی مبلغ یک هزار دینار از جانب امام حسن علیه‌السلام برایش ارسال شد.[736]

 

علم امام

امام حسن عسکری علیه‌السلام نیز همانند پدران بزرگوارش، به همه علوم و معارف و احکام و قوانین مربوط به دین، عالم بود. منابع علوم دین و امامت را در اختیار داشت و از نیروی عصمت و پشتوانه مصونیّت الهی برخوردار بود. نشر علوم دین و حفظ آن‌ها را وظیفه خود می‌دانست و از انجام دادن این مسئولیت بزرگ دریغ نداشت.

البته، امامان، در اوضاع و شرایط یک سانی زندگی نمی‌کردند. هر امامی در انجام دادن وظایف امامت، از جمله نشر علوم و معارف شریعت، با توجّه به امکانات خود عمل می‌کرد. علوم و معارفی که از امام حسن عسکری علیه‌السلام نقل شده، متأسّفانه به مقدار علومی که از پدرانش، بویژه امام باقر و امام صادق علیهم االسلام رسیده، نیست.

در علّت قضیّه، به دو نکته می‌توان اشاره کرد:

اوّلاً، دوران امامت آن حضرت، کوتاه بود و از شش سال تجاوز نکرده است. ثانیاً، این دوران را در «سرّ من راى‏‌» در محّل سکونت سپاهیان زندگی کرد و مأموران سرّی و علنی خلفای وقت، بر او نظارت داشتند. در واقع، گفتار و رفتار خودش و مراجعانشان، کاملاً محدود و کنترل شده بود و به همین جهات و جهات دیگر، احادیث مأثور از آن جناب، به مقدار پدرانش نیست.

با این وجود، احادیث فراوانی در رشته‌های مختلف توحید، نبّوت، معاد، امامت، اخلاق، مواعظ، ابواب مختلف فقه، از ایشان نقل شده و در کتب حدیث موجود است. درعین حال، احتمال می‌دهیم بسیاری از احادیث صادر شده از آن جناب و سایر امامان، در طول تاریخ مفقود شده و به ما نرسیده باشد. در این مدّت کوتاهِ شش ساله، با همه این محدودیت‌ها، شاگردان و راویان فراوانی را پرورش داد که اسامی آنان، در کتب مربوط، به ثبت رسیده است.[737]

 

بر گرفته از کتاب الگوهای فضیلت / آیت الله ابراهیم امینی


[714]ـ الأرشاد، ج2، ص 313 ؛ بحارالأنوار، ج 50 ، ص 235 ـ 238
[715]ـ کفایة الأثر، ص 282
[716]ـ کفایه‌الأثر، ص 284
[717]ـ کفایة الأثر، ص 285
[718]ـ کفایة الأثر، ص 288
[719]ـ الإرشاد، ج2، ص 314
[720]ـ الإرشاد، ج2، ص 314
[721]ـ الإرشاد، ج 2، ص 315
[722]ـ الإرشاد، ج2، ص 315
[723]ـ الإرشاد، ج 2، ص 316
[724]ـ الإرشاد، ج 2، ص 316
[725]ـ الإرشاد، ج 2، ص 316
[726]ـ الإرشاد، ج 2، ص 317
[727]ـ الإرشاد، ج 2، ص 318
[728]ـ الإرشاد، ج 2، ص 319
[729]ـ الإرشاد، ج 2، ص 313
[730]ـ الإرشاد، ج2، ص 321
[731]ـ الإرشاد، ج 2، ص 329
[732]ـ الإرشاد، ج 2، ص 334
[733]ـ الإرشاد، ج 2، ص 330
[734]ـ بحارالأنوار، ج 50، ص 313
[735]ـ نورالأبصار، ص 183؛ الصواعق المحرقة، ص 207
[736]ـ کافی، ج 1، ص 506
[737]ـ یکی از محققّان، احادیث آن حضرت را در رشته‌های مختلف گردآورده و در کتابی به نام مسند الإمام العسکری علیه‌السلام چاپ کرده است. اسامی راویان آن حضرت را نیز در همین کتاب، جمع آورده که بالغ بر یکصد و چهل و نه نفر می‌شوند.